واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خسرو شکيبايي، بازيگر هامون معلم اولچطور توانستيد از صداي غلوشده تئاتر به اين نوع بيان سينمايي نزديک شويد؟بر اثر تجربه هايي بود که من در گذشته به دست آورده بودم، يعني زماني که گوينده فيلم بودم و رمز و راز بازي با صدا و ميکروفن را ياد گرفتم.همه جذابيت شما در هامون به همين دليل است؟نه، همه اش اين نيست. اين برمي گردد به تمرين هاي صوتي اي که من دارم و هنوز هم انجام مي دهم.لطفاً بيشتر توضيح بدهيد.من براي اين کار تمرين هاي خاصي دارم. مثلاً صداهايي را از پايين ترين صوت شروع مي کنم و تا بلندترين آن ادامه مي دهم و هر بار صدايم را قوي تر مي کنم. بعد برخي کلمات مشکل را مسلسل وار پشت سر هم تکرار مي کنم و سرانجام مي رسم به شعر خواني و...يعني همان دکلماسيوني که در تئاتر معمول است؟نه، اشتباه نشود، من روي اشعاري که داراي ريتم و وزن يک نواخت هستند، کار نمي کنم. يکي از کارهايي که از فرط تمرين ديگرآن را از حفظ اجرا مي کنم، شعر بلند سهراب سپهري، يعني "صداي پاي آب" است. اين شعر از نظر ريتم، وزن، آهنگ و کلمات ساده اي که دارد، براي تمرين فوق العاده است. من اين متن را بيشتر شبيه به يک ديالوگ با وزن مي دانم. هرکلام آن نوعي صوت خاص را طلب مي کند و پر است از حالت هاي مختلف حسي و کارکردن روي آن براي تمرين و نرمش هاي صوتي فوق العاده است. آن قدر در اين شعر حل شده ام که گاه در گفت وگوهاي روزانه ام هم از آن استفاده مي کنم. البته تمرين هايي هم از نظر نفس کشيدن و تنظيم قفسه سينه براي اداي اصوات هم دارم و همه اين ها بر مي گردد به دلبستگي هايم به موسيقي که مشغول فراگيري آن هستم.جدا از تکنيک خوب بيان سينمايي، نرمش و نوع بازي شما در هامون بسيار دلپذير بود.با توجه به سابقه تئاتري تان چطور به اين روش بازي در سينما دست يافتيد؟من براي بازيگري در سينما روش خاصي دارم. البته باز اين روش برمي گردد به شخصيت خودم. من آدم بسيار ساده اي هستم، آن قدر ساده که به راحتي مي توانم باور کنم که يک معلمم يا يک آخوندم. خيلي ساده مي توانم باور کنم آدمي هستم که از نويسنده اي دزدي مي کند. به همين دليل سادگي که در وجودم هست، مي توانم خيلي راحت در اين نقش ها جا بگيرم. البته پيدا کردن اين روش و درک نقش ها به همين سادگي هم نيست. در بازيگري مقوله اي وجود دارد به نام تمرکز. من آن قدر در حس و حال شخصيت هايي که بازي مي کنم حل مي شوم که گاه از طرف اطرافيانم به حواسپرتي متهم مي شوم.پس خودتان هم در زندگي عادي تان بايد آدم خاصي باشيد.آدم پيچيده اي نيستم. همان طور که گفتم بسيار ساده هستم. نوع زندگي ساده من قابل تعريف نيست. دنبال هيچ گونه الگو و ايسمي نيستم. از باورهاي کهنه و جديد فلسفي هيچ چيزي را در ذهنم حک نمي کنم. زندگي من زماني قابل تعريف است که مشغول بازي کردن نقشي هستم و در غير آن آدمي مي شوم که در خودم گم مي شوم.در حقيقت شايد من آدمي باشم از مجموعه نقش هايي که بازي کرده ام. بيشتر از آن که به خودم بينديشم به ديگران فکر مي کنم، با نگاهي از سر مهرباني و معصومانه همه آدم ها را دوست دارم و هميشه دلم مي خواهد هر لحظه جاي تک تک آن ها باشم.در ميان نقش هايي که تاکنون بازي کرده ايد کدام شخصيت را بيشتر دوست داشته ايد؟ با کدام فيلمساز بيشتر راحت بوده ايد و در کدام فيلم امکان فعاليت و نشان دادن توانايي هاي خود را داشته ايد؟از همه نقش ها خوشم آمده، با همه فيلمسازها راحت بوده ام، از همه شان چيز ياد گرفته ام، اما در ميان همه آن ها بازي در هامون و بودن در کنار داريوش مهرجويي برايم بسيار با ارزش تر بوده. مهرجويي آدم بسيار خاصي است. آن قدر بر خودش و کارش مسلط و آگاه است و آن قدر سينما را خوب مي شناسد که آدم در کنارش احساس راحتي مي کند. ساعت ها قبل از کار با هم در مورد نقش حميد هامون حرف مي زديم. هنگام کار فضايي بسيار باز را براي بازيگر ايجاد مي کند. به همين دليل همه با اشتياق تمام براي فيلم کار مي کردند. مهرجويي هنگام کار هيچ وقت مسائل را ديکته نمي کند. هرچه هست قبل از کار شکل مي گيرد. البته افراد ديگري هم برايم مطرح هستند، اما هنوز شانس بودن در کنار آن ها را نداشته ام.هنگامي که برنده جايزه بهترين بازيگرشديد چه احساسي داشتيد؟عجيب بود. آن شب وقتي روي صحنه رفتم و جايزه را لمس کردم، نمي دانم دستم گرفت يا يخ زد. آن قدر مي دانم که انگار به دستم چسبيده بود. شايد هم به خاطر لرزشي بود که در دستانم ايجاد شده بود و محکم آن را گرفته بودم. زماني که از روي صحنه پايين مي آمدم و تماشاگران تشويقم مي کردند، تنم داغ بود و در واقع ترسيده بودم، ترس از آينده و مسئوليتي که سنگين تر شده بود.عقيده تان راجع به سينماي پس از انقلاب چيست؟درشکه سواري يادت هست؟ تراولينگ هم که مي داني چيست؟ در هامون ما چند روزي تراولينگ نداشتيم و پس از چند روز دوندگي، بچه ها يک ريل چند متري آوردند و يک شاريو. وقتي دوربين را روي آن گذاشتند، حرکت دوربين درست مثل حرکت يک درشکه بود و تورج منصوري با يک جور شعبده بازي خاصي با آن کار مي کرد.مي خواهم بگويم که ما پيشرفته ترين سينما را در بيست سال آينده در دنيا خواهيم داشت و رگه هاي مشخص آن هم اکنون در سينماي ما وجود دارد. البته نه اين که زيره به کرمان ببريم، ما داريم به اصل خودمان بر مي گرديم. سينما دارد به سوي فرهنگ خاص ايراني مي رود و اين ارزش فراواني دارد. البته حرکت سينما در ايران کمي کند است و اين کندي به کمبود ابزار وسايل موجود در ايران برمي گردد. بنياد فارابي با امکانات محدود خود مي خواهد همه را تغذيه کند. يادم هست سر فيلمي کسي منتظر مي شد تا پس از فيلمبرداري لنزهاي دوربين را ببرد سر صحنه يک فيلم ديگر تا چند پلان بگيرند و دوباره آن ها را بياورد. در کجاي دنيا کارگرداني را سراغ داريد که بتواند اين طور کار کند؟شرايط يک بازيگر حرفه اي چيست؟ اصولاً يک بازيگر چگونه مي تواند و حق دارد به طور جدي اين کار را دنبال کند؟بازيگري در سينماي سابق، به طور عمده رقص بود وآواز و لودگي، اما حالا قضيه فرق مي کند. بازيگري کسب و کاري است جدي، اما نهايتي براي آن وجود ندارد. شرايط يک بازيگر حرفه اي مجموعه اي است از مطالعه و تمرين هاي بي پايان و البته عشق به آن. خدا رحمت کند مادرم را، فراموش کردم از او ياد کنم، زيرا بيشترين آگاهي هاي بازيگري را از سادگي و باورهاي او آموختم، که هميشه در صداقت هايش غرق مي شدم و دلم مي خواست که مثل او بي پيرايه زندگي کنم. زندگي ام از بازي جدا نيست و در حقيقت مادرم الگوي من شد و بدون آن که خود بداند، معلم اول من بود.منبع:صنعت سينما- 91/ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]