تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شتاب کردن در کاری پیش از بدست آوردن توانایی و سستی کردن بعد از به دست آوردن فرصت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804040500




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سينما اقتباس (1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سينما اقتباس (1)
سينما اقتباس (1) نويسنده:مهرداد پورعلم روح بازيگوش (ديويد لين،1945)نوئل کوارد درسال 1899 در حومه لندن به دنيا آمد.از ده سالگي به تشويق مادر، پا برصحنه هاي نمايش گذاشت و خيلي زود هم در نخستين فيلم خود، قلب هاي دنيا به کارگرداني ديويد گريفيث در کنار خواهران گيش ظاهر شد، سال هاي جواني کوارد در بازي روي صحنه، آهنگسازي، نواختن موسيقي و نوشتن نمايشنامه هايي خلاصه مي شد که هيچ مدير تئاتري خواهان آن ها نبود. نمايشنامه "گردباد" براي نخستين بار نام کوارد را بر سر زبان ها انداخت، "گردباد" در آن دوران به خاطر پرده دري و افشاي فساد و تباهي ميان طبقات بالاي اجتماع، نظر تماشاگران و منتقدان بسياري را جلب کرد. در دهه بيست و سي ميلادي، کوارد با نوشتن نمايشنامه هاي "تب يونجه"، "شيرين تلخ"، "زندگي هاي خصوصي" و "رژه سواران" به شهرت رسيد و تئاترهاي برادوي به روي او گشوده شدند. نوئل کوارد همچنان به عنوان بازيگر،خواننده و نويسنده نمايش هاي موزيکال فعاليت مي کرد.نوئل کوارد چندان از فيلم هايي که از آثارش ساخته مي شد راضي نبود و آن ها را نمايش هاي فيلم شده مي ناميد در اين اقتباس ها،به نظر کوارد، نيرو و حس و حال خاصي که در گفت و گوهاي او وجود داشت از بين مي رفت و تنها کاريکاتوري از شخصيت هاي روي صحنه باقي مي ماند. در سال 1933 اقتباس سينمايي از نمايشنامه رژه سواران نوشته کوارد،جايزه اسکار بهترين فيلم را برد وشهرت کوارد افزود، در نگاه کوارد، تئاتر تنها مکاني براي تفريح و استراحت عده اي از مردان وزنان نيست که بي خيال و آسوده و بي هيچ ارتباطي با واقعيت هاي سخت زندگي به تماشا نشسته اند،تئاتر رسانه اي است براي بيان و تهييج جنبه هاي گوناگون واقعيت، اما شيوه بيان واقعيت زندگي از ديدگاه کوارد، در کمدي و کمدي هاي موزيکال بود. نمايشنامه هاي او آينه اي دربرابر رفتارها و اخلاق هاي نسل خود بود که به نظر کوارد چندان تفاوتي با نسل هاي ديگر و دوران هاي ديگر بشري نداشت. نوئل کوارد جوان، نمايش هاي اوليه خود را با تاثير از نوشته ها و آثار برنارد شا و سامرست موام نوشت، اما به تدريج،تجربه هاي شخصي او، به آثارش رنگ و بوي غني تري بخشيدند. نمايشنامه هاي انگليسي در پايان قرن نوزدهم تا جنگ اول جهاني که نويسندگاني چون سامرست موام و آرتور پينرو از شاخص هاي آن بودند، نوعي از تئاتر يا درام را بنا نهادند که در انگلستان به درام هاي اتاق نشيمن معروف شد. اين نمايش ها به مشکلات و مسائل روان شناختي و اجتماعي طبقات متوسط و بالاتر جامعه مي پرداختند. نوئل کوارد قراردادهاي اين نوع نمايش را بانگاه طنازانه و انتقادي که يادآور آثار اسکر وايلد بود، در آميخت و با استانداردهاي آن، به تمسخر همان قراردادها و استانداردها پرداخت، او ضرباهنگ تندتري به اين نمايش ها بخشيد. کمدي هاي کوارد، درام هايي درباره ي آدم هايي بودند که همين اصول را به پرسش و آزمايش مي گرفتند نمايش هاي "تب يونجه"، زندگي هاي خصوصي" و "طراحي براي زندگي" از بهترين دستاوردهاي کوارد به اين شيوه هستند. کوارد با شروع جنگ به خدمت ارتش درآمد. وظيفه او اين بود که با سفرهاي مختلف به ويژه به آمريکا و در قالب بازيگر و خواننده اي مشهور، نظر مردم آمريکا را به حمايت از انگلستان در جنگ با نازي ها جلب کند. تجربه حضور در جنگ، به کوارد کمک کرد تا به همراه ديويد لين، فيلم جايي که خدمت مي کنيم را بسازد. او در اين فيلم به عنوان نويسنده، بازيگر، و خواننده اي مشهور، نظر مردم آمريکارا به حمايت از انگلستان در جنگ با نازي ها جلب کند. تجربه حضور در جنگ، به کوارد کمک کرد تا به همراه ديويد لين، فيلم جايي که خدمت مي کنيم را بسازد. او در اين فيلم به عنوان نويسنده، بازيگر؛ آهنگساز و کارگردان ظاهر شد و توانست جايزه اسکار افتخاري را در سال 1943 از آن خود کند. موفقيت جايي که خدمت مي کنيم سبب همکاري گروه سازنده در پروژه هاي ديگر شد. اما اين بار کوارد که چندان از کارگرداني فيلم خشنود نبود، آن را رها کرد و به تمامي به ديگران وانهاد. در فيلم بعدي يعني اين نسل شاد، کوارد تنها به عنوان مشاوره، راهنمايي هايي درباره اقتباس از نمايشنامه موفق خود به گروه مي کرد. موفقيت ديگر کوارد در اين سال ها و پس از اين نسل شاد، نمايش کمدي "روح بازيگوش" بود که باز هم تماشاگران بسياري را به سالن هاي تئاتر کشاند. اين نمايشنامه نيز توسط ديويد لين بر پرده هاي سينما آمد و مورد توجه بسيار قرار گرفت.رئاليسم نوپايي که در سينماي بريتانيا در اوايل دهه چهل ميلادي با فيلم هايي چون مدار چهل و نهم ساخته مايکل پاول و امريک پرسبرگر آغاز شده بود در دوران جنگ و به خاطر رواج فيلم هاي ميهن پرستانه اي چون جايي که خدمت مي کنيم و اين نسل شاد رشد يافت. اما هنوز تمايل به ساخت فيلم هايي که به گونه اي ذهن مردم را از جنگ و مصيبت هاي آن دور کند، بر صنعت سينما حاکم بود، از اين رو کمدي هاي سبک و فيلم هاي تاريخي، بخش بزرگي از اين گرايش به سرگرمي هاي گريزان از واقعيت را تشکيل مي دادند ديويد لين در آن دوران در هر دو گونه، يعني فيلم هاي واقع گرايانه که به نوعي به جنگ يا مسائل آن مربوط مي شدند و هم فيلم هاي واقع گريز،فعاليت مي کرد، فيلم روح بازيگوش از نوع دوم است که براساس نمايشنامه از نوئل کوارد ساخته شد. "روح بازيگوش"، نمايشي مضحک يا فارس درباره ارواح بود که عنوان خود را از شعري از شلي وام گرفته بود. کوارد در هنگام اجراي صحنه اين نمايش از ديويدلين و رنالد نيم خواست تا آن را دستمايه يک فيلم سينمايي کنند. لين از رويکرد شوخ طبعانه و سهل انگارانه ي کوارد به موضوعات فراطبيعي بسيار خوشش آمد و پذيرفت. نمايش کوارد هم در انگلستان و هم در آمريکا بسيار موفقيت آميز بود و چهار سال پياپي بر صحنه تئاتر لندن اجرا شد. هاليوود به اقتباس از اين نمايش علاقمند شد اما کوارد ترجيح داد تا آن را به دست کارگرداني بريتانيايي بسپرد.