واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
داستان زندگی و ازدواج یک دختر مغرور و زیاده خواه فرهنگ > کتاب - روزهای تعطیل ابتدای سال فرصت مناسبی است برای خرید و مطالعه کتاب هایی که شاید در طول سال نتوان به آنها پرداخت، پیشنهادهای نوروزی ما تقدیم به آنها که قدر این ایام و البته نعمت یارمهربان را میدانند.
لذت مطالعه نوروزی با خبرآنلاین/2/ رمان «بدون تو غیرممکن بود»، عاشقانه ای اجتماعی است که سال 1386 جهت دریافت مجوز به وزارت ارشاد ارائه شد و در نهایت دولت یازدهم اجازه انتشار آن را صادر کرد. «بدون تو غیرممکن بود» دومین رمان «رضا استادی» است که بعد از 13 سال و پس از رمان «هیچ وقت نامزد نبودیم» از سوی نشر البرز در سال 93 منتشر شد و یکی از رمان های پرفروش ناشر نیز شناخته شد. این رمان در 22 فصل داستانی پُر افت و خیز را روایت می کند که در فاصله سال 1382 تا 1390 اتفاق می افتد و به گفته مولف آن، «عاشقانه ای اجتماعی» است که برای ارتباط بهتر مخاطب عام از کتاب، با زبانی ساده و نثری روان و به دور از پیچیدگی های تکنیکی نوشته شده است. به گزارش خبرآنلاین، این رمان دو شخصیت اصلی و محوری دارد. مردِ داستان، فردی 35 ساله به نام یحیی حاذق که همراه همسر و فرزندانش در شهر تورنتوی کانادا زندگی می کند. او سال ها قبل به طور غیرقانونی از ایران خارج شده و حالا چهره ای موفق و شناخته شده در دنیای ویدئو کلیپ است. یحیی به دعوت یک خواننده مشهور عرب به دبی می رود تا کلیپ جدید او را بسازد. شخصیت محوری زن کتاب نیز دختری زیبا، مغرور و زیاده خواه است که در خانواده ای نابهنجار رشد کرده و در آستانه ازدواج با مردی متاهل و میانسال، ماموریت می یابد تا از طرف یکی از دوستان خودش، از پسری خواستگاری کند. این دختر برای جبران عٌقده های فروخورده زندگی اش قصد دارد با مردی میانسال و متاهل ازدواج و برای اقامت و ادامه زندگی به دبی برود. مواجهه یحیی با این زن، ماجراهای مختلفی را در داستان رقم می زند. البته کتاب ضمن روایت داستان این شخصیت ها و دیگر آدم های قصه تلاش کرده تا به بازنمایی شرایط اجتماعی این دوره از تاریخ بپردازد. این رمان، داستانی سرشار از جزئیات است که در پنج کشور ایران، امارات متحده عربی، کانادا، کنیا و عربستان سعودی روایت می شود. باهم بخش هایی از این رمان دو جلدی را مرور می کنیم: زن میانسالی که در تاکسی کنار حریر نشسته بود، از او برای پسرش خواستگاری کرد. زن که به شدت تحت تاثیر وقار و زیبایی حریر قرار گرفته بود، گفت پسرش به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده و در شرکتی دولتی با حقوق ماهیانه 400 هزار تومان استخدام شده است. انگشتری که زن به دست داشت چندان گران قیمت نبود و این مساله شامل لباس های او هم می شد. حریر گفت: «این کفشی که پای منه هشتاد هزار تومن قیمت داره. اگه پسر شما از پس خرج من برمیاد، شماره موبایلم رو بدم!»
زن که از شنیدن این حرف ناراحت شده بود گفت: «مردی پیدا می شه که از پس خرج شما بربیاد؟»
حریر لبخندی زد و گفت: «چرا پیدا نشه؟! هفته دیگه دارم می رم دبی. قراره با یه مرد عرب نامزد بشم.»
زن گفت: «پس چرا از اول نگفتی نامزد داری؟»
حریر جواب داد: «هنوز که عقد نکردیم، تازه می خوایم نامزد بشیم. گفتم شاید شرایط پسر شما بهتر باشه، توی انتخابم تجدید نظر کنم.»
*
حریر پرسید: به پیشنهاد من برای ازدواج کردن با پارمیدا فکر کردید؟
مرد گفت: همین چند ساعت برای فکر کردن به این پیشنهاد کافیه؟
زن پاسخ داد: باز هم جمله دیشب رو تکرار کنم؟ عشق چیزیه که در یک لحظه اتفاق می افته و یک عمر ادامه پیدا می کنه.
مرد پاسخ داد: ولی من هنوز خودم رو در معرض این اتفاق قرار ندادم.
حریر گفت: من شما رو قرار می دم.
*
پارمیدا پرسید: «زندگی مهم تره یا پول؟»
دختر گفت: «البته که پول مهم تره. من دارم شوهر می کنم تا بتونم پول بیشتری خرج کنم. و الا می موندم خونه بابام.»
پارمیدا خندید و گفت: «برو کمیته امداد. تو همه شرایط دریافت جهیزیه رو داری.»
دختر پرسید: «یخچال AEG هم می دن؟» 6060
کلید واژه ها: ادبیات ایران - معرفی کتاب - بازار کتاب -
یکشنبه 2 فروردین 1394 - 20:23:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]