تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):بار الها... باطل را از درون ما محو نما و حق را در باطن ما جاى ده. زيرا كه ترديدها...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803217452




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرنوشت شوم یک دختر در آستانه ازدواج اجباری |اخبار ایران و جهان


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: سرنوشت شوم یک دختر در آستانه ازدواج اجباری
کد خبر: ۴۸۸۲۴۳
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۶ - 05 April 2015


فشارهای روحی و روانی ناشی از احساس تنهایی دختر جوان را در آستانه ازدواج اجباری به یک قدمی مرگ کشاند.

به گزارش ایران، «مریم» دختر 24 ساله‌ای است که چند روز پیش از خانه فرار کرده و پس از سردرگمی و پشیمانی از این اقدام اشتباه، خود را به پلیس معرفی کرده است.

این دختر در برابر خبرنگار شوک سفره دلش را باز کرد و در بیان علت فرار خود از خانه گفت: چون خودم را در مشکل خواهرم مقصر می‌دانستم کلافه شده بودم و از خانه فرار کردم. دو شب خانه یکی از دوستانم بودم. ادعا کردم مادر و پدرم به مسافرت رفته‌اند. به من اعتماد داشتند و مشکلی پیش نیامد اما دیگر نمی‌توانستم آنجا بمانم. نزدیک ظهر بود که خداحافظی کردم و تا سر شب آواره و سرگردان شده بودم. نمی‌دانستم کجا بروم و چه کار کنم. از طرفی می‌ترسیدم به خانه برگردم. بهترین کاری که به نظرم رسید این بود که خودم را به پلیس معرفی کنم.

مریم اظهار داشت: چندی پیش برای خواهرم خواستگاری آمد. پدر و مادرم اصرار داشتند این ازدواج سر بگیرد. می‌گفتند خانواده  آن ها دست شان به دهان‌شان می‌رسد و می‌توانند گلیم بچه خود را از آب و گل بیرون بکشند.

اما «مینا» نظر دیگری داشت. او نمی‌توانست حرف دل خود را بگوید. خواهرم به پسر خاله‌ام علاقه‌مند بود و پدرم چون با شوهرخاله‌ام اختلاف قبلی داشت و خودش را یک سر و گردن از آنها بالا‌تر می‌دانست اجازه نمی‌داد یک کلمه درباره ازدواج مینا و پسر خاله اش حرفی در خانه رد و بدل شود.

البته پول و ثروت پدر جلال چشم‌های مادرم را نیز روی واقعیت‌های زندگی بسته بود. خواهرم در شرایط بسیار بدی قرار داشت، من هم گرفتار کارهای خودم بودم و به او توجهی نمی‌کردم. یک شب، ساعت 10 بود که مرا به داخل اتاق صدا زد. گریه می‌کرد و کمک می‌خواست. مسخره‌اش می‌کردم و حرف‌هایش را جدی نمی‌گرفتم. جلو آمد و چند بار از من پرسید به نظر تو پسری که با همکلاسی خودم دو سال دوست بوده و این طرف و آن طرف می‌رفتند می‌تواند شوهر لایقی برای من باشد؟ تو می‌گویی من چه کار کنم؟

نگاهش کردم و گفتم خیلی سخت می‌گیری دختر، برو و با همین بچه پولدار بی‌درد ازدواج کن و آینده خودت را... .

حالش اصلاً خوب نبود. پتو را روی سرش کشید و بی‌صدا گریه می‌کرد. من هم سرگرم تماشای تلویزیون شدم. چندبار از من خواست صدای تلویزیون را کم کنم. پتو را از روی سرش برداشتم و به او گفتم اصلاً تو لیاقت نداری که... .

سرش را پایین انداخته بود و حرف نمی‌زد. آن شب با صدای نفس‌های مینا از خواب پریدم. گفتم چرا مسخره بازی در می‌آوری؟ او تکان نمی‌خورد. جلوتر رفتم، دیدم بیهوش شده و جوابم را نمی‌دهد. موضوع را به پدر و مادرم اطلاع دادم.

بلافاصله مینا را به بیمارستان رساندیم. پزشکان اعلام کردند خواهر نازنینم به خاطر استرس و فشار شدید عصبی سکته کرده و... .

او از همان شب به کما رفته و با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند. من نمی‌توانستم خودم را ببخشم. برای همین ازخانه بیرون زدم. مینا دختر مظلوم و بی‌سر و صدایی بود. همیشه می‌گفت دوست دارم با یک آدم ساده و باایمان ازدواج کنم و... . ما می‌توانستیم با یک مشاوره پیش از ازدواج او را در انتخاب شریک زندگی‌اش کمک کنیم. می‌توانستیم با هم دوست واقعی باشیم، در کنارش باشیم، دلم برای مینا تنگ شده، برای خنده‌هایش، برای نگاهش و برای مهربانی‌اش، اما...











این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 159]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن