تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد ميهمانش را گرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829145190




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرنوشت تلخ دختر جوان در آستانه ازدواج اجباری


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



سرنوشت تلخ دختر جوان در آستانه ازدواج اجباری
سرش را پایین انداخته بود و حرف نمی‌زد. آن شب با صدای نفس‌های مینا از خواب پریدم. گفتم چرا مسخره بازی در می‌آوری؟ او تکان نمی‌خورد. جلوتر رفتم، دیدم بیهوش شده و جوابم را نمی‌دهد. موضوع را به پدر و مادرم اطلاع دادم.
روز نو : سرش را پایین انداخته بود و حرف نمی‌زد. آن شب با صدای نفس‌های مینا از خواب پریدم. گفتم چرا مسخره بازی در می‌آوری؟ او تکان نمی‌خورد. جلوتر رفتم، دیدم بیهوش شده و جوابم را نمی‌دهد. موضوع را به پدر و مادرم اطلاع دادم.


فشارهای روحی و روانی ناشی از احساس تنهایی دختر جوان را در آستانه ازدواج اجباری به یک قدمی مرگ کشاند.


به گزارش روز نو، «مریم» دختر 24 ساله‌ای است که چند روز پیش از خانه فرار کرده و پس از سردرگمی و پشیمانی از این اقدام اشتباه، خود را به پلیس معرفی کرده است.


این دختر در برابر خبرنگار شوک سفره دلش را باز کرد و در بیان علت فرار خود از خانه گفت: چون خودم را در مشکل خواهرم مقصر می‌دانستم کلافه شده بودم و از خانه فرار کردم. دو شب خانه یکی از دوستانم بودم. ادعا کردم مادر و پدرم به مسافرت رفته‌اند. به من اعتماد داشتند و مشکلی پیش نیامد اما دیگر نمی‌توانستم آنجا بمانم. نزدیک ظهر بود که خداحافظی کردم و تا سر شب آواره و سرگردان شده بودم. نمی‌دانستم کجا بروم و چه کار کنم. از طرفی می‌ترسیدم به خانه برگردم. بهترین کاری که به نظرم رسید این بود که خودم را به پلیس معرفی کنم.


مریم اظهار داشت: چندی پیش برای خواهرم خواستگاری آمد. پدر و مادرم اصرار داشتند این ازدواج سر بگیرد. می‌گفتند خانواده  آن ها دست شان به دهان‌شان می‌رسد و می‌توانند گلیم بچه خود را از آب و گل بیرون بکشند.


اما «مینا» نظر دیگری داشت. او نمی‌توانست حرف دل خود را بگوید. خواهرم به پسر خاله‌ام علاقه‌مند بود و پدرم چون با شوهرخاله‌ام اختلاف قبلی داشت و خودش را یک سر و گردن از آنها بالا‌تر می‌دانست اجازه نمی‌داد یک کلمه درباره ازدواج مینا و پسر خاله اش حرفی در خانه رد و بدل شود.


البته پول و ثروت پدر جلال چشم‌های مادرم را نیز روی واقعیت‌های زندگی بسته بود. خواهرم در شرایط بسیار بدی قرار داشت، من هم گرفتار کارهای خودم بودم و به او توجهی نمی‌کردم. یک شب، ساعت 10 بود که مرا به داخل اتاق صدا زد. گریه می‌کرد و کمک می‌خواست. مسخره‌اش می‌کردم و حرف‌هایش را جدی نمی‌گرفتم. جلو آمد و چند بار از من پرسید به نظر تو پسری که با همکلاسی خودم دو سال دوست بوده و این طرف و آن طرف می‌رفتند می‌تواند شوهر لایقی برای من باشد؟ تو می‌گویی من چه کار کنم؟


نگاهش کردم و گفتم خیلی سخت می‌گیری دختر، برو و با همین بچه پولدار بی‌درد ازدواج کن و آینده خودت را... .


حالش اصلاً خوب نبود. پتو را روی سرش کشید و بی‌صدا گریه می‌کرد. من هم سرگرم تماشای تلویزیون شدم. چندبار از من خواست صدای تلویزیون را کم کنم. پتو را از روی سرش برداشتم و به او گفتم اصلاً تو لیاقت نداری که... .


سرش را پایین انداخته بود و حرف نمی‌زد. آن شب با صدای نفس‌های مینا از خواب پریدم. گفتم چرا مسخره بازی در می‌آوری؟ او تکان نمی‌خورد. جلوتر رفتم، دیدم بیهوش شده و جوابم را نمی‌دهد. موضوع را به پدر و مادرم اطلاع دادم.


بلافاصله مینا را به بیمارستان رساندیم. پزشکان اعلام کردند خواهر نازنینم به خاطر استرس و فشار شدید عصبی سکته کرده و... .


او از همان شب به کما رفته و با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند. من نمی‌توانستم خودم را ببخشم. برای همین ازخانه بیرون زدم. مینا دختر مظلوم و بی‌سر و صدایی بود. همیشه می‌گفت دوست دارم با یک آدم ساده و باایمان ازدواج کنم و... . 


ما می‌توانستیم با یک مشاوره پیش از ازدواج او را در انتخاب شریک زندگی‌اش کمک کنیم. می‌توانستیم با هم دوست واقعی باشیم، در کنارش باشیم، دلم برای مینا تنگ شده، برای خنده‌هایش، برای نگاهش و برای مهربانی‌اش، اما...




تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن