تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803944959




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تصرف هيچ موجودی در طبيعت به اندازه‌ انسان نيست


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: مروری بر چيستی قانون طبيعت؛
تصرف هيچ موجودی در طبيعت به اندازه‌ انسان نيست

قانون طبیعت


شناسهٔ خبر: 2525479 پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۷
دین و اندیشه > اندیشکده ها

انسان برای حفظ حيات خود و ارتقای آن ناچار است به سراغ طبيعت رفته و با آن تعامل كند و همان ­طور كه از او تأثر می‌پذيرد به قدرت عقلی در آن تصرف كند. تصرف هيچ موجودی در طبيعت به اندازه‌ انسان نيست. انسان براي حفظ حيات خود و ارتقاي آن ناچار است به سراغ طبيعت رفته و با آن تعامل كند و همان ­طور كه از او تأثر مي ­پذيرد به قدرت عقلي در آن تصرف كند. تصرف هيچ موجودي در طبيعت به اندازه‌ انسان نيست که ریشه در نيازهاي متعدد انسان دارد.به گزارش خبرگزاری مهر، امروز ۱۳ فروردین ماه بنام روز طبیعت نامگذاری شده است. از این رو در این مجال مروری خواهیم داشت بر کتاب چيستی قانون طبيعت(What is Law of Nature) نوشته ديويد آرمسترانگ با ترجمه امير ديواني و ويراسته مصطفي ملكيان که به همت پژوهشگاه حوزه و دانشگاه منتشر شده است.علم طبيعت بر پايه­ قوانين طبيعي ممكن و واقع است. هر چند وجود علم طبيعت براي ممكن بودن آن كفايت مي­ كند، اما اين امكان در واقع ريشه در وجود قوانين طبيعت دارد، به‌ طوري كه اگر طبيعت قانون وجود نمي­ داشت، علم طبيعت ممكن نمي ­شد. بر اساس قوانين علم طبيعت، قوانين محدودتري در داخل آن شكل مي ­گيرد و پرداخت نظريه ­ها براي توسعه­ علم طبيعت امكان پذير مي ­گردد. در علم طبيعت وقتي از امكان علم طبيعت سود مي­ بريم كه اين امكان را به فعليت برسانيم و سپس آن را توسعه دهيم. فعليت اين علم و توسعه­ آن هم در گرو قوانين محدودتري است كه در داخل اين علم است و هم در گرو پرداخت نظريه­ هايي است كه توسعه­ علم طبيعت را به بار مي­ آورد.آن­چه گفته شد مربوط به هيچ ديدگاهي در باب قوانين طبيعت نيست و هيچ ديدگاهي هم در اين مسئله تأثيري ندارد. همين كه ما چيزي به نام قوانين طبيعت، صرف نظر از هر ديدگاهي داشته باشيم، علم طبيعت از امكان به وقوع و از وقوع به توسعه مي­رسد. اين پايه و مبنايي است كه حيات علم طبيعت در سده ­ها و هزاره ­هاي گذشته، اكنون و آينده بر آن تكيه زده است. ما چه دسترسي به قوانين واقعي طبيعت داشته باشيم و چه نداشته باشيم، يا اساسا بخواهيم اين واژه را به كار ببريم يا نبريم، آن­چه مهم است وجود اموري است كه، فارغ از هر ديدگاهي، به علم طبيعت منجر مي ­شود.دانشمندان در هر رشته ­اي يك سلسله دستورات، برنامه ­ها، كاركردها و ابزارها را در نظر مي ­گيرند و از آن­ها استفاده می ­كنند البته برخي از ديدگاه ­ها ممكن است برنامه­ هاي يك علم را جهت دهند، چنان‌كه در پزشكي قديم و پزشكي جديد به چشم مي­ خورد؛ اما آن­چه فارغ از همه ديدگاه ­هاست اين است كه دانشمند در جست و جوي علل و روابط است؛ و حتي اگر ديدگاه عليت را انكار كند قدرت تغيير اين وضع را ندارد.تحقيق فلسفي درباره­ قوانين طبيعت بايد هم تبيين قوانين و هم نقد آن­ها را، به­ طور عام و به‌طور خاص به عهده بگيرد. شناخت قوانين بدون تحقيق فلسفي شناختي ناقص و نارساست. با نقد فلسفي قوانين، هم زمينه­ جايگزيني يك قانون به وسيله بديل‌­هاي آن فراهم مي ­آيد و هم توسعه­ علم طبيعي از قوه­ به فعليت مي­ رسد. بدين ترتيب علم، كه محصول بخشي از توانايي عقل است، در كنار تحقيق فلسفي، كه بخش ديگري از توانايي عقل است، هم تبيين مي‌پذيرد، هم به نقد و سنجش گرفته مي­ شود و هم امكان توسعه مي­ يابد.در كتاب حاضر، پرسش­هاي اصلي درباره قوانين طبيعت دو پرسش­ اند:۱. قوانين طبيعت چيستند؟۲. مبناي وجودشناختي اين قوانين چيست؟هر چند عنوان كتاب با پرسش اول هماهنگ است، اما ارتباط وثيق اين دو پرسش با يكديگر و نيز با بحث­هاي به ميان آمده در پاسخ به پرسش اول به مباحث ناظر به پرسش دوم گذر مي­ شود. بدين ترتيب، بر اساس نظام منطقي پرسش­ها، ما با قوانين طبيعت به عنوان يك داده رو به رو مي­ شويم؛ آن­گاه درصدد تشخيص ماهيت و چيستي قوانين يا گزاره­ هاي ناظر به قانون برمي‌ آوريم و در اين راستا عناصر موجود در قانون شناسايي مي­ شوند. در مرتبه­ بعد، به يك بحث مابعدالطبيعي وجودي منتقل شده درصدد برم ­آييم تا بنيادهاي وجودي قوانين طبيعت را مشخص كنيم. قهرا وجودشناسي قوانين طبيعت به تبع اختلاف در ديدگاه ­هاي ناظر به چيستي قوانين مذكور متعدد و متنوع است.آرمسترانگ در كتاب «چيستي قانون طبيعت»، دو ديدگاه به نام «ديدگاه انتظام» و «ديدگاه كليات» را به ميان مي­ آورد. از نظر وي ديدگاه انتظام، چه در صورت اوليه و چه در صورت­هاي پيشرفته ترش با ناكامي­ هاي فراواني روبه ­روست؛ ناكامي‌هايي كه نويسنده­ كتاب مي ­كوشد تا با ارائه­ي ديدگاه كليات آن­ها را كنار گذاشته به سوي تفسير منسجم­‌تري از قانون طبيعت حركت كند. اين كار جز به ورود عناصر غير تجربي در ماهيت قوانين طبيعت ممكن نيست.آرمسترانگ در عبارت­هاي خود كليات را انتزاعاتي از جزئيات به حساب مي ­آورد كه جزئيات مذكور به آن كليات مصداق مي­ بخشند. اما انتزاع تفسيري دارد كه اگر همان مقصود آرمسترانگ باشد ـ كه ظاهرا چنين است ـ منجر به نفي كلي در خارج مي‌شود. طبق اين تفسير، انتزاع عبارت است از ملاحظه­ي جزئيات و بركندن وجه مشترك آن­ها، به اين صورت كه وجه مشترك مذكور را از خصوصيات پيوسته به آن تجريد كنيم. بنابراين، انتزاع با تجريد مساوي است، چون معنايي كه در خلال جزئيات به صورت مشترك وجود دارد، به وسيله­ي تجريد در عقل بدون آن خصوصيات حاضر و واقع مي­ شود.اين معنا همان كلي انتزاعي است؛ زيرا اولا عقل اين معنا را از ملاحظه جزئيات دريافته است و ثانيا خصوصيات را از آن نفي و حذف كرده است. مجموع دو عمل تجريد معنا از خصوصيات و قيود و بركندنش از موطن جزئي، كه موجب جزئيت امور مي­شود و وارد كردن آن به موطن كلي، تفسير اول انتزاع را فراهم مي ­آورد. اما اين تفسير سرانجامي جز نفي كلي در خارج ندارد، زيرا اگر از يك‌سو، معنا از خصوصيات خود تجريد شود و از سوي ديگر، از موطن خودش به عقل بيايد، معناي عقلي به دست آمده با معناي حسي متباين خواهد بود، به­ طوري كه نه تنها معناي انتزاع شده كلي است، چون انطباق بر امور كثير ندارد، بلكه در خارج انطباق با يك فرد هم ندارد، چون تبايني ميان امر خارجي و امر ذهني برقرار شده است. خلاصه اين­كه اگر به انتزاع بسنده كنيم كلي و انطباق از بين مي ­رود. وقتي انطباق در كار است كه ميان معناي ذهني و خارجي تباين نباشد.مقدمه مترجم۱. قوه­ شناختاري انسان. ويژگي انسان در ميان موجودات ديگر به داشتن قوه يا دستگاهي است به نام عقل. در پشت و پس دستگاه حسي، خيالي و وهمي او دستگاهي به نام عقل قرار دارد كه حس و وهم و خيال او را از ساير حس­ها، اوهام و خيال­هاي موجود در شناسنده ­هاي ديگر در طبيعت ممتاز ساخته است. اين دستگاه عقل است كه افزون بر كارهاي اختصاصي خود، در موقعيتي ديگر دستگاه حس و خيال و وهم را نيز زير پوشش فعاليت خود قرار مي­ دهد و با هدايت عقلي خود داده­ هاي آن­ها را به نوعي به مرزهاي شناخت عقلي تعالي مي­ بخشد.عقل در مقام شناخت و دانايي موجودي است درصدد كشف همه چيز؛ اين دستگاه استثنايي را بر نمي‌تابد و همه واقع را ابژه و متعلق دانايي خود قرار مي­دهد. عقل خود را گذركننده و فرارونده به واقع مي­ داند و ايده ­آل خود را رسيدن به همه واقع قرار مي دهد. اين­كه آيا علي رغم مسلم بودن اين ايده ­آل، عقل واقعا چنين توانايي را دارد يا نه، محل گفتگو و اختلاف است، اما يك نكته مسلم است و آن اين­كه هر گونه حد و مرز قرار دادن براي عقل جز به تشخيص خود عقل امكان ندارد. عقل تا به ضوابط مندرج در خود، متعلقي را فراتر از توان شناختاري خود نيابد از خيز برداشتن به سوي معرفت آن دست برنمي­دارد. عقل در انسان يك موجود بالقوه است كه در راستاي كمالات خود و به فعليت رساندن آن­ها تلاش مي­كند و در جهت كمال دانايي خود تا دسترسي به ايده ­آل مذكور هيچ ­گاه سستي به خود راه نمي دهد.اكنون عقل با جهان طبيعت مواجه شده است. بر اساس خصلت ذاتي خود، عقل به سراغ شناسايي كامل اين جهان حركت مي ­كند. انسان در طبيعت، به دليل ساختار وجودي خود موجودي است بس وابسته به شرايط و اوضاع و احوال. براي حفظ حيات خود و ارتقاي آن، او ناچار است به سراغ طبيعت رفته با آن تعامل كند و همان ­طور كه از او تأثر مي ­پذيرد به قدرت عقلي در آن تصرف كند. تصرف هيچ موجودي در طبيعت به اندازه‌ انسان نيست و اين شدت تصرف، ريشه در نيازهاي متعدد انسان دارد. اين تصرفات به مدد نيروي عقلي انساني همواره زيادتر مي­ شود، اما اگر تابعي از وضعيت شناختاري و دانايي انسان از طبيعت نباشد روز به روز بحران­هاي زيستي و حيات او افزون­تر مي ­گردد. تصرف در طبيعت و سلطه يافتن بر طبيعت و آن را در مسير خواسته ­هاي انساني قرار دادن و بهره­ برداري از آن مسبوق است به علم و دانايي عقل از جهان طبيعت و شناخت عناصر و روابط برقرار در آن.۲. حضور انواع عقل در شناخت طبيعت. عقل با تمام توانايي خود در مقام شناخت تدريجي طبيعت تا رسيدن به شناخت كامل و تام برآمده است. دستاوردهاي او در اين زمينه، «علم طبيعت» را واقع ساخته است. در اين شناسايي هم عقل محض حضور داشته است و هم عقل تجربي؛ داده­ هاي حسي و تجربي مانند مشاهدات، هم­ آغاز شناسايي تجربي ­اند و هم داور آن؛ ولي ضابطه ­هاي عقل محض است كه بر داده ­هاي تجربي حكم كرده آن­ها را انضباط بخشيده سرانجام تا عمق بنياد آن­ها پيش مي ­رود. علوم تجربي طبيعي هر كدام به موازات تقسيم كاري كه دارند قطعه­ اي از طبيعت را به مطالعه و پژوهش مي‌گيرند. اما هيچ علمي از فلسفه بي ­نياز نيست، زيرا در فعاليت خود و در حاصل كار خود به عناصري برمي ­خورد كه جنبه­ تجربي ندارد و براي قوام بخشيدن به آن­ها بايد به فلسفه­ آن علم گذر كند. پس از اين مرحله، علم مذكور نياز به «مابعدطبيعت» خاصي دارد كه بنيادهاي وجودي آن علم را بررسي كند و پرسش­هاي ناظر به امكان و برقرار گشتن آن علم را در مباني وجودي به شرح و تفصيل بگيرد. علم، فلسفه‌ علم و مابعدطبيعه علم سه گستره­­ معرفتي عقل است كه با به هم پيوستن به يكديگر، عقل را در آستانه­ معرفت تام و كامل به متعلق خود قرار مي­ دهد.۳. موقعيت قانون طبيعت در علم طبيعت. تلاش انسان براي شناسايي جهان طبيعت و توفيق قابل توجه او در اين جهت نشان مي­دهد كه علم طبيعت ممكن است. در علم طبيعت، كمتر واژه­اي به مثابه­ي واژه­ي «قانون طبيعت» جايگاه ويژه­اي را به خود اختصاص داده است؛ اصل اين اهميت از آنِ كلمه «قانون» است. اين كلمه هر جا باشد از اين موقعيت ويژه برقرار است. در همه­ي علوم اعم از تجربي و غير تجربي، طبيعي يا انساني، علمي يا فلسفي، واژه قانون نافذ است و مي ­توان گفت بدون قانون، علمي شكل نمي‌گيرد. قوانين رياضي، قوانين فلسفي يا مابعدطبيعي، قوانين منطق و قوانين طبيعت نمونه­هايي از اين قوانين­ اند. در محدوده­ي قوانين طبيعت علوم مختلف طبيعي مانند فيزيك، شيمي و زيست­ شناسي قوانيني چون قانون گرانش عمومي، قانون شكست نور، قانون مندل، قوانين نيوتن، قوانين بقا و... را به ميان مي‌آورند.در تقسيم كار ميان عالمان و دانش­مندان، عالمان علوم طبيعي وظايفي را براي خود در نظر گرفته ­اند كه جز با به ميان آوردن قوانين طبيعت نمي­ توان آن وظايف را به انجام رساند و بدين ترتيب پايه­ همه­ وظايف در شناخت طبيعت، شناخت قوانين طبيعت است. كشف تاريخ و جغرافياي جهان، كشف انواع اشياء و اوصاف موجود در جهان و چگونگي ساخته شدن آن­ها و روابط حاكم بر رفتار آن­ها، تبيين پديده ­ها و پيش­ بيني آن­ها نمونه­ هايي از اين قبيل اند. به راستي قانون طبيعت چيست؟ چه عناصري قانون را مي­سازند؟ قانون بر چه مبناي وجودشناختي تكيه دارد؟ موقعيت قانون در علم چيست؟ روابط قوانين با يكديگر چگونه است؟ چگونه مي توان قوانين طبيعت را كشف كرد؟.... پرسش­هايي از اين دست با مباحث فراواني در علم و فلسفه گره مي­ خورد و نظام جامعي را براي رهيابي به پاسخ مي ­طلبد.به هر حال، ما با قانون طبيعت به عنوان يك داده در علم طبيعت رو به رو هستيم. اكنون چه تفسيري را مي‌توان براي قوانين طبيعت ارائه دادكه جامع افراد و مانع اغيار باشد و با همه­ي ضوابط عقلي سازگار باشد؟ فلاسفه­­ مختلف در طول تاريخ انديشه، وابسته به ديدگاه­هاي خاص خود، تفسيري را از قانون طبيعت ارائه كرده ­اند. مسلما به تبع اختلاف مشرب­هاي فلسفي، از قبيل تجربه­گرايي در مقابل عقل­گرايي، و رئاليسم در مقابل آنتي­رئاليسم يا رئاليسم در مقابل ايده­آليسم، اختلاف در تفسير قانون طبيعت و مبناي وجودشناختي آن شكل مي ­گيرد.تحقيق فلسفي درباره­ي قوانين طبيعت بايد هم تبيين قوانين و هم نقد آن­ها را، به­طور عام و به­طور خاص، به عهده بگيرد. همان­طور كه گذشت شناخت قوانين بدون تحقيق فلسفي شناختي ناقص و نارساست. با نقد فلسفي قوانين، هم زمينه­ي جايگزيني يك قانون به وسيله­ي بديل­هاي آن فراهم مي­آيد و هم توسعه­ي علم طبيعي از قوه­ به فعليت مي­رسد. بدين ترتيب علم، كه محصول بخشي از توانايي عقل است، در كنار تحقيق فلسفي، كه بخش ديگري از توانايي عقل است، هم تبيين مي­پذيرد، هم به نقد و سنجش گرفته مي­شود و هم امكان توسعه مي­يابد.۴. پرسش­هايي درباره­ قانون طبيعت. در كتاب حاضر، پرسش­هاي اصلي درباره قوانين طبيعت دو پرسش ­اند:۱. قوانين طبيعت چيستند؟۲. مبناي وجودشناختي اين قوانين چيست؟هر چند عنوان كتاب با پرسش اول هماهنگ است، اما ارتباط وثيق اين دو پرسش با يكديگر و نيز با بحث‌هاي به ميان آمده در پاسخ به پرسش اول به مباحث ناظر به پرسش دوم گذر مي­شود. بدين ترتيب، بر اساس نظام منطقي پرسش­ها، ما با قوانين طبيعت به عنوان يك داده رو به رو مي­شويم؛ آن­گاه درصدد تشخيص ماهيت و چيستي قوانين يا گزاره­هاي ناظر به قانون برمي­آوريم و در اين راستا عناصر موجود در قانون شناسايي مي­ شوند. در مرتبه­ي بعد، به يك بحث مابعدالطبيعي وجودي منتقل شده درصدد برمي­آييم تا بنيادهاي وجودي قوانين طبيعت را مشخص كنيم. قهرا وجودشناسي قوانين طبيعت به تبع اختلاف در ديدگاه­هاي ناظر به چيستي قوانين مذكور متعدد و متنوع است. آرمسترانگ در كتاب حاضر، دو ديدگاه به نام «ديدگاه انتظام» و «ديدگاه كليات» را به ميان مي­آورد. از نظر وي ديدگاه انتظام، چه در صورت اوليه و چه در صورت­هاي پيشرفته‌­ترش با ناكامي­هاي فراواني روبه‌روست؛ ناكامي ­هايي كه نويسنده كتاب مي ­كوشد تا با ارائه ديدگاه كليات آن­ها را كنار گذاشته به سوي تفسير منسجم ­تري از قانون طبيعت حركت كند. اين كار جز به ورود عناصر غير تجربي در ماهيت قوانين طبيعت ممكن نيست.۵. معرفي يك اصطلاح فلسفي. نوشته­ هاي فلاسفه­ اخير غرب درباره­ي قوانين طبيعت متضمن كلمه­اي است كه در تبيين ديدگاه­هاي متعدد درباره­ قوانين طبيعت، چه اين ديدگاه­ها در كتاب حاضر آمده باشد يا نيامده باشد، نقش مهمي را بر عهده دارد. اين كلمه يا واژه، كلمه­ «تبعيت يا ترتب[=supervenience]» است. سابقه استفاده از اين واژه به مباحث مربوط به فلسفه اخلاق و فلسفه­ ذهن بازمي­ گردد. در فلسفه اخلاق، پاره­اي از فيلسوفان بر اين باورند كه ويژگي­هاي اخلاقي و ارزشي مترتب بر ويژگي­هاي طبيعي يا توصيفي­ اند، به­ طوري­ كه با معين كردن ويژگي­هاي توصيفي يا غير ارزشي يك عمل يا يك شخص، ويژگي­هاي اخلاقي يا ارزشي آن­ها معين و مشخص مي­ شود. در فلسفه ذهن، عده‌اي از فلاسفه بر اين باورند كه حالت­هاي ذهني تابع و مترتب بر حالت­هاي فيزيكي اند، به‌طوري كه دو امري (اشياء، حوادث، موجودات زنده، آدميان و...) كه دقيقا در همه ويژگي­هاي فيزيكي شبيه باشند، ممكن نيست در ويژگي­هاي ذهني اختلاف داشته باشند.اكنون درباره­ محتواي قانون طبيعت نيز مي ­توان از اين واژه بهره­ برداري كرد تا مقدمات يك ديدگاه و تفاوت آن با ديدگاه ­هاي ديگر را بهتر فرمول­بندي كرد. مثلا يك ديدگاه تحويل­‌گرايانه درباره­ قوانين طبيعت را مي ­توان به اين صورت بيان كرد كه:قوانين طبيعي يك جهان ممكن منطقا مترتب است بر يكنواختي­هاي جهاني موجود در آن جهان.۶. وابستگي ديدگاه انتظام به انديشه ­هاي هيوم .