واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رمضان دانشجويي(2) نويسنده: طاهره براتي نيا حرام خوريزهره و مژگان يه هندونه ده کيلويي رو گذاشته بودن داخل يه ساک ورزشي و آورده بودن توي خوابگاه. اين تيزبازيا فقط از مژگان برمي اومد. اگه بچه هاي خوابگاه بو مي بردند که ده کيلو هندونهاومده توي خوابگاه از همون اول نقشه سر به نيست کردنشو مي کشيدن. هندونه رو که آوردن توي اتاق ، 6 نفري ريختن سرشو با دهن روزه و با حسرت، بهش خيره شدن .عفت گفت: خدا ذليلت نکنه مژگان روزمونو باطل کردي. مزه اش داره مياد زير زبونم.اکرم هم با شور و هيجان گفت: خب بچه ها ! بذاريدش يه جاي مطمئن. افطار که شد خودم قاچ مي زنمش.اما فريده پيشنهاد داد که نيم ساعت قبل از افطار، بذارنش داخل يخچال تا خنک بشه. به ريسکش نمي ارزيد. بالاخره تصميم گرفتن رأي بگيرن. همه به جز مژگان به يخچال راي مثبت دادن. مژگان هشدار داد که اين کار خطرناکه و حاضر نيست توي اين ريسک دخيل باشه. زهره و اکرم هندونه رو با همون ساک ورزشي گذاشتن توي يخچال آشپزخونه که دو تا اتاق اون طرف تر بود.پنج دقيقه به افطار که صداي ربناي شجريان توي تمام راهروها پيچيده بود، زهره تو سرزنان اومد توي اتاق وگفت که ساک ورزشي آش و لاش افتاده کف آشپزخونه و از هندونه خبري نيست.مژگان خوش حال بود که حرفش درست در اومده، ولي اکرم و عفت مثل مرغ پرکنده اين ور و اون ور مي رفتن و مي گفتن : الهي حرومش باشه هر کي برداشته .والا روزه اش قبول نيست.مژگان فکري کرد و بعد هم از اتاق دويد بيرون.. ده دقيقه بعد هم با هندونه برگشت. هيچ کس باورش نمي شد، اين شوخي بي مزه کار مژگان باشه. همين طور هم بود. مژگان، هندونه روگذاشت وسط سفره افطار وگفت: فقط ده دقيقه وقت لازم بود تا دزد هندونه رو پيدا کنم.عفت با تعجب پرسيد: در اتاقا رو زدي؟مژگان فاتحانه روي هندونه زد و گفت: «مگه نشنيدي که قاتل هميشه به صحنه قتل برمي گرده. فقط ده دقيقه پشت آبگرمکن قايم شدم...»حقا که مژگان وکيل خوبي مي تونست بشه يا يه پليس جنايي ورزيده. خود مژگان يه برش از هندونه رو برد دم در اتاق بچه هاي برق و با خنده گفت:مال حروم از گلوتون پايين مي رفت بياييد، اين ديگه حلاله.... روزه تون قبول.از پيوره لثه تا بازداشتگاهسه روز از ماه رمضون مي گذشت، ولي از غذاي گرم و با کيفيت که قولش رو مسئولاي دانشگاه داده بودن، خبري نبود .هنوز غذامون همون لوبيا پلوي سفت و خشک بود؛ فقط يه کم ميوه و خرما بهش اضافه کرده بودن.کم کم صداي بچه ها داشت در مي اومد. مخصوصاً وحيد که به خاطر جراحي لثه اش ديگه قدرت جويدن نداشت و به قول خودش فکش رفته بود مرخصي بلند شد و گفت: تا فردا صبر مي کنيم؛ اگه اوضاع غذا همين جور بود غذاها رو پس مي ديم.عمل به اين پيشنهاد براي بچه ها که روزه مي گرفتن کار سختي بود به خاطر همين خود وحيد پيش قدم شد و ادامه داد: از خودم شروع مي کنم. من فردا حاضرم نون و پنير بخورم، ولي اين غذاها رون نخورم. ما آدميم. ديگه اگه براي غذا خوردنمون نتونيم اعتراض کنيم، از مرغاي توي مرغدوني هم کمتريم.فردا افطار غذا همان طور بود. پلو با خورش قيمه. پلويي نيم پز که معلوم بود با اضافي هاي ديشب قاطي کردن. قيمه هم فقط يه عالمه لپه سفت بود. وحيد که اول صف بود، با ديدن کيفيت غذا اونو گرفت و دست نخورده گذاشت کف سالن. يکي يکي تمام بچه هاي خوابگاه غذاها روکف سالن و دنبال هم چيدن. وحيد ايستاد جلوي ماشين پخش غذا و شروع کرد به شعار دادن با اين مضمون: «غذاي گرم و سالم حق مسلم ماست».با هو کشيدن و شعار دادن بچه هاي خوابگاه، مأموران حراست وارد خوابگاه شدن، معلوم نبود چطور خودشونو به اين سرعت رسوندن. وحيد هنوز با همون دندون ورم کرده اش شعار مي داد و دست بردار نبود. اولين کسي هم که مأمورها با خودشون بردن وحيد بود. بعضي بچه ها هم از ترس، غذاهاشونو برداشتن و از اينکه قاطي جريان هاي سياسي نشن توي اتاقاشون قايم شدن.فردا خبر اول چند تا شبکه ماهواره اي اين بود : «دستگيري و شورش در خوابگاه دانشجويي در تهران؛ وحيد شجاعي عضو حزب «نقطه چين» به دليل اعتراض به فضاي امنيتي دانشگاه در ماه مبارک رمضان دستگير شد و هنوز اطلاع دقيقي از او در دست نيست».چند تا روزنامه داخلي هم اسم وحيد رو مستعار نوشته و گفته بودن که معترض بوده. اما ما که يه سال بود هم اتاقي اون بوديم، مي دونيم که اون طفلک فقط ناراحتي لثه داشت و نمي تونست غذاهاي خوابگاه رو بجوه. اون طفلي با شصت کيلو وزنش فقط به کيفيت غذاها اعتراض داشت. پيمان مي گه: « بچه ها دعا کنيد حداقل غذاي بازداشتگاه خوب باشه. يه لقمه بتونه بخوره.»منبع: کتاب گلبرگ شماره 122/ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 539]