واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم: 1- مثل روز روشن است که نقدهاي مثبتي که روي «حکم» نوشته شده و استقبال طرفداران کيميايي که سالها در انتظار فيلمي خوب از او بودند، او را برآن داشت که فيلم جديدش را نيز با همان سبک و سياق بسازد. «رئيس » حاصل چنين دوراني است. دوراني که «کيميايي قصه گو» خريدار ندارد. چرا خريدار ندارد؟ چون قصه گويي اش در «تجارت»، «ضيافت»، «مرسدس» و «اعتراض» فرسنگ ها فاصله داشت با آنچه در «قيصر»، «گوزن ها»، «داش آکل» و «دندان مار» ديده بوديم. اينچنين شد که او به روايتي در هم ريخته و قصه اي آشفته روي آورد. نتيجه کارش در «سربازهاي جمعه» نااميدکننده و غيرقابل تحمل بود، اما در «حکم» غيرمنتظره و غافلگيرکننده جلوه کرد و همان طور که اشاره شد همه را اميدوار کرد به شروع دوران تازه اي در کارنامه کيميايي ؛ فيلمسازي که در سالهاي اخير سخت مورد انتقاد منتقدان قرار گرفته بود و حتي هواداران دائمي اش نيز درباره فيلمهايش همان حرفهاي هميشگي را تکرار مي کردند، اما «رئيس» نشان داد که کيميايي در دوره جديد فيلمسازي اش هم فراز و نشيب هاي بسياري دارد. اگر يک تماشاگر خارجي بدون هيچ گونه پيش زمينه اي به تماشاي «رئيس» بنشيند، تصور مي کند که با يک فيلم بسيار ضعيف از يک فيلمساز آماتور روبه رو است اما اغلب کساني که در داخل به تماشاي «رئيس» نشستند و آن را قضاوت کردند، دائما با خودشان تکرار مي کردند «اين ، فيلمي از مسعود کيميايي است. همان کارگردان افسانه اي که بيش از 40 سال سابقه فيلمسازي دارد و اگر نکته گيج کننده اي در فيلمش مي بينيم ، حتما ما قدرت تشخيص اش را نداريم.» 2- گيج کننده بودن ، مهمترين ويژگي «رئيس» است ، شايد از خودتان بپرسيد که اين «گيج کنندگي» ويژگي اصلي و حتي درونمايه اي «حکم» هم بود؛ پس چرا آن فيلم مورد توجه قرار گرفت و تحسين شد؟ پاسخ ساده است ؛ آن ساختار پرپيچ و خم و متنوع در فيلم «حکم» توجيه دراماتيک داشت و در فليمنامه فکري به حالش شده بود، اما آشفتگي و نوسان «رئيس» هيچ گونه استدلالي ندارد و يک جاهايي احساس مي شود که در هم بندي و جعلي است. گذشته از بحثي که در ابتدا شد درباره اين که گاهي فيلمهاي کيميايي «درمي آيد» و گاهي نه ، بايد روي اين نکته دست گذاشت که پاشنه آشيل فيلمهاي اين کارگردان ، نداشتن فيلمنامه اي منسجم و پيش بيني شده است. به طوري که اگر در نقدهاي اين چند سال اخير روي آثار کيميايي دقت کنيم ، مي بينيم که عمده انتقادها روي ضعفهايي است که از فيلمنامه ناشي مي شود. مثلا تصور کنيد که دو تا دوست پس از سالها قرار است همديگر را ملاقات کنند. اين دو در سالن خالي و در هم بر هم سينما رکس قرار مي گذارند و ساندويچ مي خرند و روي يک نيمکت مي نشينند، اما نه گازي به آن ساندويچ مي زنند و نه در زمان ديدار همديگر واکنش عاطفي نشان مي دهند که اين باور به وجود آيد که ميان اين دو رابطه اي عميق بر قرار است. اشکال ديگر فيلمنامه هاي کيميايي شخصيت پردازي آنهاست ؛ اگر زماني شخصيت هاي فيلمهاي اين کارگردان شهره عام و خاص بود و همه از آنها دم مي زدند، حال آدمهاي فيلمهاي او افرادي بي شناسنامه اند که بي خود و بي جهت شعار مي دهند و شلوغ مي کنند؛ نه عشق و وفاداري و رفاقت شان باور کردني است و نه خشم و غيرت و عصيان شان پذيرفتني. مشکل آدمهاي فيلمهاي اخير کيميايي اصالت است. آنان اصالت ندارند و همين جوري نامگذاري شده اند، بدون پختگي ، عمق و ايجاد حس باورپذيري يا همذات پنداري ، مي خواهيم اوج استيصال و بي چارگي فرد را نشان دهيم ، او را در قفسي آويزان مي کنيم ميان تعدادي حيوان وحشي تا همه چيز تاثيرگذاري بيشتري داشته باشد و براي نشان دادن قهرماني و سلحشوري پدر، به او چنان قدرتي مي دهيم که بيايد و پسرش را از اين مهلکه نجات دهد. اينها همه نشانگر دوران افول فيلمسازي است که با هويت ترين قهرمانان را به سينماي ايران معرفي کرده بود. 3- به صحنه پاياني فيلم دقت مي کنيم. منظور جايي است که داريوش ارجمند به نقش «رئيس» شروع مي کند به حرف زدن و سخنراني کردن. معلوم نيست مخاطب او کيست ؛ ما (تماشاگران)؟ شخصيتي ديگر؟ فيلمساز؟ خودش؟ حرفهاي او که دعوي پهلواني دارد و از زندگي در شرايط کنوني مي گويد، چه باري از روي دوش فيلم بر مي دارد؟ آيا پايان قصه همان جايي نبود که سرنوشت سيامک و پدرش مشخص شد؟ اصلا سر و کله اين آقاي رئيس از کجا پيدا شد؟ و چرا بايد تاکيد شود روي اين که در اتاق او، در هر گوشه و کناري ، حيواني وجود دارد؟ آيا آن مار و عظيم الجثه اي که رئيس دورگردنش مي اندازد، براي اين است که وانمود کند که چه اندازه رسوخ ناپذير و قدرتمند است؟ کسي که رئيس را مي کشد کيست و در کجاي فيلم معرفي و شخصيت پردازي شده است؟ و دامنه رسوخ ناپذيري رئيس همين قدر است که در پايان سخنراني غرايش براحتي تسليم شود و گلوله بخورد؟ در اين صورت اگر قرار است مرگ او مشابه مرگ کلنل (با بازي مارلون براندو) در «اينک آخرالزمان» خود خواسته و تاثيرگذار باشد، پس چرا بايد آن جمله هاي نهايي را توي دهن رئيس بگذاريم که پس از گلوله خوردن اعلام کند که نمرده است و دوباره برمي گردد. 4- واقعا سخت است جستجو کردن چيزهاي خوب در فيلمي مثل «رئيس» مثلا بايد از گريم و بازي خوب اکبر معززي ياد کرد که در دقايق ابتدايي به صحنه هاي به ظاهر جدي ولي واقعا کمدي فيلم ، شور خاصي مي بخشد. معززي که بازيگر چند تا از فيلمهاي ديگر کيميايي هم بوده ، پس از سالها فرصت پيدا کرده که در يکي از ضعيف ترين فيلمهاي اين کارگردان ، بهترين و بامزه ترين نقش آفريني اش را ارائه کند. شنيدن ديالوگ هاي کيميايي هم از زبان خسرو شکيبايي جذاب است وگرنه هر چه قدر «رئيس» در کارنامه کيميايي فيلم مهمي به حساب مي آيد، در کارنامه شکيبايي هم اهميت خواهد داشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]