کوارد همچنين از اقتباس هاي پيشين هاليوود ازآثارش راضي نبود و لين را راضي کرد تا کارگرداني اين فيلم را برعهده گيرد. آن ها در آن زمان به اين نتيجه رسيدند که مردم از فيلم هاي تبليغاتي و جنگي خسته شده اند ويک کمدي سرخوشانه و سبک مي تواند شادابي و طراوت به آنان هديه کند. موفقيت نمايش روح بازيگوش، کوارد را چنان هيجان زده کرده بود که هر گونه دخل و تصرف در متن نمايش از سوي ديگران را نمي پسنديد،اما ديويد لين به رغم هشدارهاي کوارد، ترجيح داد تا با تغييراتي، نمايشنامه را مناسب رسانه فيلم کند. لين با الهام از شگرد ويليام وايلر در اقتباس از نمايشنامه "روباه هاي کوچک" نوشته ليليان هلمن، مکان وقوع نمايش را از يک اتاق به کل يک خانه گسترش دادو به اين طريق توانست با استفاده از حرکت دوربين در فضاهاي مختلف، از حس تئاتري بودن متن بکاهد. درکنار آن، لين برخي از ماجراهايي که تنها از طريق گفت و گو در نمايش به آن ها اشاره مي شد را در خارج از خانه به تصوير کشيد. ديويد لين در اين فيلم هم از شگرد برهم نهي آغاز و پايان صحنه ها و ادغام آن ها درهم استفاده کرد. لين که در اين نسل شاد، ساختار فلاش بکي همشهري کين (ارسن ولز) را به کوارد پيشنهاد کرده بود. اين بار هم براي نمايش دوري تدريجي زن و شوهر از هم،ازشگرد تغيير اندازه ميز و فاصله گرفتن تدريجي بازيگران از هم در فيلم ولز،استفاده کرد. نوئل کوارد از تغييراتي که لين در فيلم و بخصوص در پايان فيلم انجام داد چندان راضي نبود و آن را موفق نمي دانست، اما روح بازيگوش در انگلستان و آمريکا مورد توجه بسيار مردم قرار گرفت. روح بازيگوش در کنار اين نسل شاد از آن دسته فيلم هاي کلاسيک انگليسي است که با گذشت زمان،بهتر و ارزشمند تر به نظر مي آيند. نمايشنامه "روح بازيگوش" يک بار ديگر در سال 1956 در قالب يک فيلم تلويزيوني توسط نوئل کوارد بازسازي شد و در دهه هاي بعد بارها به روي صحنه تئاترهاي آمريکا و انگلستان رفت.گوزن جوان (کلارنس براون، 1946)مارجري کينن رولينگز در سال 1896 در واشينگتن به دنيا آمد.خانواده او مزرعه اي کوچک در حومه هاي شهر داشتند و مارجري بسياري از زمان کودکي خود را در آن مزرعه و دردامان طبيعت سپري کرد.ازاين رو عاشق به طبيعت در آثار و نوشته هاي بعدي او اثر گذاشت.مارجري رولينگر پس از تحصيل متوسطه به دانشگاه رفت و به فعاليت هاي روزنامه نگاري مشغول شد. او در اين سال ها، در روزنامه ها و هفته نامه هاي گوناگون، مطالبي براي زنان خانه دار و نيز داستان هايي کوتاه با دورنمايه هاي احساسي مي نوشت. پس از از جابه جايي از شهر به دشت و مزارع طبيعي،رولينگز منابع الهام خود را داستان هاي محلي و روابط خانوادگي و زندگي روستائيان و مزرعه نشينان قرار داد، نخستين رمان رولينگز در سال 1933 منتشر شد و پس از آن چندين رمان ديگرنيز نوشت. اما شهرت رولينگز با نوشتن رمان "گوزن جوان" آغاز شد. در سال 1934 به مارجري پيشنهاد شد تا داستاني درباره زندگي يک پسربچه بنويسد. اين پيشنهاد خاطرات دوران کودکي، زندگي در مزرعه و نيز سال هايي که براي کودکان داستان مي گفت را در او زنده کرد. رولينگز با تاثير از نوشته هاي طبيعت گرايانه هنري ديويد ترو و داستان ماجراجويانه "هکلبري فين" نوشته مارک تواين، رماني جذاب و خواندني از رابطه يک پسربچه با خانواده و طبيعت پيرامونش نوشت. موضوع طبيعت و ارتباط انسان با طبيعت در بسياري از داستان ها و فيلم ها تکرار شده است، اما در اين جا رولينگز، طبيعت وحشي و حيات وحش را همچون استعاره اي براي فرصت هاي نامحدود براي آدمي در نظر گرفته است. طبيعت در داستان "گوزن جوان"، نه خير است نه شر، بلکه به مقتضاي قوانين خود عمل مي کند. آدم هاي داستان رولينگز، اين را پذيرفته اندو براين باورند که راه درست، همزيستي و کنار آمدن با طبيعت است ته غلبه برآن، رمان "گوزن جوان" و نيز فيلم ساخته شده براساس آن، برخلاف بسياري از داستان ها و فيلم هاي مشابه، در پايان به راه حل يا فرجامي به سود انسان نمي رسد. در پايان، بکستر جوان مجبور است تا دست ازيار حيواني خود بکشد و به آغوش پدر و مادر انساني خويش بازگردد. مساله تفاوت سرشت انساني وزيست حيواني همچنان بي پاسخ مي ماند. داستان "گوزن جوان"،به ظاهر داستاني براي کودکان است،اما درونمايه هاي پيچيده و عميق و نگاه طبيعت دوستانه نويسنده؛ آن را به کتابي خواندني و فراموش ناشدني براي بزرگسالان نيز تبديل کرده است. همان گونه که هر بزرگسالي از خواندن ماجراهاي "هکلبري فين" لذت مي برد، خوانندگان بزرگسال داستان "گوزن جوان" نيز دراين داستان،درونمايه هاي آشنا و هميشه جذاب داستان هاي ديگر را مي يابند. مرگ يک دوست دوران کودکي يا نوجواني، داستان هايي درباره علاقه به حيوانات خانگي يا اهلي، فقر خانواده؛ تنهايي دوران کودکي، زندگي در مزرعه و جنگل و ماجراهاي شکار، همگي از نمونه هاي