اولين ديدگاه درباره­ قوانين طبيعت ديدگاه هيومي (Humean view) يا ديدگاه انتظام (the regularity theory) نام گرفته است. اين ديدگاه از عناصر و تحليل­هايي سود مي­برد كه در فلسفه­ي هيوم پرداخت شده است؛ مثل آن­كه از به­كار بردن هرگونه هويت متافيزيكي، همچون ضرورت و قوه، پرهيز مي­كند. هيوم اذعان داشت كه معرفت شناسي و مباحث او در فلسفه­ علم بر محور تحليل عليت دور مي ­زند. به همين دليل، او ديدگاه روشن و صريحي را درباره­ي ماهيت قوانين طبيعي ندارد. با اين حال بسياري از آن­چه فيلسوفان معاصر درباره­ي قوانين طبيعت مي­گويند با خطوط كلي انديشه­ هيوم درباره­ي عليت سازگار است. اصلي­‌ترين مقومات ديدگاه هيوم در دو بخش معرفت‌­شناسي و وجودشناسي به شرح زير است:الف- محتواي ذهن (= ادراكات) به دو دسته انطباعات و تصورات تقسيم مي­ شوند كه اولي داده ­هاي بي‌ميانجي تجربه و دومي صورت­هاي ذهني خفيف انطباعات­‌اند كه به كار انديشه و استدلال مي­آيند. واضح است كه انطباعات مقدم بر تصورات­اند.ب- واژه­اي همچون جوهر و ضرورت (و ساير واژه­هاي متافيزيكي) از آن جهت كه بر انطباعي تكيه نزده‌اند الفاظي ميان­تهي و نامفهوم­اند؛ به تعبير عام­تر، انسان توانايي ندارد از چيزي ذاتا متفاوت با تصورات و انطباعات، تصوري حاصل كند.ج- در وجودشناسي هيوم، نوع يك شيء فقط وابسته به ويژگي­هاي نفسي [= دروني=intrinsic] و ويژگي­هاي مقوله ­اي­ اند [=categorical]، يعني به ترتيب ويژگي­هايي كه به رابطه­ ميان آن شيء و ديگر اشياء وابسته نيستند و ويژگي­هايي كه وابسته­ اند به اين­كه قوانين طبيعت چه باشند. در اين ميان، اين ويژگي‌هاي مقوله ­اي وابسته به قوانين طبيعت اند كه گرايش اشياء به رفتار را تعيين مي­ كنند.در اين وجودشناسي، جايي براي ويژگي گرايشي (dispositional) دروني وجود ندارد، يعني ويژگي­اي كه شيء بر حسب آن بايد در شرايط مناسب به شيوه­ي خاصي رفتار كند، و شامل قوه ­ها، استعدادها و ميل­ه اي علي است. عمل و رفتار اشياء متعين يا محتمل مي‌گردد، اما نه از طريق ويژگي­هاي نفسي يا دروني بلكه از طريق قوانين طبيعي حاكم بر اشياي داراي اين ويژگي­ها.[۱]هيومي­‌هاي جديد سخن هيوم را درباره­ ويژگي­هاي اشياء پذيرفته ­اند و از اين­رو براي اشياء قوه ­هاي علي ذاتي قائل نيستند. استدلال ايشان اين است كه اگر انواع اساسي اشياء، قوه‌هاي علي ذاتي داشته باشند آن­گاه اشياء به عمل كردن بر حسب اين قوه ­ها مقيد مي ­شوند و در نتيجه قوانين مربوط به رفتار اين اشياء امكاني نمي‌بودند، اما اگر يك چيز باشد كه هيومي‌ها بر آن اصرار دارند امكاني بودن همه­ قوانين طبيعي است، زيرا اگر آن­ها بخواهند تغيير در ميل­هاي رفتاري را محال فيزيكي بدانند بايد قوانين را تا مرز ضرورت فيزيكي بكشانند و در اين صورت بايد تبيين كنند چگونه قوانين طبيعت هم ممكن ­اند و هم از نظر فيزيكي، ضروري­ اند.۷. ديدگاه انتظام درباره­ قوانين طبيعت. بسياري از فلاسفه­ غرب مخصوصا تجربه‌گرايان، راه هيوم را در تحليل علت و قانون پيمودند و اين دو را بر حسب صرفا توالي‌هاي يكنواخت يا ديگر انواع يكنواختي موجود در رفتار اشياء توضيح دادند. بر اين اساس، قوانين طبيعت به ما مي ­گويند، با فرض يك نوع پديده­ خاص، پديده­ خاص ديگري در ارتباط با آن بايد رخ دهد. اما اين بايد را بايد صرفا يك كليت ديد و بس، يعني، هميشه با فرض پديده­ي A،پديده­ B رخ مي ­دهد. ديدگاه انتظام درباره­ي قانون طبيعت، هر يك از سه عنصر كليت، صدق و امكان را شرط لازم قانون بودن و با يكديگر را شرط كافي آن مي­ داند. فيلسوفان مقابل ايشان، به فرض كه در لازم بودن اين شرايط سخني نداشته باشند، در كافي بودن آن­ها تأمل دارند.وقتي درباره­ كليت، سخن مي­ گوييم مشكل تمايز نهادن ميان تعميمات اتفاقي با تعميمات قانون­‌وار پيش مي­آيد و از طرفي در پاره­اي از قوانين به اشياء خاصي اشاره مي­شود، مثل قانون اول كپلر كه به خورشيد اشاره كرده مي ­گويد: مدار سيارات بيضي است و خورشيد در يكي از كانون­هاي آن قرار دارد. واضح است كه تا كشف قوانين طبيعت را يكي از اهداف علم بدانيم، طبيعي است كه به صدق قوانين علمي باور داشته باشيم، اما مشكل اينجاست كه بسياري از گزاره­ هايي كه در علم قانون خوانده مي شوند، معلوم نيست كه صادق باشند يا معلوم شده كه صادق نيستند. از زمان هيوم غالبا پذيرفته شده كه قانون­هاي طبيعت ممكن ­اند. دليل ممكن دانستن يك قانون مي ­تواند اين دليل باشد كه ما مي­ توانيم به آساني تصور كنيم كه قوانين يك جهان ممكن است در جهان ديگري كاذب باشد. اكنون مي ­توان در تبيين ديدگاه انتظام گفت كه اين ديدگاه يكنواختي­‌هاي نامقيد و جهاني را با قوانين طبيعت يكي مي ­گيرد و ميان آن­ها تناظر يك به يك برقرار مي­ كند.۸. سنجش ديدگاه انتظام. آرمسترانگ در كتاب حاضر، مشكلات متعددي را به نام مشكلات مصداقي (=extensional difficulties) و مشكلات معنايي (=intensional difficulties) پيش روي ديدگاه انتظام مي­ گذارد. امكان­هاي فيزيكي تحقق نيافته، يكنواختي­ هاي تك‌­موردي، يكنواختي‌­هاي هيومي با موضوع‌هاي معدوم، قوانين مقيد به زمان و مكان محدود و قوانين تابعي از موارد مشكلات مصداقي است كه در مجموع نشان مي ­دهند از يك طرف با يكنواختي­هاي هيومي­ اي روبه­رو هستيم كه قانون طبيعت به ­شمار نمي ­آيند و از طرف ديگر، قوانيني هستند يا مي ­توانند باشند كه متضمن يكنواختي‌­هاي هيومي نيستند و از سوي ديگر، مواردي هست كه نشان مي­ دهند ميان قانون و ظهور قانون [كه مقصود يكنواختي است] فاصله­اي وجود دارد. اما فقدان ارتباط دروني، مسئله­ي تبيين، پارادوكس تأييد، مسئله شرطي­ هاي خلاف واقع و مسئله­ استقرا، نمونه‌هايي از مشكلات معنايي است كه در مجموع نشان مي ­دهند كه يك يكنواختي هيومي وجود دارد كه قانون هم با آن متناظر است و محتواي آن يكنواختي عينا محتواي قانون مذكور است اما به دلايلي نمي ­توان آن قانون و اين يكنواختي را يكي گرفت.آرمسترانگ از ميان اشكال­هاي ياد شده چهار مشكل را مهم ­تر قلمداد مي ­كند:الف- ميان يكنواختي­هاي صرفا اتفاقي و يكنواختي­هاي قانون­‌وار فرق است. اين دو تعميم را در نظر بگيريد:(a) هر كره اي از طلا (Au) قطرش كمتر از يك مايل است.(b) هر كره­اي از اورانيم غني شده (U۲۳۵) قطرش كمتر از يك مايل است.تعميم (b) برخلاف (a) مي ­تواند يك قانون باشد، زيرا مقدار بحراني اورانيم از وجود چنين كره­اي جلوگيري مي ­كند. چنين قطعه ­اي از اورانيم يك محال فيزيكي است چون از اندازه­ بحراني بيشتر شده است.ب- قوانين طبيعت از شرطي­هاي خلاف واقع حمايت مي­كنند. اگر اين يك قانون باشد كه آرسنيك سمي است آن­گاه، برخلاف آن­چه واقع است، اگر شما آرسنيك مي‌خورديد، سخت بيمار مي­شديد. اما از اين واقعيت كه هيچ انسان نئاندرتالي به زبان انگليسي صحبت نكرد، نمي­توان نتيجه گرفت كه برخلاف آن­چه واقع شده است، اگر عده­اي از آن­ها در جامعه­ي انگليسي­زبان زندگي مي­كردند، انگليسي صحبت نمي ­كردند. بدين ترتيب، اين يكنواختي كه نئاندرتال­ها هرگز انگليسي سخن نگفتند از شرطي­هاي خلاف واقع پشتيباني نمي­كنند.ج- ديدگاه انتظام نمي ­تواند راه­حل رضايت‌­بخشي براي مسئله­ استقرا داشته باشد. اگر قوانين صرف نظم­ها باشند چه دليل عقلي براي اين باور خواهيم داشت كه يكنواختي‌­هاي مشاهده شده در آينده هم ادامه مي­ يابند و به­ طور كلي چه دليل عقلي براي يكنواختي ­هاي مشاهده نشده مي ­توان ارائه داد؟د- ديدگاه انتظام قوانين صرفا احتمالي را با تواترهايي كه بالفعل رخ مي ­دهند يكي مي ­گيرد، اما اين يكي گرفتن مشكل است، زيرا قوانين احتمالي واقعا توزيع­‌هاي ناظر به تواترهاي «خطا» را رد نمي ­كنند. همه كاري كه قوانين احتمالي انجام مي­ دهند اين است كه تواترهاي مذكور را غيرمحتمل مي­ سازند، نه اين­كه آن­ها را قانونا غيرممكن گردانند.هـ- علم قوانين خاصي را در خود جاي داده است كه به­ خوبي مي­ تواند هيچ نمونه­ ايجابي را زير پوشش خود قرار ندهد. نمونه­ي بسيار مشهور اين قوانين، قانون اول نيوتن درباره حركت است. يك قانون بي ­مصداق يك يكنواختي تهي است، اما هنوز مي­ تواند قانون باشد.كساني كه هنوز مي ­خواستند در ديدگاه انتظام باقي بمانند با ديدن مشكلات اين ديدگاه، كه نمونه­ هايي از آن را ديديم، به فكر ترميم آن افتادند. راه ­حل ايشان فرق نهادن ميان يكنواختي­هاي «مناسب»، كه بتوان آن­ها را قانون ناميد، با يكنواختي­هاي «نامناسب» بود كه شايسته اين نام نيستند. رهيافت­هاي معرفتي و نظام مند نمونه ­اي از اين تلاش­هاست.نقدهاي آرمسترانگ بر ديدگاه انتظام در متن آمده است. اما مي ­توان درباره­ نقد ديدگاه انتظام به چند نكته­ ديگر اشاره كرد:الف- قانون و يكنواختي. طرفداران ديدگاه انتظام تجربه ­گراياني هستند كه قوانين طبيعت را در سطح يكنواختي پديده ­ها جست­وجو مي ­كنند و حاضر نيستند حقيقت قوانين را به هيچ سطح ديگري از واقعيت بكشانند، به­ طوري كه اگر سطح ديگري هم به ميان آورده شود آن را به سطح نخستين فرو مي­كاهند. نام «تحويل­‌گرايي» از اين جهت به ديدگاه آن­ها داده شده است. اما اشكال هاي آرمسترانگ نشان مي­ دهد كه نمي‌توان قوانيني را در سطح ضعيف يكنواختي‌­ها خلاصه و تفسير كرد. حداكثر نقشي كه مي­ توان به يكنواختي داد، اين است كه آن را از نظر وجودشناسي لايه­ بيروني و از نظر معرفت­‌شناسي نشانه و علامتي براي قانون در نظر بگيريم. يكنواختي، دانشمند را راهنمايي مي­ كند تا به سوي كشف لايه ­هاي دروني آن، ­كه در مجموع فراهم ­آورنده­ قانون اند، عبور كند. بدين ترتيب، براي ورود به تفسير قوي­ تري از قانون نمي ­توان در سطح پديدارها متوقف­ ماند و گذر از اين سطح، سخن از هوياتي فلسفي مانند كليات، ضرورت، ذات و... را به ميان خواهد آورد. به بيان ديگر، يكنواختي­ها به منزله­ي ويژگي­هاي اوليه­ قانون­ اند كه با حواس رديابي مي­شوند و لايه­ هاي دروني قانون را مي ­طلبند تا اين يكنواختي­ها را تبيين كند. ديدگاه انتظام با بريدن اين دو لايه از يكديگر و بسنده كردن به لايه­ ظاهري مشكلات فراواني را براي خود به بار آورده است.ب- نفي ارتباط پديده ­ها. نظمي كه در ديدگاه انتظام ميان دست كم دو حادثه برقرار مي ­گردد يك رابطه­ي واقعي و وجودي ميان آن دو نيست، بلكه فقط آن­ها را پيوسته به هم قرار مي دهد. رابطه­ عليت نيز در همين حد مورد پذيرش اين گروه است. نظمي كه ارتباط ميان پديده ­ها را نفي كند نظم قابل اعتنايي نيست.ج- گزاره­ ناظر به قانون. منطق‌­دانان مسلمان در بحث قضاياي حملي تقسيمات متعددي را به لحاظ موضوع پيش كشيده ­اند كه از آن جمله تقسيم قضايا به حقيقي، ذهني و خارجي است. فرق ميان قضيه­ خارجي و قضيه­ حقيقي را مي ­توان به اين صورت بيان كرد كه قضيه­ حقيقي اساسا اقتضاي وجود موضوع در خارج را ندارد، بلكه موضوع آن مي ­تواند در خارج موجود باشد يا نباشد و اگر هم موجود باشد حكم فقط مخصوص آن­ها نيست و بر افراد مقدرالوجود هم جاري است. اما قضيه­ خارجي، وجود موضوع خود را در خارج طلب مي كند، زيرا حكم در قضيه­ خارجي اساسا بر افراد موجود در خارج است. بنابراين، اگر موضوع يك قضيه، اصلا در خارج محقق نباشد قضيه به شرطي صادق است كه حقيقي در نظر گرفته شود نه خارجي، زيرا فرض بر اين است كه وجود موضوع در خارج منتفي است، خواه وجود آن ممكن باشد يا نباشد. اما اگر موضوع در خارج موجود باشد، يا حكم در قضيه منحصر در افراد خارجي در نظر گرفته مي­ شود يا هم بر افراد خارجي و هم بر افراد مقدرالوجود جاري مي­ گردد. در صورت نخست، قضيه يك قضيه خارجي است نه حقيقي، مثل قضاياي تاريخي، از جمله «هر كس در لشكر فلاني بود كشته شد» و در صورت دوم مي ­توان هر دو قضيه را صادق دانست.[۲]اما چگونه مي‌­توان در قضيه­ حقيقي بر افراد موجود و مقدر به يكسان حكم كرد؟ به اجمال مي­توان گفت دليل تسري حكم از افراد موجود به افراد مقدر اين است كه مفاد قضاياي حقيقيصرف تقارن موضوع و محمول نيست، بلكه اين قضيه بيان­گر رابطه­اي ميان موضوع و محمول در هر شرايطي است. اين مفاد قهرا از سطح تقارن فراتر رفته به رابطه­اي بازمي­گردد كه انفكاك موضوع و محمول را ناممكن مي ­گرداند. ديدگاه انتظام قانون را به نحو قضيه­ خارجي تفسير مي­كند. قانون، مجموع امور مشاهده شده و امور مشاهده نشده در سه زمان حال، آينده، و گذشته است. در اين­ جا ديگر سخن از افراد نامتناهي مقدر الوجود در كار نيست. ناكارآمد بودن ديدگاه انتظام در تفكيك قانون­ها از اتفاقيات و هم­چنين مشكل شرطي هاي خلاف واقع و مشكل قانون­هاي فاقد موضوع اين است كه قضيه­ خارجي را در بيان قانون كافي شمرده است. اين بيان كه در قالب قضاياي خارجي مطرح شد با اشكال (الف) بي­ارتباط نيست. اگر صلاحيت شناخت ما فقط در سطح تجربه باشد، گزاره­هاي حكايت­گر آن گزاره­هاي خارجي خواهند بود. اما ظاهرا قانون به تفسير قوي­تري نياز دارد و اگر بخواهيم فراتر از تقارن را در اين تفسير وارد كنيم بايد قضاياي حقيقي را وارد بحث كنيم.د- هم­‌ارزهاي منطقي قانون. در بحث از معناي كليت قوانين، اين مشكل پيش رو مي‌آيد كه اگر ادعا كنيم همه قوانين مسور به سور كلي‌­اند، بايد دو گزاره هم‌­ارز را قانون اعلام كنيم، در حالي كه معمولا فقط يكي از آن­ها قانون به حساب مي­آيد. كسي كه اين مشكل را مطرح مي­كند، انتظار دارد كه هم­ارز هر گزاره­ي ناظر به قانون طبيعي هم قانون طبيعي دانسته شود. اما لازم است كه ميان قانون منطقي و قانون علمي فرق بگذاريم. هم‌ارز هر گزاره­ي ناظر به قانون طبيعي، اگر قانون هم خوانده شود، بدون حدود، شرايط و محاسبه نمي‌توان آن را قانون علمي يا طبيعي اعلام كرد. هر گزاره­ي ناظر به قانون طبيعي بيان­گر ميداني است كه آن قانون از نظر منطقي به خود اختصاص داده است. مركز اين ميدان مربوط به علم و دامنه­ي آن مربوط به منطق است. فرض كنيد قانون طبيعي باشد كه «هر فلزي منبسط مي ­شود». عكس نقيض اين گزاره اين است كه «آن­چه منبسط نمي‌شود نافلز است». اين عكس نقيض از آن نظر كه يك نتيجه­ي منطقي صرف است، به عنوان يك قانون منطقي صحيح است، نه يك قانون علمي؛ زيرا علم با داده­ها و روابط آن داده­ها سر و كار دارد و بس؛ آن­گاه هر داده و رابطه­اي يك دسته لوازم منطقي دارد كه طيف منطقي آن به حساب مي­آيد نه دنباله­ي علمي و تجربي آن. تجربه به ما اين داده­ي منطقي را نداده است، بلكه اين داده از طريق منطق به دست ما رسيده است. آري، هم­ارز منطقي وقتي مي­تواند به عنوان قانون علمي يا طبيعي به حساب آيد كه فرآيند ديگري را پشت سر گذارد، يعني از تجربه به چنگ آورده شود و به آزمون تجربه سپرده شود و در صورت بيرون آمدن از آن، اين امكان وجود دارد كه آن را به عنوان قانون طبيعي معرفي كرد.هـ- كليت و رابطه­ آن با زمان و مكان. درباره­ي مسئله­ي كليت و رابطه­ي آن با زمان و مكان مي­توان گفت، در كليت قانون، صدق كلي رابطه در محدوده­اي كه سور بر آن وارد شده كفايت مي­كند. از اين رو وابستگي رابطه به مكان يا زمان تعبيه شده در محدوده­ي سور، به قانون بودن آن رابطه زيان نمي­رساند. يك قانون مي­تواند به مكان خاصي وابسته باشد و به تعبير دقيق­تر به مختصات خاصي بستگي داشته باشد، به شرط اين­كه قابل تكرار باشد تا قضيه­ جزئي يا شخصي بيرون رود. وقتي مي­گوييم قانوني با تغيير زمان تغيير مي­كند منافاتي دركار نيست، چون مقاطع زمان قابل تكرار است.و- تفكيك قانون از تعميم­ اتفاقي. اگر صرف تقارن كلي دو امر را قانون تلقي كنيم قطعا به مانعيت قانون آسيب وارد مي­ شود. در فلسفه اسلامي تلاش شده است تا با پيش كشيدن فرآيند «قياس خفي» از عبور تعميم‌هاي اتفاقي به مرزهاي قانون جلوگيري شود. قياس خفي به­سان دستگاه­هاي قانون­ساز عمل مي‌كند و هر تعميمي را كه در ذيل خود قرار ندهد، اتفاقي اعلام مي­كند. قياس خفي براي نتيجه­ گيري از تجربيات به ميان مي­آيد و بدون آن، هر چه در محيط تجربه، مثل انبساط فلزات با حرارت ديدن، واقع مي‌شود در سطح شماري از رويدادهاست و اين رويدادها به هر تعدادي كه باشند به خودي خود نتيجه‌دهنده رويدادهايي كه تجربه نشده‌اند، نيستند و نمي ­توان از مقدمات مشاهده­ شده به يك قانون عام نسبت به همه موارد منتقل شد. اين تعميم از راه يك مبدء عقلي امكان­پذير است. اين مبدء عقلي كه موجب تشكيل قياس عقلي- تجربي مي­شود و بر مسند كبراي قياس می ­نشيند، اين قانون مابعدطبيعي است كه امر اتفاقي نه هميشگي است، نه اكثري و نه كثير. البته قياس خفي شرايط دارد؛ از شرايط آن اين است كه مقارنه­ي چيزي مثل A با چيز ديگري مثل B بايد به­گونه­اي باشد كه حذف A، حذف B، و حضور A، حضور B را در پي داشته باشد. بدين ترتيب يك نوع آزمون و خطا همواره در نظر گرفته مي­شود تا بتوان ميان رويداد A و رويداد B رابطه­ي قانوني برقرار كرد. اين مرحله نشان­گر عدم كفايت صرف مقارنه در كشف رابطه است. شرط ديگر آن است كه جانشين­هاي A هم نتوانند عينا B را پيش آورند. اين بدان جهت است كه رابطه­ي قانوني نمي­تواند از رابطه­ي عليت و مشتقات آن بيرون باشد. بدين ترتيب در علوم، حس و عقل با يكديگر در جهت كشف واقع تعاون دارند.ز- مسئله استقرا. مشكل استقرا از زمان هيوم به ميان كشيده شده است. اما در فلسفه­­ اسلامي اصلا چيزي به نام مشكل استقرا وجود ندارد. ديديم كه هرگاه امر مكرري زير پوشش شرايط قياس خفي قرار گيرد مي ­تواند يك رابطه­ي طبيعي در نظر گرفته شود و در صورت كشف خلاف، معلوم مي­شود شرايط اندراج در قياس خفي در اين مورد خاص وجود نداشته است، اما اين ربطي به مشكل استقرا ندارد. هر وضعيتي كه شرايط مذكور را نداشته باشد حجيتي نخواهد داشت. شمارش صرف و اتفاقيات از جمله امور اكثري و دائمي هستند كه شرايط اندراج در قياس خفي را ندارند، از اين رو رابطه­ قانوني به حساب نمي‌آيند. قياس خفي، دو رويداد را با عبور دادن از محور آزمون و خطا و محورهاي ديگر به هم مشروط مي‌كند. پس در فلسفه­ي اسلامي، الگوي استقراي هيومي از اول مورد خدشه قرار گرفته و يك الگوي كاشف موفق دانسته نشده است. آن­چه مي ­تواند اين الگوي فاقد اعتبار را زنده كند، ضميمه كردن يك قاعده­­ عقلي و مابعدطبيعي است كه هيچ ­گونه بديلي در دستگاه حس ندارد و بدين ترتيب تجربه را از استقرا ممتاز مي­ گرداند.ح- شرطي­ هاي خلاف واقع امتناعي. شرطي­هاي خلاف واقع در حوزه­ي علوم طبيعي از يك جهت به چند قسم تقسيم مي­ شوند:۱. شرطي­ هاي خلاف واقع امتناعي: تحقق شرط چنين شرطي­ هايي از سوي ساير قانون­هاي طبيعي ناممكن شده است. مثلا قانون سوم نيوتن، يعني قانون عمل و عكس العمل، وجود يك عمل يك ­طرفه در طبيعت را ممنوع اعلام مي­ كند.۲. شرطي ­هاي خلاف واقع امكاني: تحقق شرط چنين شرطي­ هايي از سوي قوانين طبيعي منع نشده است، هر چند ممكن است هيچ ­گاه مقدم اين شرطي­ها محقق نشود تا قانون­هاي حاكم بر آن به فعليت برسند. به تعبير ديگر، اين قسم از شرطي­ ها در داخل طبيعت قرار دارد، به­طوري كه در طبيعت يا دست كم در آزمايشگاه­ ها ساز و كارهايي براي محقق كردن مقدم آن­ها وجود دارد. اكنون مي ­توان گفت كه اگر تقسيم مذكور نسبت به شرطي­ هاي خلاف واقع بي‌ اشكال باشد، اشكال ديگري بر ديدگاه انتظام وارد است: آن­ها چگونه مي ­توانند اولا، وجود شرطي ­هاي خلاف واقع امتناعي را بپذيرند؛ ثانيا، چگونه مي ­توانند آن را از شرطي‌هاي خلاف واقع امكاني تفكيك كنند؟ به نظر مي­رسد فقط با ورود نوعي ضرورت عيني در محتواي قانون پاسخ به اين پرسش­ها ممكن مي ­شود.۳. شرطي ­هاي خلاف واقعي كه مقدم آن­ها در بخشي از طبيعت يا تاريخ طبيعت واقع شده ­اند و ممكن است هيچ­ گاه تكرار نشوند، مانند مراحل تحقق كيهان كه هر مرحله قوانين خاصي دارد.ط- مقابله با پارادوكس تأييد. پارادوكس تأييد در واقع براي تأييد قانون­ها و تئوري‌هاي علمي مشكلي را مطرح مي­كند كه اگر پي­گيري شود به عدم اعتبار تأييد مي‌انجامد و اعتبار علم را خدشه­دار مي­كند. البته پارادوكس تأييد و هر پارادوكس ديگري، حتي بر فرض كه حل آن­ها فعلا ميسور نباشد، نمي­تواند اعتبار تأييدهاي تجربي را يك­سره از كار بيندازد، چون به نوعي سفسطه بازمي­ گردد. پارادوكس تأييد وقتي به وجود مي ­آيد كه بخواهيم حوزه­ يك گزاره را از طريق هم ­ارزهاي منطقي آن توسعه دهيم. در پاسخ مي‌توان گفت: مضمون تجربي گزاره­ي «هر كلاغي سياه است» اصلا مضمون تجربي گزاره­ي «هر غير سياهي غير كلاغ است» نيست. دامنه­ گزاره­ هاي علمي را بايد در محدوده موضوع و محمول آن­ها و ارتباط آن دو نگاه داشت، بي‌ آن­كه به غير موضوع و غير محمول آن توجهي كرد؛ مثلا در محدوده­ي گزاره­ي «هر كلاغي سياه است»، ما فقط در محدوده­ كلاغ­ها به دنبال محمول سياه هستيم تا رابطه­ آن را با كلاغ دريابيم. اما روابط منطقي مضمون اين گزاره­ي تجربي نيست، چون ما درصدد بيان وضعيت غير كلاغ­ها و احوال اشياي ديگري كه سياه هستند يا نيستند، نمي­باشيم. با اين كار هر گزاره­اي فقط با نمونه‌هاي مستقيم خودش رابطه برقرار مي ­كند. بدين ترتيب، در سطح تجربه، كوتاه كردن دامنه گزاره ­ها و قهرا محدود كردن نمونه ­ها و مرتبط ساختن گزاره ­ها به نمونه ­هاي مستقيم آن، مشكل پارادوكس تاييد را از سر راه بر مي­ دارد.۹. ديدگاه كليات درباره­ قوانين طبيعت. ديدگاه رئاليستي كليات، افزون بر حرمت نهادن به تجربه و مشاهده­ي حسي، راضي نمي­ شود ماهيت قوانين را در سطح پديدارها متوقف كند و آن­ها را قوي­تر از صرف يكنواختي­ها مي­ داند. آرمسترانگ، تولي و درتزكي سه تن از فيلسوفاني هستند كه با جديت به دفاع از اين ديدگاه برخاسته­اند. به عقيده­ي ايشان قوانين روابطي ضروري ميان كليات ­اند و يكنواختي ­ها از اين روابط بر مي‌آيند. بنابراين قوانين چيزي بيشتر و قوي­تر از صرف يكنواختي­اند. وقتي مي­توان قوانين را قوي خواند كه وجودشان مستلزم وجود يكنواختي ­هاي متناظر باشند، هر چند عكس اين استلزام معتبر نيست. اصلي­ ترين پيش فرض اين ديدگاه، مسئله­ي كليات است. وجود كلي­هاي طبيعي، براي ضرورت فيزيكي، زمينه­اي وجودشناختي تأمين مي­كند. براي اين­كه قانون باشد كه Fها، Gاند، بايد به يك معنا از «ضرورت»، ضروري باشد كه F، G است. زمينه­ي وجودشناختي اين ضرورت در اين است كه بفهميم F بودن به چيست و G بودن به چيست. بايد پذيرفت كه در هر F، امر مشتركي وجود دارد كه آن را F مي‌كند و در هر G، امر مشتركي هست كه آن را G مي­كند. در اين هنگام است كه مي­توان گفت F بودن، G بودن را ايجاب مي­كند و به همين جهت هر F جزئي بايد يك G باشد. به بيان ديگر، ضرورت مندرج در يك قانون