واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
داريوش مهرجويي، نويسنده فيلمنامه و کارگردان هامون در حال گذار قصه هامون در اصل يک قصه خيلي قديمي ست. در اصل يک بخش کوچک از يک فکر بسيار گسترده، يک رمان بزرگ مثلاً مي توانست باشد که قبل از انقلاب در ذهن من بود. طرح کلي من سرگذشت خانواده اي ست و اين حميد هامون در اصل يکي از اعضاي اين خانواده است و موضوع حميد هامون يکي از موضوع هاي فرعي آن طرح بزرگ. آن رمان عظيم و گسترده بود. آن چه قبلاً نوشته شده بود بسيار با اين فرق داشت، برداشتي ديگر از اين قصه بود. قصد مثلاً اين بود که يک چندگانه بشود و هامون مي توانست تکه اي، با يکي از آن ها باشد، مثلاً بخشي از يک کار چند قسمتي سينمايي. البته من واقعاً بلند پروازي هاي آن شکلي هنوز ندارم و طرح هاي کلي شبيه اين در ذهنم هست و تازگي ندارد. حتي نمي دانم اين فيلم دنباله پيدا مي کند يا نه. هامون به يک اعتبار نوعي بازگشت من به يک سينماي ذهني تر، سوبژکتيو يا شايد بشودگفت به مفهومي ساده فهم تر، نوعي سينماي شخصي است. نوعي جست و جو به دنبال پاسخي براي سوال هاي هميشه وسوسه انگير درباره هنر، ذات هنر. اين که آيا هنر بايد نفي گرا باشد يا نباشد؟ جنبه اثباتي هنر چيست و کجاست و اين که هنرتا چه حد بايد با مردم ارتباط برقرارکند. تا چه حد مختص طبقه معيني از اجتماع است؟ يعني مثلاً تا چه حد به برگزيدگان تعلق دارد؟ اين ها هميشه در ذهن من بوده اند و دوست داشتم کمي به طرف اين سينما، سينمايي به دنبال اين نوع سوال و جواب، يا سينمايي اثباتي حرکت کنم. شايد بشود گفت اين فکر را در مدرسه اي که مي رفتيم، اجاره نشين ها و بعد در شيرک هم دنبال کرده ام. هنر از آن مقوله هايي ست که دشوار تعريف مي شود و به همين علت است که هيچ وقت چيزي در آن واضح و مبرهن نيست. آدم هميشه بايد به دنبالش باشد تا به کشفي جديد يا تعريفي جامع تر از قبل برسد. مساله نقش ميانجي هنر در جامعه است که در همان حال که نفي مي کند، فرا مي گذارد و اثبات مي کند، يعني در پس انتقادش، بدبيني اش، لحن نقادش، نوعي خوش بيني را هميشه مي توان ديد. قصه حميد هامون حديث نفس نيست و هست. تاکنون چنين شخصيتي با چنين موقعيتي را در کارهايم تجربه نکرده بودم، مردي را که مي شود به عنوان يک نمونه از موقعيت انسان ايراني فرض کرد، در بحران، بحراني که عاطفي ست، ذهني ست، عقيدتي ست، عشقي و ايماني ست. مردي گرفتار که جايگاه ذهني و عيني خود را نمي داند. نه در جامعه و نه در مغز و ذهن خود. اما در عين حال درگذر است. در حال مبارزه است، با خواستن و نخواستن. هامون را مي توان به يک اعتبار مرد روشنفکر ايراني دانست، اما نه روشنفکر به مفهوم خاص اش، درگير مدرنيسم متجددي که از بيرون آمده و مال او نيست و درگير با مسائل ذهني خاص فرهنگ خودش، و البته درگير مسائل مادي و مادي بسيار و در مبارزه براي از دست ندادن عشق زندگي اش، همسرش که نقاش آبستره است، يعني نمونه اي از همان تجددي که مال او نيست و از فرهنگ او برنيامده است و درگير با جامعه اي که مي خواهد مهم ترين چيزهايش را از او بدزدد... و چيزي که او را در آخرين لحظات نجات مي دهد، عرفان به مفهوم عامش نيست. عارف اين فيلم مي تواند به نوعي همان مرد ماورايي باشد که در ناآگاه جمعي ما ايراني ها و بخصوص در فرهنگ شيعي هست. مفهوم عرفان خام و خشک نيست و اساساً مفهومي از فلسفه غرب هم نيست، بلکه نوعي مرد ايده آلي ست که در فرهنگ و ذهن همه ما هست. مردي که بايد از همه اين ها فرا گذشته باشد، فرا رفته باشد. آدمي که به خودش رسيده باشد و در نتيجه به خدا رسيده باشد. اين به نوعي همان مفهوم "علي خواهي"ست که در فرهنگ ما هست. بله، از اين نظر مي توان گفت حديث نفس است، چرا که گوياي دوره تحولي ست که در خود من اتفاق افتاده، يعني از آن دوراني که به طور جدي مشغول خواندن کارهايي در اين زمينه شده بودم، يعني موقع ساختن الموت که اصلاً درباره مفهوم تشيع در اسلام از ديدگاه فلاسفه اي ست که همه از متفکران بزرگ ما بودند. در همان دوره بود که درباره اين مسائل بسيار عميق شدم و يونگ و گورچيف بسيار کمک کردند. اين گذر را من خود طي کرده ام. بنابراين حالا مي شود گفت که حميد هامون به نوعي اين ناآگاه جمعي است در حال گذر از اين مرحله به مرحله اي ديگر و درگذر از اين بحران در حقيقت نوعي کشش هست به سوي علي... اين جا عشق مادي کمکي به مرد نمي کند، فقط تجربه اش را مي دهد و خاطره اش را. نجات آخر فيلم به عنوان يک راه حل مطرح نمي شود. يعني من نمي گويم اين راه حلي ست و تعميم اش نمي دهم. البته ما در اين دو سه دهه اخير نمونه هاي بسيار از اين شخصيت عارف فيلم داشته ايم که پاکباخته سر به صحرا گذاشته اند و همه چيز را ترک کرده اند و به انزوا رفته اند، سيذارتاوار به دنبال آرامش رفته اند. عارف فيلم،"علي جوني"خودش هاموني بوده و دوراني مشابه را گذارانده، معلق بوده و حالا به آرامش و ثبات رسيده. کليشه اي از يک مد مرسوم اين روزها به عنوان نمونه اي از يک عرفان زده جديد نيست. سعي شده که واقعي تر ملموس تر و تروتازه تر باشد. در عين حال فيلم با راه نجات تمام نمي شود. که اين مثلاً راه نجات بشر است. يعني اصلاً اين نجاتي ايده آلي و اوتوپيايي نيست. اين فيلم پر است از اشاراتي به کتاب هاي بسيار. اما هيچ کدام کليدي نيستند. که اگر کسي کتابي را نخوانده باشد يا نداند، موضوعي را از دست بدهد. عده اي مي گيرند و براي عده اي کنجکاوي ايجاد مي کند، اما براي مخاطباني که اين اشارات را ممکن است به دقت درک نکنند، پس زننده نيست. فيلم درباره مسائل روز است. درباره مسائلي است که به روشنفکر بودن و نبودن، يا يک طبقه خاصي مربوط نيست. با مسائل عاطفي و وجودي سروکار دارد. در کارهايم هميشه سعي کرده ام از مسائل تاريخي آني بگذرم. موقعيت هامون موقعيت امروز هست و مي تواند مال قبل از انقلاب هم باشد. هامون روشفکر به مفهوم روشنفکر غرب زده آل احمدي نيست، بلکه همان است که تحول پيدا کرده، روشنفکري ست که مساله غرب و لزوم پذيرش تکنولوژي را گذرانده و از يک حادثه عظيم هم گذشته است.البته ديگر سياست زده نيست. از اين مرحله هم گذشته است. فرهنگ اصيل خويش را هم تجربه کرده است و حالا درگذري ست که همه ما در آنيم. منبع: صنعت سينما- 91 نشريه روزانه هشتمين جشنواره فيلم فجر، شماره 1368/11/21،10
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]