درونمايه هاي نهفته در اين داستان هستند. ماجراي رولينگز شخصيت هاي داستان "گوزن جوان" را از ميان کراکرهاي فلوريدا برگزيده است. کراکرها از نسل نخستين مهاجران به ايالت فلوريداي امريکا هستند. مارجري رولينگز شخصيت هاي داستان "گوزن جوان" را از ميان کراکرهاي فلوريدا برگزيده است. کراکرها از نسل نخستين مهاجران به ايلات فلوريداي امريکا هستند. زندگي ساده و فقيرانه و در دل طبيعت، خلق و خوي خاصي به اين افراد بخشيده که رولينگز به خوبي در داستان خود آن را به نمايش مي گذارد. پيش از اين نيز، رولينگز در داستان هاي کوتاهي که نوشته بود گوشه هايي از آداب و رسوم و باورهاي اين افراد را به تصوير کشيده بود، اما رمان "گوزن جوان"، با شهرت بسياري که در ميان خوانندگان امريکايي پيدا کرد، زنگي اين آدم هاي حاشيه اي وروستايي را در ادبيات معاصر امريکا جاودانه کرد. گرچه شخصيت ها و ماجراهاي داستان "گوزن جوان" بسيار منطقه اي و منحصر به مکان جغرافيايي مشخص به نظر مي رسد. رولينگز خانواده بکستر را به عنوان نماينده کوچکي از جهاني بزرگ در نظر گرفته است. تعامل بکسترها با طبيعت و حيوانات اطرافشان که نمادي از تعامل انسان با طبيعت و سياره زمين و در مقياسي وسيع تر حيات بشر و جهان اطرافش است. رولينگز را به عنوان انساني با تمايلات صلح طلبانه و انديشه هاي طبيعت دوستان معرفي کرد. مارجري رولينگز از پس ماجراها و حکايت هاي داستان "گوزن جوان" اين انديشه راالقا مي کند که آدمي به آن اندازه اي مي تواند شادمان و سعادتمند باشد که بتواند خود را محيط اطرافش سازگار کند و هر چه اين سازگاري طبيعي تر باشد شادماني و سعادتش کامل تر خواهد بود. مارجري رولينگز به ويژه با دو کتاب "کراس کريک" و "گوزن جوان" به عنوان مشهورترين نويسنده در ادبيات امريکا شناخته شده که به منطقه جنوب امريکا پرداخته است.اما خود رولينگز چندان از لقب نويسنده محلي خشنود نبود. او بر اين باور بود که يک نويسنده خوب هر چيزي و هر ماجرايي و هر مکاني را مي تواند دستمايه داستان هاي خود کند. "گوزن جوان"، با تمام ويژگي هاي محلي و ارجاع هاي منطقه اي، رماني جهاني است و مي تواند دل هر خواننده اي رادر هرجاي دنيا به دست آورد. اگر چه مارجري رولينگز نويسنده اي پرکار و شناخته شده بود، منتقدان و دانشگاهيان آثار او را چندان جدي نگرفتند. يکي از علت هاي ناديده گرفتن رولينگر، شهرت او به عنوان نويسنده اي محلي و نيز نويسنده آثار کودکان بود. حتي پس از بردن جايزه پوليتزر در سال 1939، اين بي توجهي ادامه يافت و تنها در دهه هاي بعد، منتقدان نو، به بازخواني نوشته هاي او پرداختند.فيلم "گوزن جوان" در آغاز بنا بود تا به کارگرداني ويکتور فلمينگ و نقش آفريني اسپنسرتريسي در نقش پدرخانواده در مکان هاي واقعي فلوريدا ساخته شود، پس از چند هفته فيلمبرداري، درگيري ها و مشکلات به وجود آمده پروژه را ناتمام گذاشت و حتي با جايگزيني کينگ ويدور به عنوان کارگردان به نتيجه نرسيد، پس از چند سال توقف، سرانجام استوديو تصميم گرفت تا اين بار اين فيلم را به کارگرداني کلارنس براون و با گروهي جديد و بخشي ازآن را در استوديو بسازد. کلارنس براون کارگرداني بود که در جواني، به دستياري کارگردان فرانسوي، موريس تورنور رسيد و نخستين فيلم خود را با همکاري تورنور در سال 1920 با نام منجي بزرگ ساخت، گوزن جوان و چند سال پس از آن در سال 1950 از راه رسيده در غبار از بهترين فيلم هاي براون در کارنامه فيلمسازي اش به شمار مي آيند،براون چندين بار نامزد اسکار شد، اما آن را دريافت نکرد. آنا کارنينا در سال 1935 موفق شد تا به عنوان بهترين فيلم خارجي جايزه جشنواره فيلم ونيز را براي براون به ارمغان آورد. گوزن جوان نيز در چندين رشته از جمله بهترين بازيگر مرد و زن نامزد اسکار شد. که دو جايزه فيلم برداري رنگي و طراحي صحنه را از آن گروه سازنده فيلم کرد. داوران اسکار جايزه اي افتخاري را هم به بازيگر کودک اين فيلم به خاطر نقش آفريني خوب او اعطا کردند.جنگل تخته سياه (ريچارد بروکس، 1957)ايوان هانتريکي از مشهورترين داستان هاي پليسي و جنايي با نام اصلي سالواتوره لمبينو در سال 1926 در نيويورک به دنيا آمد و پس از چند سال فعاليت روزنامه نگاري و ادبي،هنگامي که نخستين رمان خود را منتشرکرد نام خود را به ايوان هانتر تغييرداد.اما چهار سال بعد رمان هاي خود را با نام مستعار اد مک بين منتشر مي کرد. رمان "جنگل تخته سياه" آوازه هانتر را در ميان مردم پراکنده کرد. هانتر در اين رمان شرح حال معلمي جوان را بازگو مي کند که با روابط وحشيانه و ديوانه وار جوان هاي يک دبيرستان به مقابله بر مي خيزد،واقع گرايي جذاب و پرجزئيات هانتر و نيز گشودن حوزه هاي اجتماعي شهري به درون ادبيات داستاني، از ويژگي هاي رمان "جنگل تخته سياه" است. هانتر که در آن زمان 28 سال داشت،از تجربه کوتاهي که به عنوان معلم در يک دبيرستان داشت استفاده کرد. "جنگل تخته سياه" در زمان خود به فروشي بيش از پنج ميليون نسخه رسيد و فيلمي که از روي آن ساخته شد آغازگر مجموعه اي از فيلم ها با درونمايه هاي مشابه شد.فيلم جنگل تخته سياه،با صحنه آغازين خود که در آن براي نخستين بار در سينما از موسيقي راک استفاده شد، شوکي ناگهاني به تماشاگران سينما به ويژه جوانان و نوجوانان آمريکايي آن زمان بود، مخاطبان نوجوان و جوان، براي نخستين بار توانستند جوشش و غليان احساس هاي فروخفته و انرژي مهارشده در درونشان را برپرده سينما ببينند. آن ها به کمک موسيقي راک و جست وخيزهاي افسارگسيخته، مدرسه را به جنگلي وحشي تبديل کردند و در پي آن نه تنها معلمان و مديران محافظه کار و سنتي مدرسه، بلکه پدران و مادران نسل خود را نيزبه وحشت انداختند.