واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: تلويزيون و راديو فردوس حاجيان در ادامه مطلب خود با عنوان "«ميوهي ممنوعه» خط قرمز نبود و گناه حاج يونس «نهي ارشادي» بود" كه به ايسنا ارسال كرده ، آورده است: " در سفر آفرينش در عهد عتيق و در تورات آمده است كه خداوند همهي ميوهها را بر آدم مباح كرد به جز خوردن ميوهي درخت خير و شر. سپس شيطان در هيأت مار و طاووس خوش خط و خال بر آدم ظاهر ميشود و او را اغوا ميكند. او از اين درخت بهره ميبرد و هبوط ميكند. حاج يونس اغوا ميشود و دل در گرو هستي خوش خط و خال كه همان طاووس است ميبندد واين لغزش باعث هبوط او از كرامت انساني و فضيلتها ميشود. هبوط آدم از بهشت به واسطهي خطاي از نهي ارشادي و خروج شيطان از بهشت و رانده شدن او از ميانهي ملائك به واسطهي گناه از امر «مولوي» باشد. اما براي حاج يونس برگشتن ضمير «ها» در جملهي «فاخرج منها» و جملهي «فَاْهبط مِنها" خروج و هبوط اين ذريّهي آدم از منزلت و كرامت انساني است كه ممكن است براي هر انسان نمازخوان ديگر كه به نبوت، عالم غيب و معاد نيز ايمان دارد بيفتد. مگر نه اين كه سورهي ماعون براي «وليدبن مغيره» نازل شد. «اَراَيتَ الّذي يُكذِّبُ باالدّين ...فَوَيلا لِلمُصلين» (پس واي بر نمازگزاران) در جايي خود حاج يونس به هستي ميگويد تو عمارت كهنهي شصت سالهي پر از مار و مور را خراب كردي و من به رستگاري برگشتم.او كه توبه ميكند به قرآن پناه ميآورد در قرآن تدبر ميكند، اعتكاف ميكند، بخشيده ميشود. در جايي هستي ميگويد: خواب بودم ولي ميديدم بالاسرم قرآن ميخوندي. خواب بودم ولي ميشنيدم. توي ظلمت و تاريكي گم بودم ولي صداي شما رو ميشنيدم. مي دونستم دارم ميميرم. ولي صداي شما اميدوارم ميكرد. چشم باز ميكردم شما رو نميديدم. چشم ميبستم شما رو كنار پنجره ميديدم كه قرآن ميخوانيد: «و خداي شما آن كسي است كه زمين و آسمانها را در شش روز آفريد» «خداي شما آن كسي است كه سرپرست و ولي كساني است كه ايمان آوردهاند و آنها مرا از تاريكي و ظلمت به نور خواهد برد» خطاي آدم زماني صورت گرفت كه هنوز شريعت بنا نشده بود و هنوز دين شكل نگرفته بود. بنابراين آدم براي توبه به خدا پناه ميآورد و چون شريعت شكل نگرفته بود.آدم در مقام پيامبر همچنان معصوم است و اين خطا يا گناه (در لفظ عام) نافي معصوميت آدم در مقام پيامبر نيست. اما خطاي حاج يونس زماني اتفاق ميافتد كه شريعت و دين تجلي عيني دارد پس بديهي است همان گونه كه آدم از بهشت شش ساعته هبوط ميكند و پس از توبه به سعادت ميرسد. حاج يونس از عمارت كهنهي شصت سالهي خود پر از مار و مور است بيرون ميآيد و به واسطهي قرآن و شريعت و اعتكاف دوباره به خدا روي ميآورد، زير باران رحمت الهي شستشو ميكند و به تزكيه ميرود كه اين همان سعادت ذريّه آدم است كه در آغاز به آن اشاره شده است.» به گزارش سرويس تلويزيون ايسنا، فردوس حاجيان در ادامه اين مطلب با ارائه اين كه «صرف نظر از پايان بسيار خوش مجموعه كه قدري آزاردهنده بود و در يك سوئيچينگ شوك برانگيز ناگهان از يك فضاي غم، حزن، تراژيك و اندوه قسمت 29 وارد يك فضاي ناگهاني شادي، خوشحالي و كنسرتيو قسمت 30 ميشويم » افزوده است: «نهايتاً قرار است كه درام و ادبيات شرق پايان و فرجام خوشي را به تصير بكشاند كه لذت و طعم شيرين توبه و اثرات آن به نمايش گذاشته شود. شايد بتوان گفت اگر كمبود وقت و فضاي مناسبتي مجموعه اين فرصت را ميداد كارگردان خلاق و تأثيرگذار مجموعه پايان مناسبتري رارقم ميزد اگرچه مديوم تلويزيون به دليل اين كه رسانهاي جمعي و تأثيرگذار است طبيعتاً عوامل بسيار زيادي بنابر دلايل متعدد تدوين پايان يك مجموعهي موفق را رقم ميزنند.» اين مدرس دانشگاه در ادامه اضافه كرده است: «قصّهاي را عليرضا كاظمي طراحي ميكند. او با آگاهي از قصص قرآن، اساطير، كهن الگوها و ادبيات پربار ايران روايتي تأثير برانگيز از قصّهي هبوط آدم را در عصر سرگشتگي، تنهايي و از خود بيگانگي انسان معاصر به تصوير ميكشد. بنياد خانواده كه اساس شكلگيري تمدن بشري است و بايد به عنوان كوچكترين واحد اجتماعي يك سازمان بزرگ جهاني محكم و استوار باشد. به دليل لغزش و دور ماندن از اصل متزلزل و ناپايدار است. ماديات، حرص، آز، طمع، فريبكاري، ظاهرسازي، نيرنگ و ... هر روز اساس و زيربناي اين خانودهي دور مانده از اصل را سستتر ميكند. » حاجيان به عليرضا نادري به عنوان پديدهي جديد ديالوگنويسي در عرصهي سيما اشاره كرده و ادامه داده است: «نادري در يك درام مينياتوري و شاعرانه با طنّازي و خودانگيختي به دور از خودشيفتگي و با آگاهي كامل از قواعد ديالوگنويسي مسئووليت طراحي گفت و گوها را بر عهده ميگيرد. از كنج تخيل عالم صغير ذهنش دنياي كبير خلاقيت جمعي در تعامل با طراح و نويسندهي اوليه شكل ميگيرد. او با اشراف بر ادبيات كهن، عهد عتيق و قصص قرآني دريك گفتوگوي اعجازآميز نمايشي تنهايي، سرگشتگي و بيهويتي انسانهاي معاصر و اسير موج سوم «الوين تافلر» كه موج الكتريسيته و جامعهي فرا صنعتي است را به نمايش ميگذارد. «خانه ويران است» مسأله در اين است او اين حرف را در نمايش سعادت لرزان هم ميزند. در اكثر نمايشها او به مسألهي خانه و خانواده توجه ويژهاي دارد. وقتي يك ركن از اركان خانه كه حاج يونس است بلغزد خيمه ويران ميشود. وقتي قدسي كه بادي مسئووليت اجتماعي داشته باشد اما نه به اندازهاي كه مسئووليت خانه را تحتالشعاع قرار بدهد بلغزد خيمه ويران ميشود. شكافي كه در جلال وجود دارد و اين شكاف هرگز پر نميشود و آن حرص و طمع براي رسيدن به مال بيشتر و ثروت بيشتر است تا جايي كه او هم خانه و خانواده را از دست ميدهد. همهي اينها بايد از طريق ديالوگ يا به تحول تيتراژ گفت و گو به مخاطب انتقال يابد تا بتواند همذاتپنداري كند. به عبارتي ديگر هر يك از آدمهاي اين مجموعه به نوعي به ميوهاي ممنوعه نزديك ميشوند و حديث نفس وگرفتاري ذريّه آدم به نمايش گذاشته ميشود.» وي باز هم ادامه داده است: «از طرفي مومنين اهل مسجد، اقامهي نماز و غيره نگرانند كه پرداختن به زواياي پنهان زندگي حاج يونس خط قرمزي است كه نبايد به آن نزديك شد. از طرفي ديگر مديريت راهبردي رسانه و دستاندركاران توليد معتقدند كه اين گونه مسائل را براي عبرت (تأكيد ميكنم براي عبرت) بايد به تصوير كشيد. طبيعتاً حضور فردي كه نبوغ و خلاقيت شاعرانهاش بتواند اين دغدغهها را فرجامي خوش ببخشد خود نياز به جسارتي دارد كه اشراف معاونت سيما به اين مقوله همراه با دانش به تجربه و مديريت خلاق و دلسوز شبكه دو سيما (يعني آثار مهدي فرجي) سرانجامي خوش را با انتخاب اين نويسندهي معاصر و ورودش به عرصهي توليد را رقم ميزند. درام ديالوگنويسي ميشود و نورافكن كارگردان فهيم و آگاه مجموعه «حسن فتحي» با سابقهي درخشان در مديوم تلويزيون آن چنان روشنايي به عالم تخيل نويسنده متن و ديالوگنويسي اثر ميبخشد كه هيچ نقطهي تاريكي در آن باقي نميماند. بر خلاف تصور برخي كه گمان ميبرند «ميوهي ممنوعه»، تأثرپذيري از شيخ صنعان دارد به عنوان اثري مستقل، بديع و جسارتآميز در عرصهي توليد خودنمايي ميكند، شايد از يك منظر شباهتهايي هم به شيخ صنعان يا شاه لير شكسپير هم داشته باشد. اما هيچ ارتباطي معنادار با اين آثار ندارد. شيخ صنعان زنّار ميبندد، خوك ميخورد، منبر ميسوزاند، قرآن پاره ميكند، سئوال اينجاست آيا در هيچ سرزميني ميتوان درامي به نام شيخ صنعان با اين ويژگيها را به نمايش گذاشت؟! اين همان خط قرمزي است كه برخي دغدغهي آن را دارند؛يعني سرپيچي از "نهي مولوي". فردوس حاجيان با اشاره به اين كه «حال آن كه حسن فتحي، عليرضا كاظمي و عليرضا نادري تمام هدفشان اين است كه خطاي انسان را كه ناشي از "نهي ارشادي" است به نمايش بگذارند و از ذهن مخاطب عبور دهند تا عبرتي باشد براي آيندگان» افزوده است: همانگونه كه همهي قصص قرآن براي عبرت است طبيعتاً قصههايي كه برگرفته از قرآن است بايد كاملاً شاعرانه و با جذابيت هرچه تمام توليد و ارائه شود. از همان روزهاي نخست پخش مجموعه با توجه به فلاشبكي كه در قصهگري مهدي فرجي مديريت شبكه دو داشتهام او كه در شناسنامهي مدير فني خود توليد آثاري چون «صاحبدلان» و «زير تيغ» را دارد از تيتراژ اين مجموعه ميفهميدم كه امسال شاهد كاري متفاوت خواهيم بود. آنگاه كه در تيتراژ مجموعه عمارت نويسندهي گفتوگوها حك شده بود. باز هم يافتم كه قرار است اتفاق تازهاي بيفتد. در كلاسهاي درسي اكثراً از من ميپرسيدند كه نويسندهي ديالوگ يعني چه؟ با نويسنده چه تفاوتي دارد؟ و خود اين عبارت ذهن مخاطبان خاص و كنجكاو را به خود مشغول ساخت و بعدها خود به فراست يافتند كه ديالوگ يا گفت و گو چه معنايي دارد. اين مدرس تئاتر در ادامه به مبحث ديالوگنويسي در «ميوه ممنوعه» اشاره كرده و آورده است: در روششناسي مردمي ديالوگ از منظر جامعه شناختي فرصتي است كه در آن فرصت گفتن و شنيدن و رسيدن به فهم مشترك با توجه به رويكرد اجتماعي و شرايط جامعهي مورد نظر كه ديالوگ در آن شكل ميگيرد اتلاق ميشود."آنتوني گيدنز" مثالي را از يك جامعهشناس ميآورد كه اينگونه است: الف) من يك بچهي 14 ساله هم دارم ب)از نظر من اشكالي ندارد الف) من يك سگ هم دارم ب) اوه خيلي متأسفم بعد اشاره ميكند اگر اين ديالوگ بين دو نفر كه يكي صاحب خانه است و ديگري قرار است مستأجر شود اتفاق بيفتد يعني شرايط اجتماعي ديالوگ كمك به درك درست اين گفت وگو ميكند و سپس مناقشه در آن شكل ميگيرد. از اين منظر ميتوان ديالوگ را گفتن و شنيدن و رسيدن به فهم مشترك و ايجاد مناقشه تعريف كرد كه انصافاً «عليرضا نادري» به زيبايي هر چه تمام سنگ بناي اين حركت جديد را در عرصهي توليد سيما هوشمندانه و شاعرانه در «ميوهي ممنوعه» پايهريزي ميكرد. حاجيان با عنوان «و بازيگران خستگيناپذير» افزوده است: آنها با استفاده از عناصر تخيّل، حس، خلاقيت دراين مدت كوتاه توانستند در مقابل دوربين طنّاز و آشوبگر «حسن فتحي» اعجازي شاعرانه را خلق كنند و با حمايت مديريت راهبردي سيما آقاي دكتر ميرباقري و مديريت شجاعانه، مسوولانه و مدبرانه شبكه دو سيما، تعريف جديدي از خط قرمز را ارائه دهند كه نهايتاً همهي اينها به نفع مردم فهيم، زحمتكش و متعهد ايران سربلند است. اين مدرس دانشگاه با ارائه اين كه «من در اين مجال كوتاه قصد ندارم مجموعه را از منظر كارگرداني، بازي، نويسندگي و غيره نقد كنم» اضافه كرده است: اما ميتوانم بگويم طراحياي كه عليرضا كاظميپور با مطالعه تحقيق و تجربه و آگاهي و از قصص قرآني خلق كرده است شاعرانه و زيباست. عليرضا نادري يك راديولوژيست حرفهيي است وقتي شخصيتهايش را در رئاليسم انتقادي به تماشا ميگذارد. آن گاه كه به جزئيات زوم ميكند با نزديكي به ناتوراليسم از بيمارش عكسبرداري حرفهيي ميكند. «نادري»، درام را تبديل به مينياتوري كرد كه اگر نورافكن دوربينهاي حسن فتحي به آن نميتابيد شايد در ماه صيام امسال ما باز هم شاهد برخي از مجموعههاي تكراري و روتين همچون سالهاي گذشته بوديم. اين خلاقيت جمعي برخاسته از نوعي خرد جمعي است كه به نظر من باز هم به مديريت راهبردي وانتخاب درست و اصولي گزينهها مربوط ميشود و اين جاي بس اميدواري و آغاز تحولي جديد در عرصهي توليدات مناسبتي است. وي در اين مطلب به گوشهاي از ديالوگ مجموعه اشاره كرده است: در سكانس پاياني حاج يونس و قدسي در رنگرزخانهي فرش، تنها ميگذارم تا تأملي دوباره به «گفتن، شنيدن و رسيدن به فهم مشترك و ايجاد مناقشه» كه همان ديالوگ است داشته باشيد. نادري با عكسبرداري دقيق علت بيماري بيمارانش را ميگويد اما هرگز دارو تجويز نميكند. بخوانيد: حاج يونس: حيفه جلال، حيف از جلال! چرا اين جوري شد؟ قدسي: چرا اين جوري شد؟ ما كه كم نداشتيم؟ قدسي: لقمهي حلال و اسم خوب مثل سينا و جلال حق بچه است بر گردن پدر و مادر؛ از صحبت كم گذاشتيم حاجي حاج يونس: ما محبت داشتيم نداشتيم؟ قدسي: چرا بعضي وقتها دلمون براهم تنگ ميشد. اين كه محبت نيست؟ تربيت ميوهي محبت است. ملّتِ بيمحبت جمعيته؛ كشور بيعشق صد، صد كيلومتر آب و خاكه و گِل؛ خونهي بيمهر مسافر خونه و هتل... به گزارش ايسنا، در پايان شعري كه حاجيان با اين عنوان «پيشكش به استاد علي نصيريان نقشپرداز طنّاز» را مي آوريم: "ميروم از كوي تو، از خم ابروي تو نقش زده بر دلم، سلسلهي موي تو مستم از آن روي تو، قامت دلجوي تو گرچه همي رفتم از، حلقهي بازوي تو يار جفا كار من، هنرجگرخوار من چشم مرا تير زد، نرگس جادوي تو سوي فلك ميروم، نزد ملك ميروم رقصكنان تا خدا، از خم گيسوي تو سوز و گذارم ببين، راز و نيازم ببين گوش فلك پر شد از ، نغمهي هوهوي تو تن برود روح است، سينهي مجروح است گرچه فنا ميشود، عاشق دلجوي تو من ز ملك برترم، در طلب گوهرم از در معراج عشق، مينگرم سوي تو ترك شريعت كنم، ترك طريقت كنم وصل حقيقت شوم، در طلب روي تو پخته شدم سوختم، عشق نياموختم ذرّه شدم در فلك، از دم خوشبوي تو" انتهاي پيام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 583]