-ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در گوشه ای از یک دشت بزرگ و زیبا چند پروانه کوچک با بال هایی رنگا رنگ زندگی می کردند. پروانه ها هر روز صبح که از خواب بیدار می شدند بال و پر زنان خودشان را به گل ها می رساندند و شروع به بازی و گردش در دشت و چمن زار می کردند. یک روز وقتی که آنها در حال بازی بودند، ناگهان چشمانشان به یک زنبور کوچولو افتاد که کنار یک گل قرمز افتاده بود. وقتی آنها جلو تر رفتند فهمیدند که ز