جامعه آمريکا، به ناگهان گويا از خوابي عميق بيدار شده بود و خود را رو در رو با نيروي مهارناشدني و بکر نسل جوان خود مي ديد. همين موضوع، بسياري از نهادهاي اجتماعي امريکا را برانگيخت تا با تصويري که اين فيلم از شورش بي دليل جوانان نشان مي داد، مقابله کنند جنگل تخته سياه با وجود آن که در مجموع، تن به کليشه هاي فرهنگي و اجتماعي تحميل شده بر سينماي آن دوران داد و با وجود آن که در پايان فيلم، لحن پرخاشگرانه خود را به نفع حفظ نظم در جامعه، تغيير داد، اما در گيشه و جلب مخاطبان جوان و نوجوان آن چنان موفق بود که از آن پس، صنعت سينماي آمريکا و بعد از آن کشورهاي ديگر، ساخت فيلم هايي با دورنمايه هاي اعتراض و عصيان جوانان را در دستور کار اصلي خود قرار دادند به رغم پايان نسبتاً قراردادي و آمريکايي فيلم که به کمک جوان سياه پوست، در نهايت پيروزي از آن معلم مدرسه مي شود، اين فيلم، برخورد نسل جوان با نسل گذشته را به موضوعي هميشگي در فرهنگ سينمايي تبديل کرد. جنگل تخته سياه يکي از بلندترين فريادهاي نسل جوان بر پرده سينما بود. فريادي که پس ازخود،موجي از فيلم ها به راه انداخت و بيشتر اين ها را به غيراز درونمايه جنجالي خود، مديون حاشيه صوتي و موسيقايي خود بود. موسيقي راک براي اين فيلم چيزي بيش از يک عنصر همراهي کننده در فيلم است. اهميت اين موسيقي چنان بود که در برخي از شهرهاي امريکا، خاطر اعتراص انجمن هاي مختلف آموزشي و پرورشي، فيلم بدون موسيقي پخش شد.ايوان هانتر پس از "جنگل تخته سياه" با نام اد مک بين مجموعه اي از داستان هاي پليسي و جنايي را با نام "ناحيه 87" آغاز کرد که در آن ها پليس هاي نيويورک هربار ودر هر داستان، به پيگيري و حل راز يک جنايت مي پرداختند. اين مجموعه بالغ بر پنجاه داستان شد و هانتر از طريق اين داستان ها و در ساليان چند، تحولات اجتماعي شهر و جامعه را به دقت به تصوير کشيد. علاوه براين، اين مجموعه داستاني را مي توان تاريخ تحولات شيوه هاي بازجويي و تحقيق اداره پليس خواند؛ چيزي که او را شايسته لقب استاد روش هاي پليسي کرد.ايوان هانتر بسيار تند مي نوشت و از اين رو هر چند ماه يک کتاب منتشر مي کرد. هانتر تصميم گرفت تا داستان هاي ادبي خود را از داستان هاي پليسي جدا کند و به همين خاطر نامي ديگر براي مجموعه هاي پليسي خود برگزيد. هانتر علاوه بر نام ادبي اد مک بين، با نام هاي کرت کنن، هانت کالينز، ريچرد مرستن، نيز مي نوشت،حتي در سال 2000 داستاني منتشر کرد که نام دونويسنده، يعني ايوان هانتر و اد مک بين را برخود داشت! هانتر اگر چه کتاب ها و استان هاي خود را به نام هاي گوناگون منتشر کرد، اما بي شک از مهم ترين و موثرترين نويسندگان داستان هاي عامه پسند قرن بيستم در ادبيات آمريکا است. نويسنده اي چون استفن کينگ رمز موفقيت هانتر را در آميختن ماهرانه واقع گرايي و خيال مي داند. او علاوه برداستان هاي ادبي و داستان هاي پليسي جنايي، براي چندين فيلم نيز فيلمنامه نوشت که از مشهورترين آنها پرندگان ساخته آلفرد هيچکاک است.سائوبرناردو (لئون ايرسمان، 1971)صنعت فيلمسازي بزريل در سال 1896 و تقريباً همزمان با ديگر کشورهاي اروپايي آغاز شد. در ابتدا مستندها و فيلم هاي خبري توليد مي شدند و همچون ديگر کشورها، برنامه اي مشخص براي توليد فيلم وجود نداشت. نخستين فيلم سينمايي برزيل در سال 1908 توليد شد، اما به خاطر محدوديت هاي مالي و امکانات فني، توليد فيلم چندان رونقي نيافت و تنها به چند نمونه درسال رسيد، کمبود انرژي در برزيل، مانع از رشد سالن هاي نمايش بود و پخش کنندگان و توليد کنندگان اروپايي و امريکايي به راحتي براين بازار بي رقيب حکم مي راندند از سال هاي پاياني دهه بيست ميلادي، هنرمندان و تهيه کنندگان برزيلي دراقدامي مشترک به تقليد از فيلم هاي اروپايي و امريکايي، به توليد فيلم هاي هنري و اکسپرسيونيستي روي آوردند . مرز در سال 1931 ساخته ماريو پيشوتو تجربه اي سورئاليستي در سينما بود که تاثير بسياري برهنرمندان برزيلي نهاد. به تدريج و با ورود صدا، سينماي برزيل نيز شکوفا شد و فيلم سازان اين دوره به شدت تحت تاثير والهام از فيلم هاي خارجي قرار گرفتند.استوديوهاي فيلمسازي به سبک آمريکايي در برزيل بنا شدند و کوشيدند تا فيلم هايي با کيفيت بين المللي را روانه بازار کنند. به اين منظور، صنعت سينماي بزريل متخصصان و هنرمندان برزيلي از جمله آلبرتو کاوالکانتي را از کشورهاي ديگر فراخوانده تا به ساخت پايه هاي صنعت سينماي اين کشور کمک کنند.در دهه پنجاه ميلادي به خاطر توجه سينماگران و منتقدان و جشنواره هاي اروپايي بخصوص جشنواره کن به سينماي کشورهاي ديگر، سينماي برزيل مورد توجه قرار گرفت. راهزن برزيلي (ليمابارتو) درسال 1953 جايزه بين المللي جشنواره کن را از آن خود کرد. اين فيلم با الهام از وسترن هاي آمريکايي و تاثير از سينماي جان فورد، به نخستين فيلم موفق سينماي برزيل در جهان تبديل شد و موفقيت اين فيلم چنان بود که ليما بارتو کارگردان آن به قهرمان ملي تبديل شد و سيلي از فيلم هاي راهزني به سبک اين فيلم در برزيل توليد شد. در کنار استوديوهاي بزرگ فيلم سازي و فيلم هايي چون راهزن برزيلي با بودجه هاي زياد، سينماگران جواني هم بودند که گرايش هاي پيشرو و نوآورانه خود را ساخت فيلم هاي کم هزينه دنبال مي کردند. اين کارگردان ها با تاثير ازسينماي نئورئاليسم،در پي آن بودند تا به دور از سينماي حماسي و راهزني، در فيلم هاي خود به دنبال بيان هويت ملي باشند.به تدريج با افزوده شدن کارگردان هايي چون گلوبرروشا و لئون ايرسمان، اين جريان به جنبش سينماي نو برزيل تبديل شد. سينماي نو، جنبشي بود که ريشه در سينماي دهه بيست شوروي، نئورئاليسم ايتاليا و موج نوي فرانسه داشت. بسياري از کارگردان هاي اين جنبش، تجربه نقد فيلم و مطالعات نظري داشتند و خود را مسئول پيشرفت و بهبود وضعيت سينماي ملي برزيل مي دانستند. فيلمسازهاي برزيلي تمايل داشتند تا تصميم و اشتياق شان به ساخت يک فيلم را به عملي انقلابي و سياسي تفسير کنند هنرمندان برزيلي همراه با گرايش هاي آن دوره، خود را جزو جرياني مي دانستند که در کشورهاي جهان سوم به وقوع پيوسته بود.بعد از رويدادهايي چون انقلاب کوبا در 1959 و استقلال الجزاير در 1962 فيلمسازهاي برزيلي نيز خود را بخشي از انقلاب جهاني برضد استعمار و سرمايه داري مي ديدند.دهه شصت ميلادي؛ دهه اي پرآشوب و جنجالي از نظر سياسي بود و سينماگران برزيلي نيز با عقايد چپ و ضدامپرياليستي خود، شور و شوقي بسيار در استفاده از سينما به عنوان رسانه اي براي مبارزه نشان مي دادند. شعار اصلي سينماگران نوي برزيل، يک ايده در سر ويک دوربين در دست، نشان از اشتياق آن ها به بازنمايي صريح هويت ملي داشت. بعدها همين عدم کمال و تا حدي آماتوري بودن، به ويژگي فيلم هاي اين گروه از فيلمسازان برزيلي تبدلي شد. به آماتوري بودن، به ويژگي فيلم هاي اين گروه از فيلمسازان برزيلي تبديل شد. به باور آنان ضعف تکنيکي و کمبود امکانات، در تقابل با حرفه اي گري و کمال نظام توليد هاليوودي، مي توانست نمايش فرهنگ و وضعيت اجتماعي و سياسي برزيل و در يک کلام بازتاب هويت ملي آن کشور باشد.اثر مهم ديگر جنبش سينماي نو، تشويق فيلم سازان به استفاده از ادبيات مدرن برزيل به عنوان مبناي اقتباس هاي سينمايي بود. سينماي نو با دورنمايه هايي مربوط به مسائل و مشکلات ملي و درگيري هاي روستايي و شهرستاني در تقابل با دنياي مدرن شهرهاي بزرگ و در کنار آن روي آوردن به ادبيات در برزيل، آوازه نويسندگان اين شهرهاي بزرگ و در کنار آن روي آوردن به ادبيات در برزيل، آوازه نويسندگان اين کشور را به جشنواره هاي بين المللي رساند براي نمونه، در اين سال ها دس سانتون با اقتباس از رمان "خشکسالي" نوشته گراسيليانو راموس، موجي از اقتباس هاي ادبي را در سينماي برزيل به راه انداخت.گراسيليانو راموس، نويسنده برزيلي، بازندگي در مناطق شمالي برزيل، به طور مستقيم با رنج ها و مصيبت ها و محروميت هاي مردم آشنا شد و تا پايان عمر درباره آن ها نوشت. آثار راموس متاثر از داستايفسکي و ماشادو داسيس، با عناصر و دلمشغولي هاي منطقه اي درهم آميخته و تصويري ناتوراليستي اززندگي حاشيه نشينان و روستاييان مناطق محروم برزيل به دست داده است. نوشته هاي گراسيليانو راموس به خاطر زبان انتقادي و به دقت پرداخت شده و نيز شخصيت هاي تيره تار و تحليل هاي روان شناختي و نگاه تلخ نويسنده به زندگي، در ادبيات برزيل برجسته است. راموس داستان هاي کوتاه بسياري نيز نوشت، اما معمولاً او را به خاطر رمان هاي بلندش به ياد مي آورند. او از همان نخستين آثار خود، علاقه خود به طرح مسائل از ديدگاه سياسي و اجتماعي را نشان داد. راموس رمان "سائوبرناردو" را در سال 1934 نوشت. او در سال 1936 به دليل فعاليت هاي سياسي دستگيرشد و مدتي را در تبعيد به سر برد. راموس پس از بازگشت از تبعيد به ريودوژانيرو آمد و در آن جا مشهورترين رمان خود يعني "خشکسالي" را نوشت. سينماگران سينماي نو برزيل به رمان هاي گراسيليانو راموس،علاقه بسياري داشتند و آن ها را به فيلم تبديل کردند. خاطرات زندان و خشکسالي ساخته دس سانتوس و سائربرناردو ساخته لئون ايرسمان نه تنها نام راموس را در کشورهاي ديگر زنده کردند، بلکه از بهترين فيلم هاي سينماي نو برزيل به شمار آمدند. راموس کتاب "سائوبرناردو" را در ميان سال هاي 1932 تا 1934 نوشت. "سائو برناردو" دومين رمان راموس و تحليلي دقيق از استحاله يک انسان است. رمان "سائوبرناردو" را مي توان همتاي برزيلي رمان "نفت" نوشته آپتن سينکلر دانست.حتي سائوبرناردو ساخته ايرسمان در جاهاي بسياري با خون به پا خواهد شد پل تامس اندرسن مشابهت دارد. نام گراسيليانو به ثبت رسيده است، اما متاسفانه ازاين نويسنده تنها يک اثر ("خشکسالي") با نام "زندگي هاي بي حاصل" در ايران ترجمه و منتشر شده است.لئون ايرسمان يکي از مهم ترين و از بنيانگذاران سينماي نوين برزيل است. ايرسمان در طول عمر کوتاه خود، همواره چه در مقام فيلمساز و چه در مقام يک شهروند برزيلي، در جست و جوي بيان انديشه ها و آراي خود در باب فرهنگ و سياست و جامعه برزيل از طريق سينما بود. از اين ديد،انديشه هاي ايرسمان را مي توان دنباله آراي آيزنشتاين در سينما دانست. لئون ايرسمان سينماگري بودکه در سال 1937 به دنيا آمد وخيلي زود در سال 1987 از دنيا رفت. ايرسمان در آغاز به تئاتر روي آورد و به عنوان نمايشنامه نويس و بازيگر تئاترفعاليت کرد. در آن زمان تئاتر محبوب او نمايش هاي سياسي و بخصوص جنبش هاي تئاتري در اروپا و آلمان بودند و ايرسمان از ايده هاي پيسکاتور و برشت در اجراي تئاتر در اروپا و آلمان بودند و ايرسمان از ايده هاي پيسکاتور و برشت دراجراي تئاتر استفاده مي کرد. او مي کوشيد تا با ساخت مستندهاي کوتاه، در اجراهاي صحنه اي از آن ها استفاده کند. اما به تدريج ايده تشکيل يک باشگاه يا انجمن سينمايي را ذهن پروراند، محفلي که در آن نه تنها فيلم هاي مورد علاقه را تماشا کنند، بلکه به مطالعه و آموزش سينما و فيلم سازي نيز بپردازند. سينماي آرماني ايرسمان، سينمايي بود که درجهت روشن کردن اذهان عامه مردم ساخته مي شد و در پيوندي نزديک با فرهنگ عامه قرار داشت. ايرسمان باور داشت که سينماي نو، سينمايي که او دوستانش در پي ايجاد آن بودند؛ مي تواند از اقتدار و سلطه رسانه هايي چون راديو و تلويزيون بکاهد. وظيفه ديگر سينماي نو، تقابل با امپرياليسم بود که از طريق آثار سينمايي به فرهنگ کشور هجوم مي آورد. سينماي نو مي بايست حسي از ميهن پرستي را در مردم ايجاد مي کرد. ايرسمان در سال 1981 با فيلم آن ها کراوات هاي سياه نمي پوشند شير طلايي جشنواره ونيز را از آن خود کرد و علاوه بر آن جوايز ديگري نيز از جشنواره هاي ديگر گرفت. لئون ايرسمان در کنار ساخت فيلم هاي سينمايي، همچنان علاقه خود به سينماي مستند را پيگيري کرد و چندين مستند نيز ساخت. سائوبرناردو يکي از موفق ترين اقتباس هاي سينمايي از ادبيات نوين برزيل است. ايرسمان براي برگردان روايت اول شخص رمان که يکي از ويژگي هاي داستان هاي راموس است، ساختار فلاش بک را برگزيد، در حالي که در رمان شيوه روايت اول شخص باعث نزديکي و همذات پنداري خواننده با قهرمان داستان مي شود، در فيلم، ايرسمان با تاثير از شگردهاي سينمايي موج نوي فرانسه و به ويژه کارهاي گدار وبرسون، مانع از اين همذات پنداري مي شود. به اين ترتيب، درتمام فيلم، ايرسمان از نزديکي زيادي با شخصيت اصلي فيلم مي پرهيزد و انگيزه هاي او را در هاله اي از ابهام نگاه مي دارد.پروفسور (جوزپه تورناتوره،1986)درتاريخ سينماي جنايي، خاکستري بودن برخي افراد،به تدريج باعث ظهور شخصيت هايي شد که اعمال قانون شکنانه و عبور از مرزها و محدوديت ها، تنها راز جذابيت شان نبود، بلکه اين فيلم مي کوشيدند تا در دل تاريک انسان ها، بارقه هاي اميد را هم نشان دهند يا دست کم حسي از همدردي با آن ها را در تماشاگر برانگيزند،اين شيفتگي و تمايل به شخصيت هاي منفي گاه چنان افزايش مي يابد که به اسطوره سازي مي انجامد، اسطوره هايي چون دلينجر، باني و کلايد و ال کاپون در سينماي آمريکا، نمونه اي از اين رويکرد هستند و جالب است که اوج وظهور اين شخصيت ها در سينما، معمولاً دردوره هايي برجسته مي شود که جوامع،کشورها و دولت ها دچار بحران ها و درگيرهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي مي شوند.بسياري از منتقدان ومحققان،تمايل دارند که فيلم هاي گنگستري و جنايي را آينه دوران خود تصور کنند. به باور آنان، فيلم هاي جنايي بازتاب تصورات ما درباره موضوع ها و مقوله هاي بنيادين اجتماعي، اقتصادي و سياسي هستند شخصيت هاي مثبت و بسيار پاکيزه و خوب، قهرمان هايي آرماني هستند، اما شخصيت هاي منفي به زمان حال تعلق دارند. همين موضوع، توجه و همدردي ما را با شخصيت هاي منفي توجيه مي کند، در حالي که شخصيت هاي مثبت مي توانند بسيار دست نيافتني باشند. توانايي سينما در دراماتيزه کردن و اسطوره سازي از شخصيت هاي منفي يا ضد قهرمان ها،عده اي را هم به وحشت انداخته است. آن ها به شدت از اين ويژگي سينما در انحراف جوانان و عادي سازي خشونت و اعمال خلاف قانون انتقاد مي کنند. از اين رو بيشتر فيلم هايي چنين، به اجبار قانون و اجتماع، پاياني ناگوار و دست کم غيرخوش براي ضد قهرمان ها رقم مي زنند و مجبور به پيروي از اصل هيچ جنايتي بي کيفر نمي ماند مي شوند. در اين ديدگاه، رابطه ميان فيلم هاي جنايي و مخاطبان، رابطه اي يک سويه نيست و سينما در شکل دهي تفکرات تماشاگران نسبت به جنايت و جنايتکاران تاثيري بسيار دارد.يکي از سرراست ترين تعاريفي که براي فيلم هاي جنايي ارائه شده، اين است که فيلم ها جنايي عمدتاً برجنايت و عواقب آن تمرکز دارند با اين تعريف فيلم هاي جنايي را مي توان طبقه يا دسته اي از فيلم ها دانست که در دل خود مي تواند بسياري از فيلم هاي گنگستري، پليسي، کارآگاهي و... را جاي دهد که بنا بر سبک يا موضوع فيلم، تقسيم بندي مي شوند گرچه اين تقسيم بندي ها هم مانند حوزه هاي ديگر سينمايي، چندان قطعي نيستند و بيشتر براي راحتي و امکان دسته بندي فيلم ها مطرح شده اند. برخي از فيلم هاي جنايي به ماجراها و سازمان هاي جنايي واقعي و تاريخي اشاره مي کنند اين فيلم ها که بيشتر به سازمان هايي چون مافيا و گروه هاي ديگر اشاره دارند، معمولاً يا از ديدگاه سياسي / تاريخي و يا از ديدگاه سرگرمي و هيجان به آن ها مي پردازند.به غير از گونه فيلم هاي مافيايي، در ميان فيلم هاي جنايي، شماري از فيلم ها به برخي سازمان هاي محلي ومنطقه اي ديگر همچون کامورا در ايتاليا يا ياکوزا در ژاپن پرداخته اند. فيلم هاي کامورا به فيلم هايي گفته مي شوند که به نوعي به سازمان جنايي موسوم به کامورا در ايتاليا مي پردازند. ريشه تاريخي اين سازمان اندکي مبهم و مورد اختلاف است، اما در قرن بيستم به عنوان يکي از مهم ترين و با نفوذترين سازمان هاي جنايي در جنوب ايتاليا شناخته شد و تاکنون نيز دراين کشور و برخي کشورهاي ديگر فعاليت مي کند. تفاوت هاي تاريخي و جغرافيايي در ظهور و گسترش سازمان هاي مافيا و کامورا شايد براي غير ايتاليايي ها چندان مشخص و يا مورد توجه نباشد، اما در ايتاليا و سينماي ايتاليا اين تقسيم بندي تا حدود زيادي رعايت مي شود. پروفسور يا به زبان ايتاليايي کاموريستا يکي از فيلم هايي است که به طوردقيق و مستقيم به گروه کامورا و يکي از رهبران اين سازمان جنايي مي پردازد. بيشتر تمرکز فيلم که بر مبناي رماني نوشته جوزپه ماراتزو ساخته شده، برنبرد ميان ميان دسته هاي جنايي است که در دهه هشتاد آرامش جنوب ايتاليا و بخصوص ناپل را به هم ريختند،پروفسور نخستين فيلم کارگردان مطرح ايتاليايي، جوزپه تورناتوره است که با فيلم هاي سينما پاراديزو، تشريفات ساده، ستاره ساز، افسانه 1900 و مالنا نزد تماشاگران آشنا است. نويسنده کتاب جوزپه ماراتزو خبرنگاري ايتاليايي است که به واسطه تحقيقاتش درباره سازمان هاي جنايي مافيا و کامورا در ايتاليا مشهور است و تاکنون جوايز بسياري نيز به خاطر مقاله ها و نوشته هايش گرفته است. تورناتوره براي اين فيلم دو جايزه از جشنواره هاي داخلي ايتاليا گرفته است. در سال هاي اخير هم گومورا از مهم ترين فيلم هايي بوده که به اين سازمان جنايي در ايتاليا پرداخته است. گومورا ساخته ماتئوگارونه در سال 2008 نيز براساس کتاب پرفروش و جنجالي روبرتو ساويانو ساخته شده است.