طبيعت، ارتباطي ميان كليات است. رابطه­ ضرورت كه ميان دو كلي طبيعي برقرار شده معرف قانون طبيعت است و يكنواختي­ها از وجود چنين رابطه­اي برمي­ خيزند و نه برعكس. به تعبيري صوري، كه آرمسترانگ آن­ را پيشنهاد مي­كند، اگر N نشانه­ رابطهي ضرورت باشد و F و G به دو كلي مثل كلاغ بودن و سياه بودن اشاره كنند، خواهيم داشت: N(F,G) ۱۴→∀" type="#_x۰۰۰۰_t۷۵">x (Fx ۱۴→" type="#_x۰۰۰۰_t۷۵"> Gx) اما درست نيست كه بگوييم: ۱۴∀" type="#_x۰۰۰۰_t۷۵">x (Fx ۱۴→" type="#_x۰۰۰۰_t۷۵"> Gx) ۱۴→" type="#_x۰۰۰۰_t۷۵"> N(F,G)كساني­ كه در بحث از چيستي قوانين طبيعت، كليات را به ميان كشيده­اند با هم اشتراكاتي دارد. در عين حال ميان اين گروه، درباره­ي اصل مصداق (principle of instantiation) اختلاف عمده ­اي وجود دارد. طبق اين اصل، كلياتي وجود دارند كه مصداق داشته باشند. به نظر اين گروه، كلي يك موضعي يا ويژگي (=property) بايد ويژگي يك جزئي واقعي باشد و يك كلي چند موضعي يا نسبت و ربط (=relation) بايد رابطه­اي ميان دو جزئي واقعي باشد البته آن­چه واقعي است محدود به زمان حال نيست، بلكه گذشته، حال و آينده همگي به يكسان واقعي­ اند. اما اين افراد بر سر پسيني بودن شناخت كليات، فقدان كلي­هاي منفي و فصلي و سرانجام درجه و مرتبه‌پذيري كليات توافق دارند. بدين ترتيب رابطه­اي كه نامش را قانون طبيعت مي­گذاريم دست كم خود يك كلي درجه­ي دوم است و ميان دو كلي مرتبه­ي اول قرار دارد. اكنون طرفداران ديدگاه كليات مدعي‌اند كه مي‌توانند مشكلات ديدگاه انتظام را از سر راه خود بردارند.۱۰. سنجش ديدگاه كليات. ديدگاه كليات از آن نظر كه در عين وفاداري به سطح حس، از آن عبور كرده سطح ديگري از واقعيت با هويات مخصوص به آن را به ميان آورده است، در حل بسياري از مشكلات پيش روي ديدگاه انتظام توفيق يافته است. اما در عين حال به نظر مي­رسد چند نقصان هنوز آن را تضعيف مي‌كند.الف- تفسير انتزاعي بودن كلي. آرمسترانگ در عبارت­هاي خود كليات را انتزاعاتي از جزئيات به حساب مي­آورد كه جزئيات مذكور به آن كليات مصداق مي­بخشند. اما انتزاع تفسيري دارد كه اگر همان مقصود آرمسترانگ باشد-كه ظاهرا چنين است- منجر به نفي كلي در خارج مي­شود. طبق اين تفسير، انتزاع عبارت است از ملاحظه­ي جزئيات و بركندن وجه مشترك آن­ها، به اين صورت كه وجه مشترك مذكور را از خصوصيات پيوسته به آن تجريد كنيم. بنابراين، انتزاع با تجريد مساوي است، چون معنايي كه در خلال جزئيات به صورت مشترك وجود دارد، به وسيله­ي تجريد در عقل بدون آن خصوصيات حاضر و واقع مي­شود. اين معنا همان كلي انتزاعي است؛ زيرا اولا، عقل اين معنا را از ملاحظهي جزئيات دريافته است؛ و ثانيا، خصوصيات را از آن نفي و حذف كرده است. مجموع دو عمل تجريد معنا از خصوصيات و قيود و بركندنش از موطن جزئي، كه موجب جزئيت امور مي­ شود و وارد كردن آن به موطن كلي، تفسير اول انتزاع را فراهم مي­آورد. اما اين تفسير سرانجامي جز نفي كلي در خارج ندارد، زيرا اگر از يك­سو، معنا از خصوصيات خود تجريد شود و از سوي ديگر، از موطن خودش به عقل بيايد، معناي عقلي به دست آمده با معناي حسي متباين خواهد بود، به­طوري كه نه تنها معناي انتزاع شده كلي نيست، چون انطباق بر امور كثير ندارد، بلكه در خارج انطباق با يك فرد هم ندارد، چون تبايني ميان امر خارجي و امر ذهني برقرار شده است. خلاصه اين­كه، اگر به انتزاع بسنده كنيم كلي و انطباق از بين مي­رود. وقتي انطباق در كار است كه ميان معناي ذهني و خارجي تباين نباشد.البته مي ­توان براي انتزاع تفسير كامل­ تري ارائه داد. در اين تفسير، ديگر نيازي نيست كه كلي از خصوصيات بركنده شود، بلكه خصوصيات نيز در فرآيند كلي شدن، كلي مي‌شوند. مثلا وقتي يك معنا با خصوصيت انتساب به يك مبدأ، با خصوصيت تركيب، يا خصوصيت لازمي كه بر آن مترتب مي­شود، در نظر آيد كل اين خصوصيات كلي ملاحظه مي­شوند. از اين­رو، كلي عبارت است از گسترده شدن همان معناي جزئي در عقل يا كلي عبارت است از معنايي كه در داخل خود توسعه و عموميت پيدا كرده باشد، به ­گونه ­اي كه بتواند با تمام خصوصياتي كه در داخل خود دارد بيش از يك مصداق را پوشش دهد. تجريد از امور حسي و مادي، از آن­رو در كلي لازم است كه تا وقتي كه شيء حسي و مادي است نه قابل گسترش است و نه قابل انطباق بر غير؛ هيچ يك از دو پرتقال در كنار يكديگر، بر ديگري منطبق نيست. اين پرتقال آن پرتقال نيست و معناي هيچ يك گسترش ديگري را ندارد. گسترش با آمدن كلي حاصل مي­شود و كلي عبارت است از مفهومي كه در داخل خود، چه با خصوصيات و همه­ي امور وابسته به آن و چه بدون آن­ها، به عنوان مفهوم عموميت داشته باشد.در فلسفهي اسلامي، وقتي عنوان انتزاع به ­كار برده مي ­شود، يا مقصود صرف تجريد از خصوصيات - تفسير اول انتزاع- نيست يا اصلا اين معنا مراد نيست، بلكه فرآيندي مقصودي است كه در رسيدن به معناي عام يا مشترك رخ مي­دهد.ب- كليات بالقوه و بالفعل. حتي اگر به اصل مصداق پاي­بند باشيم، مي­توان گفت كليات به دو صورت بالقوه و بالفعل در طبيعت وجود دارند. كلي بالقوه، كلي است كه جواز وجود بالفعل آن در طبيعت صادر شده است، هر چند در هيچ زماني مصداق آن به فعليت نرسد. كلي بالفعل، كلي است كه تمام آثار وابسته به آن در خارج حاضر باشد. بنابراين، مصداق هر كلي به دو قسم مصداق بالقوه و بالفعل تقسيم مي‌شود. كلي در خارج موجود است، چه به وجود مصداق بالقوه­ي خود و چه به وجود مصداق بال





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن