تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):در راه خدا از ملامت و نكوهش ملامتگران نترس.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803960567




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چراغ را روشن کن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 چراغ را روشن کن
چراغ را روشن کن به من دروغ گفته بودند . به من گفته بودند تو رفته اي آسمان . و من هر شب تا صبح مي نشستم لب ايوان خانه و آن بالا را نگاه مي کردم . نبودي . ستاره ها که بيرون مي آمدند ، رد همه شان را مي گرفتم و با يکي شان حرف مي زدم ؛ يکي از ستاره ها که زود تر از همه بيرون مي آمد ؛ آن يکي که کنار ماه بود . تابستان ها بيشتر به آسمان خيره مي شدم و تو را نزديک تر مي ديدم . دوازده تابستان گذشت . فصل درو هم تمام شد . گندم ها درو شدند . درختان گردو را هم يکي يکي تکانديم بد نبود . مثل هر سال نبود ؛ اما آن قدر شد که هر روز صبح با پنير و نان تازه بخوريم . آن قدر شد که سر سفره ي افطار سهم بي بي و آقا جون را بدهيم . دوازده تابستان گذشت . ديوارهاي کوچه پايين ده را برداشتند تا کمي جاده باز شود و مسافران تابستان بياييند و چند روزي را در ده خوش گذراني کنند . ديوارهايي که مادر مي گفت تو با بچه هاي مسجد محمديه بالا برده بوديد . ديوار ها را پايين ريختند . چند تايي از درختان را هم بريدند .وقتي درختان گيلاس و گردو مي افتادند ، مادر گريه کرد ، بي بي گريه کرد . من هم ندانسته گريه کردم . مادر مي گفت درختان گيلاس ، براي تو بودند . من چيزي از سهم تو را نمي دانستم ؛ نه سهم زندگي ات را ، نه سهم رفتنت را ، از اين دنيا حالا دوازده سال گذشته است . بي بي هر شب برايت دعا مي خواند . قرآن مي خواند و من آن قدر بزرگ شده ام که مي دانم تو در قبرستان امامزاده يحيي دفن شده اي . آن پايين . کنار درخت بيد .به من دروغ گفته بودند به من گفته بودند تو رفته اي آسمان و من هر شب دنبال تو در آسمان مي گشتم . اما امروز که نه ، چند سالي است که فهميده ام آن آسماني که بي بي مي گفت و مادر ، کجاست . حالا آن قدر بزرگ شده ام که هر شب جمعه مي آيم سر مزارت . حالا آن قدر بزرگ شده ام که مي دانم روز پدر بايد بيايم سرمزارت و گل بيارم ؛ مثل اشرف خانم و بچه هاي قد و نيم قدش .باد پيچيده لابه لاي درختان . مادر رفته است تا دستگاه موتور آب را بگذارد توي جوي آب و سهم مان را بردارد . آخر امسال سهم آب درختان خانه مان به جاي چهار ساعت دو ساعت شده است .بچه ها بزرگ شده اند . خرج دارند . هر کدامشان سازي مي زنند . يکي شان لباس اسپرت مي پوشد يکي شان دنبال بازي هاي کامپيوتري است . مادر مي خندد ؛ اما آن قدر صورتش چروک برداشته است که هيچ کس باور نمي کند هنوز پنجاه سالش تمام نشده است . بوي به مي آيد . بي بي مي گويد تو خيلي علاقه داشتي بخوري .چراغ امام زاده يحيي روشن است . مادر داخل شبستان است . ستاره ها در آمده اند . سر را مي گذارم روي سنگ . بوي تو مي آيد ، بوي به مي آيد ، بوي گندم مي آيد .مردم کم کم به خانه هايشان بر مي گردند . کسي در امامزاده نيست . از همهمه ي گنجشک ها خبري نيست . باد ساکت شده است . بلند مي شوم که بروم دنبال مادر . بلند مي شوم ، اما نمي توانم . پايم خشک شده است مي نشينم . دوباره سرم را مي گذارم روي سنگ سنگ هنوز داغ است . هنوز بوي به مي دهد . صداي اذان مي پيچد نگاه مي کنم به آسمان . تو آنجا نيستي . به سنگ خيره مي شوم . دستم را مي گذارم روي سنگ . صدايت مي کنم . نامت روي سنگ زير نور ستاره مي درخشد . دست مي گذارم روي نامت و بلند مي شوم .منبع: مجله ي امتداد شماره 10/خ
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 556]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن