واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: خانواده سبز-بانوی جوانی که با تمام توان میجنگد ولی نه مثل مردان آمریکایی بر سر بردهداری یا برای پیروزی جبهه خودی، بلکه او در این گیرودار فقط و فقط بر اساس رهنمود غریزهاش میجنگد، برای دو چیز، پول و عشق اشلی ویلکز. "بر باد رفته" اولین و تنها رمان مارگارت میچل است. خبرنگار جوان و مشهوری که بر بسیاری از همکاران مرد خود برتری داشت. کسی که در اوج شهرت برای اینکه وقت بیشتری را در خانه و برای همسرش صرف کند، خبرنگاری را رها کرد و خانه نشین شد. بر باد رفته ماحصل سالهای خانه نشینی خانم میچل است. این رمان در مدت زمان اندکی چندین بار به چاپ رسید و با اقبال زیادی روربرو شد. ولی خانم میچل مدت اندکی پس از شهرت دوباره ، در اثر تصادف با اتومبیل جان خود را از دست داد. بربادرفته، برشی 12 ساله است از زندگی دخترکی اهل آمریکای جنوبی. اسکارلت اوهارا. روایت از اسکارلت 16 سالهی زیبا، با شور جوانی و جذاب برای پسران همسایه شروع میشود. فرزند خانواده ای ثروتمند و آبرودار که دنیا برایش، مثل تمام مردان جوان دور و برش رام رام است. با شروع جنگ بین دو آمریکای شمالی و جنوبی بر سر برده داری، چهره دیگری از روزگار برای اسکارلت نمایان میشود. اسکارلت زیبا که دستهای ظریفش تا حالا بدون دستکش افسار اسب را لمس نکرده، پنبه می کارد و درو میکند. در آتلانتای در حال جنگ که برای مردان هم نا امن است، کارگاه چوب فروشی به راه می اندازد. سه بار ازدواج می کند و سه کودک به دنیا می آورد، آن هم در جامعهی بسته و بسیار سنت گرای آمریکا. دوبار با مردانی که دوستشان نداشته و یکبار با مردی که در فساد مالی و اخلاقی شهره است. بانوی جوانی که با تمام توان میجنگد ولی نه مثل مردان آمریکایی بر سر بردهداری یا برای پیروزی جبهه خودی، بلکه او در این گیرودار فقط و فقط بر اساس رهنمود غریزهاش میجنگد، برای دو چیز، پول و عشق اشلی ویلکز. اسکارلت در تمام این مدت، عشق مردان زیادی را در کنارش دارد. ولی او از همان ابتدا عاشق اشلی است، پسر رویاپرداز طناز و ظریف خانواده سرشناس ویلکز. که همه در خفا می گویند انگار روی ابرها راه می رود. اسکارلت هیچ وقت چیزی از حرفهای اشلی درباره شعر و فلسفه نمیفهمد، کتاب خواندنهایش را نمیتواند تحمل کند ولی دیوانهوار عاشق موهای طلایی و قامت بلند و چشمهای روشن اشلی است، که حالا همسر ملی ویلکز و صاحب یک پسر شده است. اسکارلت همیشه و در حالی که بانوی خانه مرد دیگری است، در آرزوی لحظهای است که بتواند بدون قید، اشلی را فقط برای خودش داشته باشد. اشلی هم بین محبت همسرش و اسکارلت نمیتواند یکی را انتخاب کند. در آخر داستان وقتی که ملی در حال مرگ است، هر دو میفهمند که آنچیزی که بخاطرش خودشان را اینهمه در معرض تهمت قرار داده بودند، فقط تصور خوشبختی بوده، در حالی که هر دو تا آن زمان خوشبختی واقعی را در خانواده خود داشته بودند و بیتوجه از کنارش میگذشتهاند. شاید یکی از دلایل جاودانه شدن این اثر شخصیت پردازی قوی آن است. در میان آدمهای داستان، هیچ شخصیت صددرصد سیاه یا سفید، پیدا نمیکنید. همگی انسانهایی هستند مثل خود ما، خاکستری. بنابراین همزاد پنداری خواننده با شخصیتهای داستان بسیار قوی نمود پیدا میکند. این نکته در مورد شخصیت اصلی قصه به گونهای هنرمندانه و با ظرافتی صد چندان رعایت شده است. اسکارلت مجموعهای است از صفات مورد پسند هر زن جوان و جاه طلبیهای نفسانی هر انسان. او زیباترین دختر شهر است، محبوب همه، اندکی مغرور، بسیار سخت کوش، با مغزی فعال، به دور از کوتهفکریهای اقتصادی زنان جامعه خود، با سری نترس، و عاشق پول و عشق. از در هم آمیختن این خصوصیات با هم در اندازههایی کاملا واقعی و در طیفی متغیر بنا به زمان و موقعیت، اسکارلت اوهارایی شکل میگیرد که نه تنها در اعماق وجود بانوان، بلکه در مردان خوانندهی رمان هم پیدا میشود. انگار اسکارلت همان کودک درون هر کدام از ماست که هنوز بالغ نشده و همانطور که خود در کابوسهای مداوم شبانهاش میبیند، در حال دویدن در کوچهای ترسناک و مه گرفته است. اسکارلت به سمت پناهگاهی میدود که تا آخر داستان، نمیفهمد همان آغوش مردانه و مهربان رت باتلر –همسرش- بوده است، مامنی که بارها پناهش داده ولی او با حماقت از کنارش گذشته است. خلق چنین شخصیت پیچیده ای به صورتی کاملا روان، نشان از خودشناسی قوی خانم میچل دارد. زیرا مارگارت میچل در اسکارلت، صفات جاودانه یک انسان را نقش بسته است، که نه با زمان تغییر میکنند و نه در اقوام مختلف متفاوتند. پرداختن به صفات مشترک انسانی است که اثر را در حافظه تاریخ جاودان میکند. زندگی آدمهای رمان در بستری پر پیچ و تاب نگاشته شده است: تاریخ آمریکا. خانم میچل با استفاده از اطلاعات فراوانش درباره تاریخ، بازه زمانی ریاست جمهوری آبراهام لینکلن –اولین رییس جمهور آمریکا- و جنگ خونین آمریکای شمالی و جنوبی بر سر موضوع بردهداری را به تصویر میکشد. این اتفاقات واقعی آنقدر زیبا با زندگی شخصیتها گره خورده است، که مثلا نمیشود باور کرد در اواسط جنگ در مجلس رقصی که برای کمک به جنگ برگزار شده است، اسکارلت عزادار، بهترین رقص را با رت باتلر انجام نداده باشد. نگاه تاریخی از درون جامعه آمریکا به وقایع، گاهی دریچهای جدید به روی اتفاقاتی باز میکند که ما بارها آنها را در قالبی خاص شنیدهایم و از آن دفاع کرده یا ردش کردهایم. مثلا نگاه داستان به پدیده سیاهکشی بعد از جنگ، در آمریکای جنوبی که همهی ما فیلمهای مستند و داستانی بسیاری درباره آن دیدهایم، در این داستان به عنوان یک راهکار کاملا موجه نشان داده میشود. این وجاهت تا حدی است که شمای خواننده محال است با ترسهای ترسیم شدهی ساکنان آتلانتا از سیاهان بی اصل و نسب دزد و غارتگر، نترسیده باشید و به اشلی و رت _دو شخصیت محوری داستان_ حق ندهید که از این موجودات نفرت انگیز انتقام بگیرند. شاید این نگاه از درون به هر جریانی برای درک بیشتر و حلاجی آن جریان لازم باشد. مطالب مرتبط
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 464]