خوش آمدي آقاي مک دانلد (ککي ميتاني، 1997)در عصر ما که عصر رسانه ها ناميده مي شود،راديو رسانه اي است که با ويژگي صداي بدون تصوير شناخته مي شود.اما قوت راديو دقيقاً در همين نبود تصوير است.جايي که تصويري نيست، صدا و کلام با تمرکز بيشتري دريافت مي شوند و در نتيجه قدرت بيشتري مي يابند از اين رو کلام در راديو اثري بر شنونده مي گذارد که در رسانه هاي نوشتاري يا ديداري / شنيداري،آن اثر را ندارد يکي از جذاب ترين و پرشنونده ترين برنامه هاي راديويي جهان، نمايش هاي راديويي است. نمايش هاي راديويي خيلي زود به راديو آمدند و تاريخ نخستين نمايش راديويي را مي توان تا سال 1924 به عقب برد. بي درنگ پس از جنگ اول جهاني، راديو به عنوان يک رسانه ارتباط جمعي در ميان همگان جا افتاد و برنامه سازان راديويي نمايش هاي راديويي را رواج دادند. به تدريج در تمام ايستگاه ها و بنگاه هاي راديويي کشورها گوناگون، بخش نمايش راديويي به راه افتاد و نويسندگان و بازيگران خاص آن تربيت شدند. نمايش راديويي را مي توان جايي در ميانه واژگان نوشتاري رمان و داستان و تصاوير ديداري نمايش و فيلم قرار داد. امکان تخيل آزاد براي شنونده در يک نمايش راديويي،ويژگي اي است که رسانه راديو را در مقايسه با رسانه اي چون تئاتر، واقع گرايانه تر جلوه مي دهد.ککي ميتاني،نمايشنامه نويس، بازيگر و کارگردان با استعداد ژاپني است که در سال 1961 در شهر توکيو به دنيا آمده است. ميتاني با ساخت فيلم هاي کوتاه و نوشتن چندين نمايشنامه، بخت ورود به دنياي نمايش در تئاتر و راديو را يافت. او که دلبسته بازيگري هم بود بيشتر هم خود را بر نوشتن و کارگرداني نمايشنامه هايش نهاد و به عنوان استعدادي جوان در ژاپن مشهور شد ککي ميتاني در نمايشنامه نويس، کساني چون وودي آلن و نيل سايمون را سرمشق خود قرار داد و در سال 1983 به همراه چند دوست نزديکش، به تقليد از عنوان يک نمايش نيل سايمن، گروه نمايشي سانشاين بويز "دوازده ژاپني مهربان" بود که با الهام از نمايشنامه "دوازده مرد خشمگين" نوشته رجينالد رز بازنويسي و به روي صحنه رفت. نمايش هاي گروه سانشاين بويز همچون کمدي هاي وودي آلن و نيل سايمون بر کمدي موقعيت استوار بودند. بيشتر اين نمايش ها سبکي راحت و عامه پسند داشتند و معمولاً داستان هايشان حول اين نمايش ها سبکي راحت و عامه پسند داشتند و معمولاً داستان هايشان حول آفريدن يک اثرهنري و در لوکيشن هاي راديو يا تئاتر مي گذشتند. از ويژگي هاي ديگر نمايش هاي اين گروه و نيز نمايشنامه هاي ککي ميتاني، پايان خوش آن هاست.طرح و ساختار نمايشنامه هاي ميتاني بسيار همگاني است و کم تر بر فرهنگ و وقايع تاريخي يا اجتماعي ژاپن تکيه دارد. از اين رو نمايشنامه هاي او را مي توان واژه به واژه به زبان ديگر برگرداند و اجرا کرد. شايد در اين ميان نمايشنامه "دانشگاه خنده ها" استثنا باشد که موضوع آن سانسور و اداره سانسورژاپن است. "دانشگاه خنده ها" يکي از بهترين نمايشنامه هاي معاصر ژاپن و فيلمي که از روي آن درسال 2004 ساخته شد . يکي از گزنده ترين و تيزترين انتقادها به رابطه ميان نويسنده و حکومت است. نمايشنامه راديويي "خوش آمدي آقاي مک دانلد" نيز از کارهاي موفق ميتاني و گروه سانشاين بويز توکيو است. اين نمايش و فيلمي که خودميتاني از روي آن ساخت، جايزه هاي بسياري را در ژاپن و کشورهاي ديگر ازآن گروه کرد. ميتاني در فيلم هاي خود نيز کاملاً به نمايشنامه هايش وفادار است وحتي در شيوه کارگرداني نيز کمتر ازشگردهاي تدوين سينمايي استفاده مي کند. ککي ميتاني امروز به عنوان يکي از مهم ترين و مطرح ترين کمدين هاي ژاپن به شمار مي آيد و جايزه هاي بسيار را از آن خود کرده است که از مهم ترين آن ها مي توان به جايزه اي از جشنواره فيلم برلين براي خوش آمدي آقاي مک دانلد اشاره کرد.تيغ پنهان (يوجي يامادا، 2004)يوجي يامادا در سال 1931 در اوزاکاي ژاپن به دنيا آمد و پس از تحصيل در دانشگاه به عنوان دستيار کارگردان در سينما مشغول شد. او کار حرفه اي خود را از سال 1961 و با دستياري و نوشتن فيلمنامه آغاز کرد. نخسيتن فيلم هاي يامادا اکنون تقريباً به فراموشي سپرده شده اند اما سال 1969 فيلمي را کارگرداني کرد که سرنوشت حرفه اي يامادا را تغيير داد به گونه اي که اکنون پس از سال ها فيلمسازي، او را به خاطر همين مجموعه فيلم ها از شناخته شده ترين فيلمسازهاي ژاپن مي نامند: مجموعه توراسان. يامادا تقريبا بيش از 45 قسمت از اين مجموعه سينمايي را نوشت و کارگرداني کرد. اين مجموعه که بازيگر نقش توراسان را نيز همچون يامادا به محبوبيتي بزرگ در ژاپن رساند، درباره ماجراهاي شخصيتي دوست داشتني و مهربان بود که به بهانه فروشندگي در سراسر ژاپن، شهر به شهر و روستا به روستا مي گشت. توراسان به رغم بدبياري هاي فراوان و شکست هاي پياپي همچنان خوشبيني خود را حفظ مي کرد و با مهرباني در مشکلات گوناگون مردم شريک مي شد. اين مجموعه با بازي دلنشين کيوشي آتسومي در نقش توراسان نه تنها در نزد مردم ژاپن؛ بلکه نزد مردم کشورهاي ديگر از جمله ايران هم به يادماندني و خاطره انگيزاست.اين مجموعه ترکيبي از فيلم هاي جاده اي، کمدي و عاشقانه بود که موفقيت مالي بسياري داشت. يامادا در سال 1977 جايزه آکادمي سينمايي ژاپن را براي اين فيلم ها گرفت و تا سال 1996 که بازيگر آن از دنيا رفت اين مجموعه را کارگرداني کرد. گرچه يوجي يامادا فيلم هاي بسيار ديگري هم ساخت، اما همواره در سايه مجموعه توراسان قرار داشت و تنها در سال 2002 بود که با سامورايي شامگاه سه گانه اي را آغاز کرد و بار ديگر قدرت خود را در به تصوير کشيدن فرهنگ و تاريخ کشورش به اثبات رساند.سامورايي شامگاه نخستين فيلم از اين سه گانه بود و فيلم بعدي در سال 2004 تيغ پنهان بود که جوايز بسياري را در جشنواره هاي ژاپني از آن يامادا و بازيگرانش کرد، يامادا اين فيلم ها را برمبناي داستان هايي کوتاه از نويسنده محبوب خود، شوهي فوجي ساوا ساخت. شوهي فوجي ساوا در آغاز به روزنامه نگاري روي آورد، اما به تدريج به نوشتن داستان هايي پرداخت که دورنمايه بيشترشان در رويدادهاي تاريخي ريشه داشتند. دوران ادو و ميجي، از دوران هاي تاريخي اي بودند که فوجي ساوا به آنان علاقه بسياري داشت و زمان داستان هاي مشهور خود را در آن ها قرارداد. دوران ادو که از سال 1603 تا 1867 ميلادي به طول انجاميد يکي از مهم ترين دوران هاي تاريخ ساز ژاپن است که طبقه سامورايي ها نيز در آن به اوج رسيدند. در همين دوران بود که سامورايي ها کوشيدند تا علاوه برکسب موقعيت اجتماعي مناسب، به وضعيت مالي و خانوادگي خود سر و سامان دهند و همين تلاش، مجموعه اي از تضادها و درگيري ها را در تاريخ سامورايي ها سبب شد. پايان دوران ادو يا جريان غربي سازي نيروهاي نظامي و اقتصادي ژاپن همراه بود وهمين مساله، باعث شکاف افول سامورايي ها شد. ويژگي داستان هاي سامورايي فوجي ساوا، تمرکز و توجه او بر جنبه هاي انساني و واقع گرايانه سامورايي ها است. ژاپني ها فوجي ساوا را از مشهورترين نويسندگان رمان ها و داستان هاي تاريخي و نوشته هاي او را سندي ادبي از اين دوران تاريخي به شمار مي آورند. شمشير نيي، مجموعه اي از داستان هاي کوتاه فوجي ساوا و از مشهورترين آن هاست که چند داستان آن، مبناي سه گانه يوجي يامادا قرار گرفته اند. شوهي فوجي ساوا درسال 1997 از دنيا رفت.يامادا در فيلم هاي سامورايي خود، نگاهي متفاوت از نگاه مرسوم، به اين افراد در فرهنگ ژاپن انداخت. برخلاف فيلم هاي آکيرا کوروساوا،سامورايي هاي يامادا بيش ازآن که سامورايي هاي جنگجو با نبردهاي جذاب و چشمگير باشند، همچون بازوي اجرايي نظام فئودالي تاريخي ژاپن عمل مي کنند که در آستانه تغيير و تحول به نظام سرمايه داري، قرباني مي شوند. اگر سامورايي افسانه اي، جان و مال و خانواده خود را فداي شرف و افتخار خود و ارباب خود مي کند، سامورايي هاي يامادا صفاتي واقع گرايانه تر دارند و تا جايي که ممکن است مي کوشند راهي براي گريز از درگيري ها و شمشيربازي ها بيابند. آن ها سامورايي نبردهاي روزانه و عيش و نوش هاي شبانه نيستند، بلکه سامورايي هايي هستند که پس از کار روزانه، شامگاه به نزد خانواده باز مي گردند؛ لباسي ساده و مندرس به تن مي کنند و با فقر دست و پنجه نرم مي کنند. سه گانه سامورايي يامادا، برخلاف فيلم هاي سامورايي معمول، انتظار تماشاگررا از نبردهاي پرشتاب و خونين سامورايي ها برآورده نمي سازد. در تماشاي اين فيلم ها، حوصله اي بيش از ديدن فيلم هاي رايج روز لازم است. لذت تماشاي اين سه گانه؛ازداستان ها و ماجراهاي پي در پي و صحنه هاي اوج و نبرد نيست، بلکه از مداقه و مکاشفه در جزئيات طول فيلم است. يامادا با عشق و افتخار، سه گانه خود را تکميل کرد و با اين سه گانه، يکي از واقع گرايانه ترين و دقيق ترين تصويرسازي هاي دوره اي خاص در تاريخ ژاپن را به يادگار نهاد، سه گانه يامادا را مي توان حرکتي نو در فيلم هاي سامورايي دانست و شايد بتوان آن ها را با عنوان فيلم هاي سامورايي اجتماعي و واقع گرايانه، از سنت رايج فيلم هاي سامورايي جدا کرد.مغازه عتيقه فروشي (برايان پرسيوال، 2007)نام چارلز ديکنز از نخستين نام هايي بود که در رويکرد سينما به ادبيات مطرح شد. شخصيت هاي داستان هاي ديکنز، همواره بزرگ تر از داستان ها به چشم مي آمدند و به خوبي مي توانستند الگويي براي نمايش رنگين کماني از خلق و خوي بشري در جلوي چشم دوربين باشند. رمان ها و داستان هاي ديکنز حتي پيش از آن که انتشار کامل آن ها به پايان رسد، بي درنگ به روي صحنه مي رفته اند و خود ديکنز نيز گاه در اجراهاي نمايشي از آثارش همکاري داشته است. به گزارشي بيش از سه هزاراقتباس گوناگون از آثار ديکنز آفريده شده اند. آغاز اقتباس هاي سينمايي از آثار ديکنز به همان پايان قرن نوزدهم بر مي گردد که به قسمت هاي مستقل و تابلووار از داستان هاي او مي پرداختند. شايد چيزي در حدود صد نمونه از اين فيلم ها در دوره سينماي صامت ساخته شده باشند. جاي شگفتي است که برخلاف داستان هاي ديگر ديکنز، اقتباس هاي چنداني از داستان "مغازه عتيقه فروشي" انجام نگرفته است. نخستين اقتباس از اين داستان اجراي صحنه اي در زماني بود که انتشار داستان هنوز ادامه داشت. پس از آن چندين نمايشنامه ديگر نيز از اين داستان نوشته و بر صحنه هاي ن�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1356]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن