واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: t="رفتار زننده يك شهروند" src="http://www.news.niksalehi.com/khabar/100888251379.jpg" width="150" height="100" border="0" /> قبل از تشكيل مجدد دادسراها، من قاضي اجراي احكام شهرري بودم و مدتي هم به پروندههاي قتل رسيدگي ميكردم. در شعبه اجراي احكام شهرري اتفاقات تلخ زيادي ديدم. به هر حال اين شعبه جايي است كه افراد به خاطر جرائمي كه مرتكب شدهاند، مجازات ميشوند و روزهاي ما هيچ وقت شاد نبود. تقريبا همه قضات اينطور هستند، آنها روزهاي شادي ندارند، چرا كه از يك سو با شاكي كه متضرر شده و از سوي ديگر مجرمي كه جرمي خشن انجام داده است و بايد مجازات شود، مواجه است. من هم مانند بقيه قضات سعي ميكردم جلوي احساساتم را بگيرم و قانون را اجرا كنم. در كنار خاطرات زيادي كه از شهر ري دارم يك خاطره براي هميشه در ذهنم ماند؛ خاطرهاي كه باعث شد از آن شهرستان به خواست خودم منتقل شوم. صبح بود كه زني جوان به دفترم در شعبه اجراي احكام آمد. او مداركي از مادرش داشت كه نشان ميداد يك ميليون و 200 هزار تومان از او گرفته است و چون پس نداده، زن جوان شكايت كرده و راي بر محكوميت مادر صادر شده بود. مادر اين زن چون نميتوانست پول را بپردازد، بايد به زندان ميرفت. 2 مامور براي جلب متهم به خانه او رفتند. او زني پير بود و براي همين من و همكارانم در اجراي احكام با شاكي صحبت كرديم كه از تصميمش صرف نظر كند، اما او قبول نكرد. زن جوان ميگفت: من يك ميليون و 200 هزار تومان به برادرانم پول دادم و آنها بهواسطه مادرم اين پول را از من گرفتند. من از مادرم مدركي گرفتم كه تعهد كرده اين مبلغ را پس دهد. حالا هم من اين پول را از مادرم ميخواهم. زن جوان ميدانست مادرش پول ندارد اما ميخواست هرطور شده پول را از او بگيرد. بالاخره متهم را به اجراي احكام آوردند و من باز هم با شاكي صحبت كردم و خواستم از زنداني كردن مادرش صرف نظر كند. او گفت اين كار را نميكند .برادرانش تلاش زيادي كردند تا پول را آماده كنند. ما هم تا جايي كه امكان داشت، صبر كرديم. اداره تعطيل شده بود و ما همچنان منتظر بوديم تا پسران زن بيچاره پول را بياورند. سرباز هم با حكم بازداشت ايستاده بود ولي برادران شاكي نتوانستند پول را آماده كنند. وقتي به پير زن نگاه ميكردم با تمام وجودم ناراحت ميشدم. اصرارهاي من براي اينكه زن جوان از بازداشت مادرش صرف نظر كند، فايدهاي نداشت. سرانجام مجبور شدم حكم دادگاه را اجرا كنم. پيرزن هم تقاضاي مهلت نكرد، چون ميگفت هيچ پولي ندارد. زن جوان خودش هم قبول داشت مادرش پولي ندارد. بالاخره قرار بر اين شد كه سربازان مادر آن زن جوان را به زندان ببرند. وقتي اين زن از روي صندلي بلند شد، پاهايش ميلرزيد. زمين را نگاه كردم و ديدم او از ترس خودش را خيس كرده است. در اعماق وجودم براي اين مادر گريه ميكردم. چارهاي نبود او را به زندان بردند. من هنوز هم بعد از سالها به اين ميانديشم كه زن جوان چطور توانست زجري را كه مادرش ميكشيد، نظاره كند و بگويد او بايد به زندان برود؛ مادري كه شب تا صبح بالاي سر او بيدار ماند تا دختر كوچكش را آرام كند و مراقبتش كرد تا او بزرگ شود و... به هر حال تاكنون موجودي به اين سنگدلي را در هيچ كجا نديده بودم. پس از آن روز بود كه تصميم گرفتم براي هميشه آن شهر زيبا و پر از احساس را ترك كنم و حاضر هم نيستم دوباره به آنجا برگردم. سالها از آن روز گذشته است و من حتي براي تعطيلات هم به آنجا نرفتم، با اينكه طبيعت و مكانهاي بسيار زيبايي دارد و يكي از زيباترين شهرهاي دنياست. زيبايي اين شهر با رفتار زننده يكي از شهروندانش براي هميشه در دل من از بين رفت. وليالله حسيني قاضي مستشار دادگاه كيفري استان تهران سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 365]