تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روزه گرفتن در گرما، جهاد است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850291253




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها
ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ‌ کس نبود. در گوشه ‌ای از یک دشت بزرگ و زیبا چند پروانه کوچک با بال هایی رنگا رنگ زندگی می ‌کردند. پروانه ‌ها هر روز صبح که از خواب بیدار می‌ شدند بال و پر زنان خودشان را به گل‌ ها می‌ رساندند و شروع به بازی و گردش در دشت و چمن زار می ‌کردند. یک روز وقتی که آنها در حال بازی بودند، ناگهان چشمانشان به یک زنبور کوچولو افتاد که کنار یک گل قرمز افتاده بود. وقتی آنها جلو تر رفتند فهمیدند که زنبور کوچولو بیهوش است. پروانه ‌ها اول خیلی ترسیدند و می ‌خواستند از آنجا فرار کنند ولی یکی از آنها که اسمش رنگین‌کمان خانم بود به بقیه گفت : -  زنبوری به این کوچولویی هیچ وقت به تنهایی از کندو بیرون نمی ‌آید، حتماً باید اتفاقی افتاده باشد که او به تنهایی اینجا بیهوش افتاده است. فکر می ‌کنم که ما باید به زنبور کوچولو کمک کنیم. یکی دیگر از پروانه ‌ها که بال ‌های سفیدی داشت و اسمش ابریشم بود به بقیه گفت: -  رنگین کمان خانم درست می ‌گوید. شما همین جا بگردید و مراقب اطراف باشید، تا من بروم و پدرم را به اینجا بیاورم. ابریشم بعد از گفتن این جمله به سرعت به طرف لانه‌ شان پرواز کرد. پروانه ‌های کوچک و بازیگوش تا بازگشت ابریشم و پدرش در فکر بودند. آنها که می ‌ترسیدند همان اتفاقی که برای زنبور افتاده برای آنها هم بیفتد، خیلی آرام و با احتیاط به اطراف سر کشیدند و همه جا را نگاه کردند، ولی هیچ خبری نبود. بالاخره ابریشم و پدرش که به پروانه عاقل معروف بود، از راه رسیدند. پروانه عاقل بعد از اینکه مطمئن شد هیچ خطری او و پروانه‌ های دیگر را تهدید نمی‌ کند، آرام کنار زنبور کوچولو نشست. زنبور کوچولو بیهوش بود. پروانه عاقل با بال ‌های نرم و نازکش روی صورت زنبور کشید و با تکان دادن بال‌ هایش نسیم خنکی را درست کرد که به صورت زنبور بخورد بعد هم یک برگ را به آرامی خم کرد تا قطره شبنمی که روی آن بود روی صورت زنبور بریزد تا او به هوش بیاید.
ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها
زنبور کوچولو وقتی چشمانش را باز کرد با دیدن پروانه ‌ها در اطرافش تعجب کرد. پروانه عاقل به زنبور کوچولو گفت: - لازم نیست دیگر از چیزی بترسی. جز من و تو و این پروانه ‌های کوچولو، هیچکس دیگری اینجا نیست. حالا هم خیلی آرام باش و برای ما تعریف کن که چه اتفاقی افتاده که تو اینجا تنهای تنها بیهوش بودی؟ زنبور کوچولو جواب داد: -  من و خانواده ‌ام و زنبور‌های دیگر در کنار یک کندو در وسط دشت، جایی که پر از گل‌ های رنگا رنگ و خوشبو بود زندگی می‌ کردیم ملکه برای ما تعریف کرده بود که زنبورها از سال‌ ها قبل به اینجا آمده بودند و با هم زندگی می ‌کردند. تا اینکه چند روز پیش بود که اتفاق عجیبی افتاد. یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم تا برای درست کردن عسل به بیرون از کندو برویم، یک موجود جدیدی را دیدیم. پدرم به من گفت آنها آدم‌ ها هستند آدم ‌ها به خوردن عسل علاقه زیادی دارند، برای همین آمده ‌اند تا عسل ‌های ما را بردارند و به همین خاطر ما باید خیلی مراقب باشیم. پدرم از من خواست که به دشت بروم تا خودش به کندو برگردد و برای زنبورها و ملکه تعریف کند که چه چیزی دیده است. من هم مثل همیشه شروع به پرواز کردم. از کندو که دور شدم حواسم پرت شد غروب که آمد متوجه شدم که آدم ‌ها می ‌خواهند کندو و زنبورها را با خودشان ببرند. بین زنبورها و آدم‌ ها جنگ شده بود. آدم‌ ها لباس‌ های مخصوصی پوشیده بودند و داشتند کندو را با خودشان می ‌بردند و.... ادامه دارد...منصوره رضاییگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه گرگ به گله حمله کرده روزی دلم روشن خواهد شد پسر گمشده ی پیرزن چرا هیچ کس در قلعه نیست؟ من پسرت هستم!!!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 540]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن