واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هايي در بزرگداشت فردوسي قلب ايران، در سينه توس مي تپد اين بارميثم اماني قلب ايران، اين بار در سينه توس مي تپد. دهقان، قلم به دست گرفته است تا روح يک سرزمين الهي را در کالبد يک کتاب بريزد. دهقان، مشعل به دست گرفته است تا آتش پارسي نميرد؛ تا حکمت پارسي زنگار نگيرد؛ تا آوارهاي ريخته بر ايران ويران را کنار بزند و روايت آرياييان نيک نهادو نيک نژاد را در خاطره هاي خسته برانگيزد.قلب ايران اين بار در سينه توس مي تپد؛ دهقان قلم به دست گرفته است تا پيکر مرمرينه پهلوانان را بتراشد؛ تا قهرمانان را به ميدان هاي ستيز با ظلم بياورد؛ تا در عصر غارت و آدم کشي، عبرت هاي روزگار مردانگي را بياموزد. دهقان، برخاسته است تا خاطره جوان مردان تاريخ را برگرداند؛ تا به اراده هاي سرمازده، نهيب بزند که اجاق شقايق هنوز گرم است و « ما آن شقايقيم که با داغ زاده ايم» بايد به جنگ اهريمن برخيزيم. قلب ايران، اين بار در سينه توس مي تپد؛ در سينه دهقان که پيشاپيش کاروان فضيلت هاي فراموش شده مي رود و قلم به دست گرفته است؛ تا نقطه نشسته روي کلمه «زحمت» را بردارد و به جايش «رحمت» بکارد؛ تا پنجره هاي دود گرفته حقيقت و راستي را از دروغ بپيرايد؛ تا بياموزد به پادشاهان تازه رسيده که صلح و عدالت، آرمان حکومت واقعي است . دهقان، برخاسته است تا زندگي برادرانه و سعه صدر راستين را به ياد هم روزگاران خويش بياورد. قلب ايران اين بار در سينه توس مي تپد؛ در سينه دهقان که کتيبه اش، خودباوري و رستم وار را به نمايش گذاشته است. دهقان، قلم به دست گرفته است تا مروت و دلاوري را به ميدان جنگ هاي نابرابر ببرد؛ با بيداد بستيزد، نه با بيگانه، تا دل هاي رستم گونه را آن قدر جرئت و دليري بياموزد که در برابر نيرنگ هاي تورانيان و نبردهايشان، از پا نيفتند و هر جا که ديوي، ديوزاده اي، به حوالي ايران نزديک شود، به ستيزه و جهاد بشتابند. مالامال از عشق به اهل بيت عليهم السلام قلب ايران، اين بار در سينه توس مي تپد؛ در حوالي «شمس الشموس»، در سينه دهقان که که مالامال از عشق به خاندان علي عليه السلام است. دهقان، قلم به دست گرفته است تا بگويد که «خاک پي حيدرم»؛ که دانش جستن از گهواره تا گور را از پيامبر آموخته است؛ تا بگويد در عهدش که نام علي عليه السلام، در گرد و خاک فرقه ها، رنگ باخته بود، افتخار مي کند شيعه علي مرتضي است؛ تا بگويد که آموخته است، آدم ها همگي با هم برابرند و برادر؛ عرب و عجم ندارد و رستگاري، شايسته کسي است که پيام پيامبر را به جان، نوشيده باشد. کلامش، از جنس پولاد و آب و آتش و ابريشم بودرقيه نديرياز دهقان زاده خواهم گفت و از ميراثي که مرا به گذشتگانم پيوند مي دهد يا از کسي که کلامش از جنس پولاد و آب و آتش و ابريشم است؛ کلامي به بلنداي البرز که بر قله اش سيمرغ آشيانه دارد. تا نفس در من جاري است، از کسي خواهم گفت که هويت ايراني از اعماق تمدن، تاريخ و رفتار ايرانيان، استخراج کرد و آن را در برخورد با ديگر فرهنگ ها و مدنيت ها، به بوته نقد کشيد. شاهنامه شاهنامه، نقل نقل قهوه خانه است. شاهنامه، کاخي است که باد و باران، آن را فرو نخواهد ريخت . شاهنامه، حديث آزاد انديشي و اعتماد به نفس است که مردم کشوري را روي پاي خود نگه داشت؛ کتابي که آکنده از پهلواني ها و عواطف و احساسات مردم يک روزگار است و مظهر دين دوستي و پيکار با تباهي ها. منظومه اي که ما را در برابر گيل گمش و ايلياد و اديسه، سربلند مي کند. آنچه ذهن ها را بيشتر به ارج نهادن به شاهنامه متمايل مي کند، زيبايي هاي فرهنگ شاهوار ايراني است. درخشش تخت و تاج، آن سان نمي تواند چشم ها را خيره کند. شاه غزنين، چه مي دانست ارزش زبان و فرهنگ پارسي را؛ آن هنگام که مرواريدهاي به نظم کشيده فردوسي را مهملاتي ياوه نگريست؟!پايان آفرينش شاهنامه، پايان آزاد انديشي سامانيان و آغاز جهل و تعصب و عناد بود. شاعران مداح پيشه غزنين، شعر و حماسه را نديمه اي مي دانستند که بتواند شاه را تيمار کند و هم زمان، مايه ارتزاق سراينده اش باشد. در اين ميان، مقبول نيفتادن درفش کاوياني دهقان زاده پاژ، دردي بود که بي دردي و نابردي محمود غزنه را به اهتزاز در آورد. شاهنامه اي از جنس دين و دانشحسين اميري دست مستمند بشر، نيازمند دست رستگاري است از بالا دست. انديشه اي از وراي هستي، بايد شوري از نسل سفر باشد، بايد شاهنامه اي از جنس دانش و دين باشد و دهقاني خردمند، تا آرمان ملتي را بنويسد که نيکي و راستي، در ضمير مردمانش از سپيده دم تاريخ، موج مي زند. فردوسي، غرق نشد؛ نه درهراس شمشير و نه ... جهان، درياي متلاطم امواج است؛ صداي خروش توفان و هفتاد کشتي بي لنگر و هفتاد راه نرفته، اشاره انگشت دهقان پير، کشتي آراسته اي را نشان مي دهد و از اشاره انگشتش، غربت متلاطم بشر مي گذرد و به سوي مصباح هدايت مي دود و دامان نبي صلي الله عليه وآله و علي عليه السلام را مي گيرد. دهقان پير، غرق نشد؛ نه در هراس شمشير و نه در حرص الماس هاي هندوي محمود. من، ايراني ام رگ هايم پر از خون شاهنامه است و از صداي چکاچاک شمشير، نعره رستم را از حنجره غررم بشنويد. من ايراني ام؛ سر سپرده خدايگان عشق و دلدادگي.محبوبه ام، دانش و خرد است و تکيه گاهم، راز و نياز ايزد بي همتا، من ايراني ام؛ از نسل انديشه فردوسي و از پشت سرهنگان سخن و انديشه. قصه تو، درآينده اتفاق مي افتد!اندر پي خاک حيدر مي رود چون سايه و همسايه و بر تخت پادشاهي هنر مي نشيند. صدايش مي کنم: اي مرد، دهقان دلداده! از شير کدامين شيرزن خورده اي که اين چنين در عصر سلطه دشمنان علي عليه السلام ، دم از خاک پي حيدر مي زني؟ کدامين اشارت چشم مرتضي را ديده اي که اين چنين دم از يقين عشق او مي زني که:منم بنده اهل بيت نبيستاينده خاک پاي وصيابا ديگران مرمرا کار نيستجز اين مر مرا راه گفتار نيستحديث غدير از شاهنامه ات مي شنوم، اي پير خرد! ياري ام کن که گوش بر راز دلت بسپارم. حديث غدير، حديث حماسه است. حديث حکومت پاکان بر بشر، راز دل پاره جگر مصطفي بود؛ حديث حکومت خدا بر زمين . عهد ازلي را از نامه باستان تو مي شنوم. اي پير توس! سي سال به اندازه سي هزار جگر پاره پاره، خون دل را سرودي تا قصه حکومت شايستگان و برگزيدگان بگويي. قصه هايت نه در گذشته ايران که در آينده جهان اتفاق مي افتد.قهرمان شاهنامه، خود توييقهرمان شاهنامه، نه رستم است و نه زال و دستان ... . اولين قهرمان شاهنامه، خود تويي؛ دهقان خراساني عاشقي که فرزانگي اش را از ميان هزار جنگ خونين، به سلامت مي گذراند تا در شب تاريک بي هويتي، به گوش پر هياهوي مردمان ايران، زمزمه کند . منبع: ماهنامه ي اشارات شماره ي 96/س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 532]