واضح آرشیو وب فارسی:فارس: بازخوانی گفتوگوهای آیین و اندیشه در سال 93
راز سالم ماندن کتابخانه امیرالمؤمنین(ع)/ سرنوشت 9 مجلد «الغدیر»
فرزند علامه امینی میگوید: یازده جلد «الغدیر» چاپ شده و 9 جلد مانده است که در اختیار مرحوم آقا رضا و برادرم محمد بود و کار زیاد دارد؛ یعنی علامه بیش از 100 صفحه توصیههایی داشته که به آقا رضا برای تکمیل این کتاب کرده است.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، اردیبهشت ماه سال 93 بود که با چهارمین فرزند علامه امینی مؤلف اثر گرانسنگ «الغدیر» گفتوگو کردیم، وی هم اکنون بعد از سه برادر فقیدش مسئول رسیدگی به کتابخانه «امام امیرالمؤمنین» نجف است، متولد تیرماه سال 1336 در تهران است، دوران کودکی و نوجوانیاش را در خیابان ایران گذارنده است و با اینکه در 14 سالگی پدرش را از دست داده است، خاطرات جالبی از آن دوران به یاد دارد. احمد امینی از شیطنتهای بیش از حد دوران کودکی و خط نازیبایش میگوید که چگونه پدر از آن دستخطهای نازیبا به بهترین نحو یاد میکرد، شیطنتی که حتی در دوران نوجوانی با او همراه بوده است و واکنش علامه امینی را به همراه داشته است، آرزویی که علامه به شوخی در حق او بیان میکند و اجل به او مهلت نمیدهد که آن آرزو محقق شود. مشروح این گفتوگو از اینجا قابل مطالعه است.
گزیدهای از این گفتوگو را با هم مرور میکنیم: *علامه امینی با جانش این محرومیت را حس کرد، چون محرومیت خیلی کشید و با اینکه مشغول نوشتن الغدیر بود، اما به طور جد پیگیری میکرد، این برای بنده حقیر خیلی جای تأمل دارد، یکی از چیزهایی که من را تشویق کرد که در این کتابخانه مشغول شوم، قطع نظر از نسبت پدری و فرزندی، آن همتش بنده را گرفته است. *برای نگارش الغدیر (11 جلد) محرومیتهای زیادی را متحمل شده بود، تازه برای نه جلد باقی مانده الغدیر که هنوز چاپ نشده است، یک محرومیت جدیدی را تجربه کردند، در این 9 جلد یک بحثی به نام «مسند مناقب و مرسلها» که یک تحقیق جامعالاطراف در مورد احادیث ولایت است که فوقالعاده است؛ این قسمت چاپ نشده از الغدیر نسبت به آن 11 جلد مثل دانشگاه به مدرسه است. فوقالعاده عمیق و وسیع است. به عبارتی دیگر برای خودش یک تحقیق همه جانبه است. *قدیمیترین کتاب در کتابخانه یک مصحف شریف قرآن کریم منسوب به امیرالمومنین(ع) و دیگر مصحف شریفی دیگر منسوب به امام جعفرصادق(ع) است. *بنده هم به عنوان فرزند امینی یک مدت زمانی از ایشان ناراحت بودم، چون کم پدر را میدیدم، او را هم وقتی میدیدم، اصلاً غرق خودش بود؛ یعنی غرق عشقش بود، غرق کارش بود، من نامهای دارم خیلی زیباست، برایتان میخوانم که نشان میدهد اهتمام به فرزند داشته است. *مادرم گفت که یک شب برق قطع شده بود، برق نداشتیم، این لامپها را گذاشته بودیم که آقاجان مطالعه کند، برایش چایی آوردم، عرض کردم، مادرم هنرمند بود پردههای خانهاش را خودش گلبافی میکرد، تمام سفید و نقش و گلدوزیهای خاص، به دوستانش هم یاد میداد، خانههای کاهگلی بود، ولی آدم با سلیقه بود و به خانه روح میداد، گفت: من وارد اتاق آقا جان شدم، سینی به دست، دود رونق دارد و میچسبد، من دیدم تمام اتاق را دود گرفته، فیتیله این لامپها درآمده بود و دود میکرد و این آقاجان ما اصلاً متوجه نیست فقط فوت میکند، یعنی آن چنان غرق در کتاب است که این بنده خدا فکرش به این نمیرود که این لامپ فتیله را بکشد. *یک روزی کسی نبود، مادرم به من یک بشقابی داد که در آن طالبی بود و گفت: برای پدرت ببر، در راه داشتم میبردم، ناخنک زدم، خیلی دقت نکردم، جایش ماند و معلوم شد انگشت زدم، وقتی برای ایشان بردم، علامه نگاه کرد، خیلی با احترام صحبت میکرد، ایشان شروع کرد به نصیحت کردن گفت: وقتی چیزی میگویند ببر مؤدبانه ببر، من از لهجه ترکی ایشان خندهام میگرفتم، شوخی میکردم، برایم این لهجه ترکی جالب بود، اصول ادبیات خاص خودش را داشت، خیلی کوچه بازاری حرف نمیزند، کتابی حرف نمیزد، ولی یک تیپ خاصی حرف میزد، من شروع کردم به خندیدن لهجه ترکیاش، من خندیدم، نه اینکه مسخره کنم، ایشان فکر کرد من دارم مسخره میکنم، گفت: والله! اگر حالم خوب شود قبل از تکمیل الغدیر تو را آدم میکنم.(خندیدن)، متأسفانه همان سال از دنیا رفتند و فرصت نشد من آدم شوم.(خنده و گریه) انتهای پیام/
94/01/05 - 12:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 80]