واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سینمای ما - امیر قادری: 1 - و آنگاه قدرت فيلم Z نيروي غريب سينماي چيپ. «احضارشدگان» آرش معيريان، همان چيزي بود که سال ها منتظرش بوديم. يک فيلم «بد» به معناي واقعي کلمه. و جاي جي هوبرمن خالي بود که بيايد و ببيند اين فيلم «بد»، چه انرژي از حاضران در سينماي مطبوعات در آخرين سکانس نمايش فيلم در روز 21 بهمن آزاد کرد. يک کمدي وحشت ناب. تک تک لحظات فيلم، با چنان اعتقادي به مديوم سينما و دانش سازنده اش به زير و بم اين مديوم ساخته شده که حيرت انگيز است. تماشاي آن را موقع اکران از دست ندهيد. در اين شب رويايي، روح «اد وود» در سينما صحرا حاضر شده بود. خشونت و وحشت و ايده هاي ماورايي به نحو جذابي پيش پاافتاده «احضارشدگان»، براي به وجد آوردن هر بيننده خسته از فيلم هاي ثقيل و مريض و سفت و محکم جشنواره امسال، از کافي هم کافي تر بود. بايد مي بوديد و بازي شهرام حقيقت دوست و مهدي سلوکي، ارتباط هاي بين آدم هاي داستان، گريم هايشان، چاقو زدن و خوردن هايشان را مي ديديد و از همه مهم تر ديالوگ هايشان را مي شنيديد. اين همان لذتي است که در سينما فقط موقع تماشاي Z Movieها مي شود، برد. در اوج فيلم، فقط انتظامات آمد و يکي، دو نفر از رفقا را به دليل خنديدن و به هم ريختن جو سالن سينما، احضار کرد، ولي وقتي رفتيم سراغ شان و از رفيق انتظاماتي پرسيديم شما مگر فکر مي کني ژانر اين فيلم چيست که نبايد بخنديم؟ طرف هاج و واج نگاه مان کرد، جوابي نداشت و ما دوباره برگشتيم سراغ کمدي وحشت خودمان. بعد وقتي عنوان بندي پاياني ظاهر شد و همه با تمام وجود براي تشويق فيلم و سازندگانش، جيغ و کف زديم و هوار کشيديم؛ ناگهان به نظرم رسيد در اين مدت و با تماشاي اين فيلم ها، چقدر بهمان فشار آمده، چقدر نيروي آزاد نشده داريم که حالا با تماشاي اين فيلم آزاد شده است. لذتي که از تماشاي فيلم بد واقعي ( فيلم بد هم واقعي و قلابي دارد آخر ) مي بريم را هيچ وقت نمي توانيم موقع تماشاي يک فيلم خوب حاصل کنيم. از يک نوع و جنس ديگر است. به همين خاطر است که فيلمسازي مثل کوئنتين تارانتينو، تمام تلاشش را به خرج مي دهد که اين لذت را به شکلي آگاهانه در مواردي بازسازي کند و راستش چون اين جور فيلم ساختن، يک جور خلوص مي خواهد، در اين حد موفق نمي شود. حيف که مهدي اميني خواه فيلم کم بود. او به عنوان يکي از سلاطين اين نوع سينما در ايران، در همان اندک زمان حضورش بر پرده، شوري آفريد که ديگر تکرار نشد. بعد از نمايش فيلم، رفتم سراغ تهيه کننده اش، محمد خزاعي که دمش گرم؛ بعد همه آن سر و صداها ايستاده بود تا مخاطب هاي شاد و سرحال فيلمش را ببيند. گفتم همه گناهانش بخشيده شد، بس که بعد از 10 روز، اينقدر به ملت حال داد. 2- «شب» رسول صدرعاملي هم در حد و حدود خودش فيلم جمع و جور و خوش ساختي بود که کيفيت تصوير بدش خيلي بهش لطمه زد و فيلم اين وسط گم شد. صدرعاملي بازي هاي خوبي از بازيگرانش گرفته (ري اکشن هاي شکيبايي عالي است)، ايده چرخاندن تخت و يکهو ديدن گنبد حرم هم خيلي خوب بود و مهارت صدرعاملي در ترکيب به جاي تصاوير مستند با داستاني، اينجا هم جواب داده. او همچنان يکي از معدود کارگردان هايي است که در اين سينما مي تواند ملودرام بسازد و نمي دانم چرا نمي سازد. با اين شرايطي که ديديم، تماشاي فيلم کارگرداني که دکوپاژ بلد است، کم کم دارد به «اتفاق» مهمي تبديل مي شود. درست مثل رضا کريمي که همچنان به نظرم يکي از کارگردان هاي ديده نشده سينماي ايران است («هزاران زن مثل من» چيز به دردخور زياد دارد)، ولي حيف که نتوانسته براي بروز استعدادهايش هنوز محمل مناسبي پيدا کند. به دکوپاژ صحنه برخورد ديرباز و گودرزي در «انعکاس» توجه کنيد. بعضي وقت ها ادعا و جار و جنجال، براي تماشاي بي ادعايي يک فيلمساز لازم است. 3- وقتي دارم اين ستون را مي نويسم، هنوز برنده ها اعلام نشده اند ولي نامزدها (اگر مورد «باد در علفزار مي پيچد» و حضور در هيات داوران و بزرگداشت مسعود جعفري جوزاني را که به نوعي تهيه کننده فيلم است، کنار بگذاريم ) از هميشه بهتر انتخاب شده اند. بعد از فاجعه داوري پارسال، اين بار همه چيز رو به راه تر و سازمان يافته تر به نظر مي رسد. همان طور که باقي جشنواره، از هر سال، سازمان يافته تر بود. مشکل اصلي، انتخاب فيلم ها و حساب گري هاي فراوان در مميزي آثار به نمايش درآمده بود که همه چيز را، چه قبل و چه در دوران جشنواره، عقب انداخت و جدول نمايش فيلم ها را به شکل غريبي دچار آشفتگي کرد. اما اين هم که فيلم خوب (به جز آواز گنجشک ها) نداشتيم يا کم داشتيم، بيشتر به فقر سينماي ايران بازمي گردد تا مديران جشنواره. بخش بين الملل هم که همچنان با تناقض هاي ذاتي خودش دست و پنجه نرم مي کند و بعيد است مشکلش حل شود. سينماي مطبوعات هم که يکي از بهترين و آرام ترين سال هاي خودش را پشت سر گذاشت. جز يکي دو مورد در روزهاي اول، به حضار احترام گذاشته شد و دست مان براي کار کردن (شوخي با فيلمسازها يکي از همين کارهاست ديگر)، از هميشه بازتر بود. غ يک تشکر ويژه از رامتين شهبازي، که آن سوالم درباره «آتش سبز» را با جديت تمام قرائت کرد و باعث شد بعد از چند دهه، يک صف بندي جذاب بين دو نوع نگاه و دو نوع زندگي، بين منتقدها و نويسنده ها در اين 10 روز و در صفحات اين ويژه نامه اتفاق بيفتد. از زمان فکر کنم دوايي و کاوسي به اين طرف،ف و براي همه اين جور کارها، بايد فضاي مناسبي فراهم شود و حبيب ايل بيگي، مدير روابط عمومي جشنواره، يکي از معدود مديراني است که ديده ام به کارش علاقه مند است. دلش مي خواهد جشنواره فجر شلوغ و پررونق باشد و اين برعکس تصور شما، يک آرزوي همگاني نيست. پاي دردسر اين شلوغي هم مي ايستد. اگر او نبود، نمي توانستيم با اين کيفيت در اختيار مخاطب هايمان باشيم و مدير روابط عمومي خوب کارش همين است. همکارانش وحيد اسلامي و خسرو باباپور هم در اين مسير کمکش کردند. کاش ايل بيگي بماند و در خانه را باز نگه دارد. 4- دعواهايمان را تمام کنيم. «آتش سبز» به جز در يکي دو رشته فرعي، فقط براي دريافت جايزه در بخش من درآوردي «نگاه ملي» نامزد شده است. گفتم که فيلم مظهر همه چيزهايي است که با انگشت نمي شود نشان شان داد. 5- روز ششم، هفتم جشنواره بود که يک نفر آمد طبقه بالا و با لگد زد توي شيشه آن کنار و شکستش. گفت هوا گرم بوده و بايد اين کار را مي کرده. از آن روز به بعد، گرماي سينما مطبوعات قابل تحمل تر شد. 6- و اين که کم کم داريم خداحافظي مي کنيم. روي هم رفته اش را که نگاه کني خوش گذشت. جمع بندي بد و خوب جشنواره مال روزنامه و ستون امروز نيست. کمي وقت مي خواهد. سراغ ايجاد دشمن جديد هم نمي رويم. مثلاً ديگر به اين نکته اشاره نمي کنم که فرزاد موتمن در جلسه مطبوعاتي بعد از «جعبه موسيقي»، درباره فرانک کاپرا و کريسمس و جريان هاي «اکستريم» و «ژانر» و «ضدژانر»، و فيلم «جدي» و فيلم «معمولي تر» چي گفت. موتمن برمي دارد توي گفت وگوهاي مطبوعاتي از اين حرف ها مي زند، جماعت خبرنگار هم گوش مي کنند و بعد همه اش را چاپ مي کنند، اينجا هم دست بردار نيست. اگر اوايل جشنواره بود، خلاصه جلسه مطبوعاتي اين فيلم هم سوژه خوبي از آب درمي آمد. ولي 10 روز تمام شده، داريم به چيزهاي خوب فکر مي کنيم، اين خبر هولناک درباره «سنتوري» عزيز ما و داريوش مهرجويي را هم داريم زور مي زنيم که فراموش کنيم و اصلاً مطرحش نکنيم و همچنين اين که شنيده ام رضا ناجي بزرگ براي «آواز گنجشک ها» جايزه نگرفته و جايش را به امين حيايي داده و خلاصه اينکه کم کم داريم کفش ها را آويزان مي کنيم.از فردا ديگر معلوم نيست چي مي شود. اين که سر صبح قرار نيست همديگر را ببينيم و اينکه يک چيزي از زندگي مان رفت که ديگر برنمي گردد. اين جمله آخر ربطي نداشت. مال کشيش فيلم «دره من چه سرسبز بود» عاليجناب جان فورد است و همين الان به ذهنم رسيد که بد نمي شود اگر نقلش کنم. منبع خبر : اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 816]