تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 28 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1854110786




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آن روي سکه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آن روي سکه
آن روي سکه     قلبش تند تند مي زد. انگاري تو پاهاش جون نبود. از در شيشه اي گذشت جلوي آسانسور ايستاد بعد دکمه رو فشار داد. شال رو روي سرش مرتب کرد. آسانسور ايستاد. جلوي در آزمايشگاه رسيد. هنوز قلبش مي زد. بعد از چند دقيقه خودش رو روبروي خانمي ديد که پشت ميز نشسته بود. جواب آزمايشات جلوي دستش، روي ميز بود اسمش رو گفت و کاغذي از توي کيفش در آورد و به دست زن داد. خانم از ميان پاکت ها، يک پاکت در آورد و به دست او داد. نورمهتابي اذيتش مي کرد. پاکت رو باز کرد. دست هاش مي لرزيد جواب رو ديد حس کرد خون توي رگ هاش يخ زد.پاهاش تاب نياورد. روي يکي از صندلي ها نشست. فشار رو روي شقيقه هاش احساس کرد. دست ها روي شقيقه هاش گذاشت و اشک هاش رو پاک کرد. زيرلب گفت: حالا چکار کنم؟ ده دقيقه گذشت. بلند شد. به طرف آب سرد کن رفت. يک خورده آب خورد، حس کرد تمام خون بدنش به صورتش دويده. مشتش رو پر کرد. آب به صورتش زد. به خيابان که رسيد. به اولين ماشين گفت: -دربست. نيم ساعت بعد، خونه بود توي آينه نگاه کرد. دستي به موهاش کشيد که تک و توک، تارهاي سفيد توش بود. تلفن زنگ زد. صداش اومد که مي گفت: -سلام عزيز دلم. مامان بزرگ به قربونت بره. کي مي آي پيش مامان بزرگ... -گوشي رو بده به مامان -سلام دخترم. نه امشب حالم خوب نيست. باشه يک وقت ديگه. به ساعت نگاه کرد. سرش درد گرفته بود. به خودش گفت: ديگه قرص هم، نمي تونم بخورم. خداييه با صداي در، از خواب بيدار شد. از اتاق خواب بيرون اومد. شوهرش رو ديد که سامسونت رو به زمين گذاشت . شفقي تويي؟ -خواب بودي؟ تو که عادت به خواب بعد از ظهر نداشتي. نکنه مريض شدي. -نه حالم خوبه. -مرد به طرف اتاق خواب رفت. کتش رو در آورد و به چوب لباسي زد. -قربونت برم. تا دست و صورت مي شورم، چايي رو مي گذاري؟ سودابه بي حوصله، به سمت آشپزخونه رفت. کتري رو زيرشير آب گرفت. آب به اطراف پاشيد. جلوي پيرهنش خيس شد. -اه... -کتري رو روي گاز گذاشت و از آشپزخانه بيرون اومد. حوصله نداشت لباسش رو عوض کنه. -خودش خشک مي شه. -سيني چايي رو جلوي شوهرش گذاشت. شفقي ليوان چايي رو به دهن نزديک کردو گفت: -زنگ مي زدي نينا و مليکا بيان اينجا. دلم براي مليکا تنگ شده. -2ساعت پيش، تلفن زد، دعوت کرد بريم اونجا. من حوصله نداشتم بهش گفتم نمي آييم. -شام چي داريم؟ -حاضري -چي شده؟ انگار حالت خوب نيست. -نه چيزيم نيست. -خدايا چکار کنم؟ به کي بگم؟ کاش مي تونستم.... حالت تهوع بهش دست داد به دستشويي دويد. -اق، اق و اق نزديک بود دل و روده اش بالا بياد. سرش رو بلند کرد. از توي آينه شوهرش رو ديد. چي شده؟ حالت بده؟ نکنه مسموم شدي بيا بريم دکتر. -نه چيزي نيست. حالم خوبه -استفراغ هم کردي؟ -فقط تهوع دارم. -آب قند مي خواي برات درست کنم؟ -نه عزيزم خوب شدم. به رختخواب خزيد. رو تختي سرمه اي را دوش کشيد و به گل هاي قرمز پرده خيره شد، تا خوابش برد. سودابه گوشي تلفن رو برداشت. روي راحتي لم داده بود و شماره گرفت. فريبا جون کاري باهات داشتم. مي آم پيشت. زنگ درخونه فريبا رو زد. از پله ها بالا رفت. در راهرو، بوي ماهي سرخ کرده مي اومد. دوباره حالت تهوع. فريبا دم در واحد ايستاده بود. متعجب به او نگاه مي کرد نگران پرسيد. -چي شده؟ چي شده؟ سودابه سرتکون داد و بي رمق جواب داد: -هيچ، هيچ مانتو را در آورد. فريبا به اون نگاه مي کرد. پرسيد: چرا کفش پاشنه کوتاه پوشيدي؟ لبخندکم رنگي، صورت سودابه رو پوشوند. -از گرما دارم خفه مي شم. -توهال بشين. خنک تره -تو کاناپه فرو رفت و به شش ضلعي هاي رنگ وارنگ گليم کف هال چشم دوخت. سربلند کرد و به تابلوي روبرو خيره شد. يک زن که کودکي رو در بغل داشت. بغض در گلوش حس کرد. گوشه چشمش اشکي جوانه زد. فريبا با دو تا ليوان شربت اومد. قاشق رو توي ليوان گردوند و گفت: -يک دکتر، ماما، يا هرکس که بتونه، منو از شرش خلاص کنه، پيدا کن. -شوهرت مي دونه؟ -نه اگه بفهمه نمي گذاره. -چرا مي خواي سقط کني؟ -با داماد و نوه، دختر و پسرهاي بزرگ. -باشه با فريده تماس مي گيرم. اون مي شناسه. تا حالا دو تاسقط داشته ، پارسال وقتي دکتر بهش گفت، حامله است، از حال رفت. معتقده توي اين گروني، يک بچه بسه. صداي فريبا از پشت تلفن مي اومد. -فردا ساعت 4 مي آم دنبالت. فريده وقت گرفته. به ساعت نگاه کرد. سه و ده دقيقه اضطراب داشت. دلشوره مهمان ناخوانده اي بود که به قلبش چنگ مي زد. لباس پوشيد. دست هاش مي لرزيد. دم در ايستاد 206فريبا از دور پيدا شد. فريبا سرشو از پنجره بيرون کرد، سودابه جون سوار شو سودابه سرش رو به پشتي صندلي تکيه داد. بعد عينک آفتابي زد هنوز دست هاش مي لرزيد. چرا اين قدر رنگت پريده؟ از صبح حالم خوب نبود. خيلي سخته. قسمتي از وجود منه. چه جوري سلموني اش کنم. به دلت بد نيار. تا يه ساعت ديگه تموم مي شه. به يک ساختمان رسيدند، يک برج. نماي برج سنگ سياه بود. نورخورشيد به سنگ ها مي تابيد. به نظر سودابه، ساختمان مثل يک هيولا سياه بود که امکان داره، هر لحظه دهن باز کنه و او روببلعه. از دو، سه تا پله جلوي عمارت بالا رفتند. از در اصلي گذشته و سوار آسانسور شدند. به طبقه هفتم که رسيدند، دوباره يک در، داخل شدند. سودابه خودش گفت. وقتي از اينجا بيرون مي آم. همه چيز تموم شده. سراميک هاي سفيد، زير پاشنه هاي کفش فريبا صدا مي کردن اين صدا تو سر سودابه تکرار مي شد. انگارگيره اي به دور سرش پيچيده اند و اون رو فشار مي دن. دوباره شقيقه هاش درد گرفت. روي مبلي نشست. دست رو ستون سرش کرد. صداي فريبا بريم تو. از جا بلند شد. مات بود. فريبا دستش رو گرفت و مثل يک بچه به دنبال او به راه افتاد. حرف نمي زد به اتاق داخل شد. در سمت راست اتاق يک راهرو بود. انتهاي راهرو يک در ديگه. زني که روپوش سفيدي به تن داشت. از فريبا پرسيد. -چند سالشونه؟ -46 سال -سابقه بيماري... سودابه ديگه چيزي نشنيد در انتهاي راهرو باز شد. يک زن در حالي که، مردي زير بغلش رو گرفته بود بيرون اومد. يک مرد چارشونه و قد بلند هم، در حالي که روپوش سفيد به تن داشت، صدا زد: خانم سميع! بعدي رو بفرستيد. سودابه به دست هاي مرد نگاه کرد دستکش به دست داشت. خون روي دستکش هاش ماسيده بود. زن رو به سودابه کرد و گفت: -تشريف ببريد تو سودابه خيره به عقربه هاي ساعت بود. از جا بلند شد. فريبا پرسيد: حالت خوبه؟ سودابه فقط سرتکون داد. قدم هاش رو آهسته برداشت به يک قدمي در اتاق کورتاژ رسيد. مرد رو ديد که ايستاده و منتظره. روي روپوش سفيد مرد، لکه هاي خون بود. و قطره هاي خون روي زمين چند دقيقه به همه جا نگاه کرد. بعد برگشت. پشتش به در اتاق کورتاژبود. با گام هاي تند به طرف در خروجي رفت. از درخارج شد. صداي فريبا رو شنيد. سودابه سودابه. فريبا به اون رسيد و چهره به چهره او ايستاد. آهسته پرسيد: -کجا مي ري؟ -نمي تونم. به خدا نمي تونم. پاره وجودمه. وارد آسانسور شد. فريبا هم به دنبالش. به خيابان رسيد. به نماي سياه ساختمان نگاه کرد. عجيب بود، ديگه ساختمان به نظرش، هيولا نمي اومد. تمام هوا رو با ريه هاش بلعيد و بعد بيرون داد. منبع: نشريه خانه و خانواده شماره 170 /س  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 487]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن