تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844235304




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان خواندنی دختری که بدنش مثل دایناسور رشد می‌کرد


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


داستان خواندنی دختری که بدنش مثل دایناسور رشد می‌کرد فرهنگ > کتاب - روزهای تعطیل ابتدای سال فرصت مناسبی است برای خرید و مطالعه کتاب هایی که شاید در طول سال نتوان به آنها پرداخت، پیشنهادهای نوروزی ما تقدیم به آنها که قدر این ایام و البته نعمت یارمهربان را می‌دانند.

لذت مطالعه نوروزی با خبرآنلاین/12/   به گزارش خبرآنلاین، رمان «آیدا می دود» به قلم سمیه فرهمندیان برنده جایزه «رمان اول ماندگار» از سوی انتشارات آموت منتشر شد و با استقبال مخاطبان و منتقدان نیز همراه شد، رمانی خواندنی که قصه ای متفاوت را روایت می کند. شخصیت اصلی این رمان، دختری به نام آیدا است که دچار بیماری ژیگانتیسم (غول آسایی)است. او تصمیم می گیرد در یک مسابقه دوی ماراتن شرکت کند در حالی که دویدن برای او ضرر دارد؛ در واقع خط سیر داستان به دویدن او اختصاص دارد...به اعتقاد نویسنده داستان این دختر، روایت جوانانی است که با مشکلات فراوانی در جامعه روبرو هستند و برای برون رفت از این مشکلات همه تلاش خود را به کار می گیرند تا خود را به دیگران ثابت کنند. فرهمندیان درباره این رمان گفته است: غول آسایی برای آیدا در این اثر به نوعی استعاره از جوانی است که در جامعه با مشکلات زیادی مواجه است. آیدا به هنگام دویدن به خط پایان فکر نمی کند و در مسیری که می دود به آدم های پیرامونش که به واسطه شرایط جسمی غیر عادی اش با تعجب به او می نگرند، فلسفه بودنش و سال های گذشته زندگی خود می اندیشد.
در معرفی رمان آمده است: «آیدا حتی با وجود مشکل جسمانی گام در راه ماراتن می گذارد. او دچار بیماری ژیوانیسم (غول آسایی) است و قدش بسیار بلند است اما از مبارزه دست نمی‌کشد و ثابت می کند که انسان در حین مبارزه حتی اگر جزو بهترین‌ها نباشد می‌تواند دریافت خودش را از فضای پیرامون داشته باشد و زندگیش مفهوم پیدا کند. چرا که آیدا به هنگام دویدن به خط پایان فکر نمی کند و در مسیری که می دود به کرانه های دیگر هستی اش دست می یابد.» باهم بخش هایی از این رمان خواندنی و تحسین شده را مرور می کنیم: «رامتین تنها مانده بود. با دیدن من دوباره خندید. او را بغل کردم و روی شکمم خواباندم. احساس کردم الان درون شکم خودم است و به این فکر کردم که یک مادر چگونه یک ناموجود را نه ماه درون شکمش ذره ذره، موجود می کند. این فکر مرا به وسوسه انداخت. در آن لحظه چقدر دوست داشتم یک زن بالغ بودم. آن وقت به احترام شکم برآمده ام پدر دیگر مرا از سقف آویزان نمی کرد. این فکر دوباره مرا دچار اضطراب کرد. سرم را بالا آوردم و به چشم های خندان و صورت شیرین رامتین نگاه کردم. مثل یک ماهی روی شکمم دست و پا می زد و می خندید. در سرمای کمد یخ کرده بودم و او به اندازه یک بهشت گرم بود. به رامتین کوچولو گفتم: «کاش الان درون شکم من بودی.» بعد نمی دانم چرا آن کار احمقانه را کردم، بلوزم را روی سر نوزاد کشیدم. تمام جثه اش را زیر بلوز سرخم جا دادم. احساس کردم که درون شکمم فرو رفت چون دیگر نمی خندید. صدای گریه خفه ای شنیده می شد. دست هایم را آرام روی بلوزم می مالیدم تا او را آرام کنم. ناگهان البرز با یک فریاد گوشخراش رامتین را از زیر بلوزم بیرون کشید. از جایم پریدم. اشک در چشم های المیرا حلقه زده بود. مامان، الناز و البرز همزمان با هم فریاد می کشیدند و جمله های متفاوتی می گفتند: «داشتی بچه را می کشتی؟... دیوانه... احمق... مگه عقلت کمه؟... پس قورباغه مال تو بود... شش ساعت در آن کمد چه غلطی می کردی؟... کله پوک... کله پوک...» نمی دانستم که چه کار خطایی کرده ام و چه باید بگویم. البرز بچه را محکم به خودش چسبانده بود و من با نفرت تمام نگاهش می کردم. او حق نداشت اینقدر وحشیانه بچه را از من بدزدد، در حالیکه من در خیالم یک مادر واقعی بودم. انگار که با یک تبر درخت تخیلم را بریده بودند...
چشم هایم پدر را جست و جو می کرد و بعد هم یکهو سروکله اش پیدا شد. هیجان یک فتح بزرگ در صدایش بود: «بالاخره گرفتمش... پدرسگ.» او یک قورباغه له و لورده را که در حال جان کندن بود با نوک انگشتانش گرفته بود و می گفت: «از این به بعد شب ها راحت می خوابیم. تمام شد این قورقورهای شبانه.»
یک چشم قورقوری، زیر فشار دست و پا بیرون پریده بود و از حدقه آویزان بود. همان طور که ایستاده بودم، به خودم شاشیدم و زمین خیس شد...» ** زندگی میان دیوارها، حجاب‌ها و حدودها همچین هم ساده نبود. آدم‌هایی که اطرافم می‌دیدم مثل دانه‌های ریز خاک معلق در آب بودند که با اشاره‌ای، اعصابشان به هم می‌ریخت، به هم ضربه می‌زدند و دنیایشان گل‌آلود می‌شد. من فکر می‌کنم زندگی در میان سه حالت جامد و مایع و گاز، همچین آش دهن‌سوزی هم نیست. آدم عمیقا فقط می‌تواند به نور دل خوش باشد، به نور این کیفیت بی‌نظیر حضور که هیچ جسمی ندارد اما به همه‌ی اجسام معنا می‌بخشد. ** در سن رشد، رنج بسیاری متحمل شدم. بدنم مثل یک دایناسور رشد می کرد. همه آمپول ها و داروهای ضد رشد هم بی تاثیر بودند. لباس ها زود برایم کوتاه می شدند. لباس های سایز بزرگ می خریدم که از نظر طولی اندازه ام بود ولی از جهت عرضی روی بدنم زار می زد. دراز و دیلاق و بد لباس بودم. شب ها در رختخوابم هزار بار می چرخیدم. دیگر اندازه تختم نبودم. خجالت می کشیدم که بگویم برایم تخت تازه سفارش بدهند چون به اندازه فعلی ام هیچ اعتباری نبود. به اجبار شب ها روی همان فرشی که سی و شش تا آهو داشت می خوابیدم. پایم از زیر پتو بیرون می زد و یخ می کردم....غصه می خوردم می ترسیدم از همه آدم های روی زمین گنده تر شوم. شب ها کابوس می دیدم از همه آپارتمان ها قدم بلندتر شده بود. مثل یک غول بیابانی در شهر راه می رفتم. پلیس ها با تانک و آرپیجی دنبالم بودند. صبح با وحشت از خواب می پریدم و گریه می کردم؛ فقط دوازده سال داشتم و باید از بالا به والدینم نگاه می کردم. استخوان های دست و پا و جمجمه ام از همه آدمهایی که می شناختم بلندتر بود...   این رمان خواندنی در 220 صفحه و با قیمت 11هزار تومان منتشر شده است.     6060

کلید واژه ها: معرفی کتاب - بازار کتاب - نوروز -




دوشنبه 10 فروردین 1394 - 16:55:30





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن