-
![چراغ را روشن کن](http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/01%20esfand/03/2840.jpg)
چراغ را روشن کن به من دروغ گفته بودند . به من گفته بودند تو رفته اي آسمان . و من هر شب تا صبح مي نشستم لب ايوان خانه و آن بالا را نگاه مي کردم . نبودي . ستاره ها که بيرون مي آمدند ، رد همه شان را مي گرفتم و با يکي شان حرف مي زدم ؛ يکي از ستاره ها که زود تر از همه بيرون مي آمد ؛ آن يکي که کنار ماه بود . تابستان ها بيشتر به آسمان خيره مي شدم و تو را نزديک تر مي ديدم . دوازده تابستان گذشت . فصل درو هم تما