واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هدف تبليغات مدرن: اسطوره سالاري نويسنده: سيندي شيهان (1) چكيده: سيندي شيهان مادر كيسي شيهان است، سرباز آمريكايي كه در ماههاي نخست اشغال عراق توسط آمريكا در اين كشور كشته شد و به دنبال آن، مادرش سيندي تمام انرژي خود را صرف به راه انداختن جنبشي فراگير از مادران و خانوادهها براي مخالفت با جنگ عراق كرد و اندك اندك در قامت منتقدي سرسخت در فضاي رسانهاي آمريكا قد برافراشت. او كه از وعدههاي اوباما نوميد شده است، چون بسياري ديگر از منتقدان آمريكايي، مشكل را نه در افراد، كه در ساختار سياسي فاسد اين كشور ميداند كه اجازه مطرح شدن سياستهايي ناسازگار با منافع ثروتمندان و اصحاب قدرت را نميدهد. سيندي در مقاله زير راهكار نهايي را راه اندازي انقلابي فراگير براي درهمشكستن اين سيستم حكومتي و در انداختن طرحي نو در نظام سياسي آمريكا ميداند. از نگاه او، رسانهها ابزار اصلي خلق اسطوره از افراد و پديدههايي است كه ماهيت آنها هيچ سنخيتي با منافع عمومي مردم ندارد. «هدف تبليغات مدرن، ديگر تغيير دادن ديدگاهها نيست بلكه ايجاد يك باور فعال و اسطورهاي است.» (ژاك الول) در سوپر جام يكشنبه، دليل من براي نگارش كتاب جديدم « آمريكاي اسطوره: بيست تا از بزرگترين اسطورههاي طبقه سارقان و موضوعيت يك انقلاب»، عملاً خود را نشان داد. از آنجا كه براي مذهب ملي! «فوتبال»، روز مقدسي بود، به طرف باشگاه سلامتي راهي شدم. كمي قبل از شروع بازي فوتبال به آنجا رسيدم. باشگاه شلوغ بود، اما بعد از شروع بازي خلوت شد. با ديدن آقايي متشخص و سالخوردهتر از من به نام بيل كه به نظر ميرسيد فقط براي نشستن توي حوضچه آب داغ و گپ زدن به باشگاه ميآيد، احساس كردم كه خيلي تنهاست. مكالمهاي كه بين ما رخ داد، شايد توضيحدهنده دليل آن باشد: بيل: فكر ميكنم كاري كه تو ميكني، بياحترامي به پسرت، خاطرهاش و چيزي است كه به خاطر آن مرد. سيندي: راست ميگويي؟ چون او توي يك جنگ غيرقانوني و غيراخلاقي كشته شده است؟ به نظرم چنين برداشتي بياحترامي به اوست. ـ ولي آنها يازدهم سپتامبر به ما حمله كردند. ـ كي يازدهم سپتامبر به ما حمله كرد؟ ـ عراق و صدام حسين. ـ جدي ميگويي؟ اگر گزارش رسمي را هم قبول داشته باشي، شانزده نفر كه اهل عربستان سعودي بودند به ما حمله كردند. ـ ولي صدام حسين مردم خودش را ميكشت. ـ ولي ما بيشتر از يك ميليون نفر از مردم او را كشته ايم. ـ ما از روي قصد اين كار را نكرديم. سيندي آه عميقي ميكشد و ميگويد، خب، توي بازي امروز تو طرفدار كدام تيمي؟! در اين موقع بيل خود را از حوضچه بيرون ميكشد و به طرف دوشها ميرود. بيل كاملاً زير تبليغات جناح راست قرار دارد. نشستن توي حوضچه آب داغ با سوراخهايي كه آب از آنها بيرون ميزند و زور زدن براي دليل و برهان آوردن، براي مردي كه فكر ميكند بيشتر از يك ميليون نفر «تصادفي» كشته شدهاند، هيچ فايدهاي ندارد. من آمريكاي اسطوره را براي كساني مثل بيل ننوشتهام كه تا حرفي از جعبه تلويزيون بيرون نيايد و به آن دماغ كوفتهايش نخورد، آن را به عنوان يك واقعيت نميپذيرد. اين كتاب را براي آن عده از شهرونداني نوشتهام كه دست كم ميدانند، آنچه كه تجربه عملي مشترك ما را ميسازد، ارتباط بسيار اندكي با اسطورهسالاري دارد كه در آن زندگي ميكنيم. همچنين آمريكاي اسطوره را براي كساني نوشته ام كه ميدانند، جنگهاي تهاجمي ما در زمان رياست جمهوري بوش اشتباه بودند؛ اما زماني كه باراك اوباما سوگند رياست جمهوري خورد، اين جنگها به شكلي معجزهآسا به جنگهايي از نو زاده شده تغيير شكل دادند. در طول هشت سال قبل از آن، اين جنگها از طريق تبليغات به چشم ميآمدند، اما وضعيت جديد اين امكان را به وجود آورد كه يكي از مكّارانهترين اسطورهها شكل بگيرد؛ اين اسطوره كه بين يك دمكرات منتخب با يك جمهوريخواه منتخب تفاوت وجود دارد. اينها همان كساني هستند كه بعد از به قدرت رسيدن اوباما، براي اعلام اينكه ايالات متحده بايد براي«محافظت از زنان» در افغانستان باقي بماند، وارد گفتوگوهاي من شدند. در سال 2008 و در طول مبارزه انتخاباتيام در برابر سخنگوي كنگره نانسي پلوسي، اين نكته براي من كاملاً روشن شد كه تنها تقسيمبندي قابل قبول در اين كشور و در واقع در جهان، يك تقسيمبندي طبقاتي است. فهميدم كه دير وارد اين بازي و تجزيه و تحليل شدهام، اما به ياد دارم كه كمتر از شش سال پيش، كل دنياي من، خانوادهام بود و اين چاهكِ از نظر روشنفكري به چالش كشيده شده است. در طول مبازره انتخاباتيام اسطورههايي را تجربه كردم كه «موضوعيت انتخاباتي داشتند.» تجربه كردم كه ايالات متحده داراي «مطبوعاتي آزاد» است، چون در حالي كه در كارزاري بيرحمانه براي دستيابي به جايگاه صندوق رأي به عنوان يك نامزد مستقل تقلا ميكردم، توجه مشتي از اراذل رسانهاي را به خودم جلب كردم. كوشيدم تا طبقه كارگر و كارمند را ترغيب كنم تا براي تأييد من خود را به زحمت بيندازند، اما در تمام موارد، اعضاي طبقه خودم بر «ملكه طبقه سارقان»، نانسي پلوسي مهر تأييد زدند. نانسي هيچ كاري براي كارگران نكرده است جز به كار انداختن تاكستانهاي انگور خود در صنعت شراب كشوري بدون اتحاديه، حمايت از اكثر توافقنامههاي تجاري «آزاد» و استخدام يك نفر براي اتو كردن پيراهنهاي شوهرش با آن ثروت افسانهاي. بنابراين چرا كارگران از پلوسي پشتيباني كردند و نه از يك عضو سختكوش طبقه خودشان، با برنامهاي براي كارگران كه كساني از گوشه و كنار اين سياره آن را تحسين كرده بودند؟ چون او يك دمكرات است، همين. طبقه كارگر بيشتر در انديشه دسترسي به سياستمداران است تا دسترسي به سياستهاي خردمندانه. اواخر مبارزه انتخاباتيام بود كه قضيه بدنام «ضمانتهاي بانكي» اتفاق افتاد. پس از ناكام ماندن اين طرح در مجلس، پلوسي با چهرهاي نزار ظاهر شد و درباره ضرورت ضمانت مالي شركتها آه و ناله سرداد. نامزد دمكرات و سناتور ايلي نويز باراك اوباما، با تشر زدن به اعضاي مجلس، آرايشان را تغيير داد و سناتور همسايه من باربارا لي سناتور اولكند، در عقبگردي نادر، به اصول خود و انتخابكنندگان خود خيانت كرد و اين زماني بود كه من سرانجام بيدار شدم و به كنه حرف وارن بافت سارق پي بردم: «بسيار خب، اين جنگ طبقاتي است، باشد. طبقه من است، طبقه اغنيايي كه جنگ برپا ميكند و ما در حال پيروز شدن هستيم.» در اسطورهسالاري ما، اين طبقه به راستي تنها طبقهاي است كه ميداند ما در جنگ هستيم. بيشتر ما معتقديم كه در يك «دموكراسي» زندگي ميكنيم كه در آن حتي فروترين ما ميتواند جايگاه «طبقه سارقان» را كسب كند. اما در اين اسطورهسالاري، اگر يك طبقه سارقان وجود داشته باشد، طبقه ديگر چيست؟ طبقهاي كه بيشتر از نود و نه درصد ما به آن تعلق داريم؟ «طبقه سرقتشدگان». طبقهاي كه اين اسطورهها همچنان بايد ما را افسون «اميد» كنند و در ميان خودشان تقسيم شوند تا ما حتي متوجه نشويم كه تمام چيزهايي را كه عزيزشان ميداريم، درست پيش چشممان و همراه با رضايت و بيتفاوتي ما، از ما به سرقت بردهاند. اين است راهبرد ديرينه «تفرقه بينداز و حكومت كن» طبقه سارقان. انقلابي كه از آن سخن گفتهام چيست؟ اولاً، ايده انقلابي، به رسميت شناختن اين موضوع است كه ما در يك «اسطورهسالاري» زندگي ميكنيم و روي نردبان اجتماعي ـ اقتصادي، هر كه فروتر است، از واقعيت و اسطوره اين كشور دور افتادهتر است. دوم اينكه، اسطورهها بايد برملا و زدوده شوند. كتاب جديد من متممي است بر اين بحث. سوم اينكه ما بايد با يكديگر در امتداد خطوط نژادي، سياسي، مذهبي، براي ساختن يك اجتماع كار كنيم و طبقه خودمان را براي مقاومت در برابر طبقه سارقان نژادپرست و دزد تقويت كنيم. و سرانجام اينكه، من پيشبيني ميكنم كه اين امپراتوري مقوايي سنگين، در آيندهاي قابل پيش بيني فروبريزد. انقلاب من چتري ضروري را فراهم ميآورد كه ميتوان با كمك آن در برابر خرده سنگهاي صدمه زننده آواري كه فروخواهد ريخت، از خود محافظت كرد. طبقه سارقان دو چيز را ميدانند كه ما بايد سريعاً فرا بگيريم: اول آنكه آنها بسيار بيشتر از آنچه كه ما به آنها نيازمنديم به ما نياز دارند و دوم اينكه تعداد ما بسيار بيشتر از آنهاست. اين انقلابي است كه ما ميتوانيم در آن پيروز شويم. منبع: www.globalresearch.c پي نوشت: 1ـ Cindy Sheehan مادر کيسي شيهان است که در چهارم آوريل 2004 در عراق کشته شد. او مجري برنامه راديويي «جعبه صابون سيندي شيهان» و نويسنده پنج کتاب است که آخرين آنها «آمريکاي اسطوره:20 تا از بزرگترين اسطورههاي طبقه سارقان و موضوعيت داشتن انقلاب» نام دارد. کار مورد علاقه سيندي، مراقبت از نوههايش جونا و جوي است. منبع:نشريه سياحت غرب شماره 81 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 593]