تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 21 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى‏شود و جز با معصيت خدا بدبخت نمى‏گردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814966442




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

معنای «حق» در نگاه اندیشمندان اسلامی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
معنای «حق» در نگاه اندیشمندان اسلامی
در اصطلاح حقوقی، حقوق و وظایف افراد و گروه ها به عنوان انسان هایی که موجودند و هر انسان ذی حیاتی برای تداوم حیاتش از حقوق انسانی و الهی برخوردار است، نگاه می شود.

خبرگزاری فارس: معنای «حق» در نگاه اندیشمندان اسلامی



چکیده مفهوم «حق» از مهم ترین مسائل حوزه اخلاق، حقوق و سیاست است. در این زمینه، مباحث مختلفی از جمله معنا و ماهیت حق، انواع حق، منشأ حق و غیره مطرح می شود. در این میان، بحث از معنای حق، به خصوص در نگاه اندیشمندان اسلامی، و به طور اخص در حوزه های فقهی، حقوقی، اجتماعی و سیاسی، یکی از مباحث مهم است. تبیین دقیق معنای «حق» در نگاه اندیشمندان حوزه های مختلف دانش های اسلامی، به خصوص در دانش های حقوق و سیاست، زمینه مناسبی را برای طرح درست و عالمانه مباحث مهم نظام های سیاسی و حقوقی فراهم می آورد. این نوشتار، با تحقیق در معانی لغوی و اصطلاحی «حق» در علوم گوناگون و دیدگاه های اندیشمندان مسلمان، معتقد است حق به معنی «امتیاز» یا «سلطنت» و «اختصاص» است. قدر جامع همه اینها، نوعی «ثبوت» باشد که به نفع کسی اعتبار و جعل می شود. کلیدواژه ها: حق، امتیاز، سلطنت، اختصاص، ثبوت, اندیشمندان اسلامی. مقدّمه امروزه بحث از «حق» در حوزه های گوناگونی از جمله نسبت انسان با خود، خدا، طبیعت و جمادات، و نسبت با انسان های دیگر، اعم از روابط افراد با هم، افراد با حکومت و نیز حکومت ها با یکدیگر مطرح می شود. ملاحظه فوق، اهمیت بحث از «حق» را، که در دنیای جدید اگر مهم ترین جزء مقوّم اخلاق، حقوق و سیاست نباشد، به تحقیق یکی از مهم ترین مسائل عرصه های مذکور است،[1] روشن می سازد. در بحث از «حق»، می توان مسائل گوناگونی را مورد نظر قرار داد؛ از معنا و ماهیت حق گرفته تا تلازم میان حق و تکلیف، انواع حق، منشأ حق و غیره. اما باید توجه داشت در هر پژوهشی برای دوری از افتادن در دام مغالطات، تبیین دقیق واژگان کلیدی بحث، ضروری است. از این رو، بررسی مسائل مورد اشاره، مبتنی بر واکاوی دقیق مفهوم حق است و تا به پرسش بنیادین «چیستی معنای حق»، در دانش های اسلامی و از دیدگاه اندیشمندان مسلمان، پاسخ دقیق داده نشود، نمی توان وارد عرصه های مذکور برای بررسی مباحث پیرامون «حق» شد. مراد از دانش های اسلامی در اینجا، آن دسته از شاخه ها و حوزه هایی از علوم اسلامی است که به نوعی، بحث حق در آنها مطرح شده است. البته تأکید این مقاله بر حق در دانش های حقوق و سیاست و اندیشمندان مربوط خواهد بود. لازم به یادآوری است که «حق» در دو ترکیب «حق بودن» و «حق داشتن» به کار می رود. مراد از «حق» در این نوشتار، اصطلاح مورد نظر در ترکیب «حق داشتن» است، نه ترکیب «حق بودن». معانی حق
الف. معنای لغوی حق «حق» در لغت در معانی گوناگونی به کار رفته است. برخی از معانی لغوی این واژه، به شرح زیر است: راستی، عدالت، ثابت و یقین که در آن جای تردید و انکار نباشد، شایسته و سزاوار، راستی در گفتار، مال، ملک و سلطنت، بهره و نصیب، امر صورت پذیرفته و انجام شده، دوراندیشی، مرگ، واقع،[2] امتیاز[3]، باری تعالی، قرآن، امر مقضی و انجام شده، اسلام، موجود ثابت،[4] الواجب الموجود، یقین بعد از شک،[5] صلاحیت،[6] قطعی، پابرجا، مصدر، کار حتمی و قطعی و واقع شدنی،[7] نقیض باطل،[8] گفتار حق و مطابق با واقع،[9] مفرد (واحد) حقوق،[10] امر نبی(ص)، صفت خدا، رؤیا.[11] روشن است از نظر لغت، معانی متعددی برای واژه «حق» به کار رفته است. اما از میان معانی فوق، معانی «مطابق با واقع بودن»، «سلطنت»، «ثبوت» و همچنین «ثابت» (که معنای وصفی دارد)، ظهور و نمود بیشتری دارد. ب. معنای اصطلاحی «حق» حق، در علوم گوناگون استعمال می شود. گاهی معنای آن در یک اصطلاح، با معنای آن در اصطلاحی دیگر متفاوت است. برخی از اصطلاحات حق بدین قرار است: اصطلاح فلسفی در آثار فیلسوفان مسلمان، معانی متعددی برای «حق» بیان شده است. برخی از این معانی از این قرار است: مطلق وجود که در خارج فعلیت دارند، این معنا علاوه بر حکیم ملّاهادی سبزواری،[12] از حکماء ذیل نقل شده است: هستی در عالَم عین و جهان خارج را به طور مطلق «حق» می نامد؛[13] 1. مطلق وجودات بالفعل «حق»  نامیده می شود؛[14] ملّاصدرا برای حق چهار معنی بیان می کند. ایشان می نویسد: وَ أما الحق فقد یعنی به الوجود فی الأعیان مطلقاً، فحقیه کلِّ شیء نحو وجوده العینی، و قد یعنی به الوجود الدائم، و قد یعنی به الواجب لذاته، و قدیفهم عنه حال القول والعقد من حیث مطابقتهما لما هو واقع فی الأعیان، فیقال: هذا قول حقّ، و هذا اعتقاد حقّ.[15] حقیقت وجود در اعیان؛ خواه واجب باشد یا ممکن، و خواه جوهر باشد یا عرض.[16] 2. وجود دائمی مانند وجود عقل؛ قائلین به این معنی نیز در توضیح مراد خود می نویسند: «یکی از چهار معنایی که در عبارت ذکر شده از ملّاصدرا در معنی قبلی بدان اشاره شد، همین معنی است.»[17] وی هستی جاودان را یکی از معانی «حق» برشمرده است.[18] وجود مستمر فناناپذیر تعبیر دیگری است که در کلام برخی حکما آمده است؛[19] 3. وجود واجب بالذات مانند وجود خداوند متعال؛ منابعی که این معنا را برای «حق» ذکر کرده اند، عبارتند از: وجود واجب بالذات؛ یعنی خدای متعال را «حق» معرفی می کند؛[20] وجودی که در حدّ ذات خود، واجب و فناناپذیر است، «حق» نامیده می شود؛[21] «حق» گاهی به معنی واقعیت (وجود) داشتن است، به این معنی که شیء حقیقت دارد و ثابت است و بودن و وجود خود را از چیزی دیگر نگرفته است. به این اعتبار، تنها واجب الوجود بالذات حق است، بلکه حق مطلق و واقعی اوست و به غیر او اطلاق «حق» کردن با نوعی شائبه مجاز همراه است.[22] 4. اعتقاد و قولی که مطابق با واقع و نفس الامر است. برخی از فلاسفه  و منابعی که این معنی را برای حق ذکر کرده اند بدین قرار هستند: همان گونه که در معنی اول عبارت ملّاصدرا آورده شد، وی چهار معنی برای حق بیان می کند. یکی از این معانی، قول و اعتقاد مطابِق با واقع است؛[23] ایشان در جایی دیگر نیز بر معنی چهارم، (یعنی حق به معنی اعتقاد و قول درست و مطابق با واقع، که در مقابل باطل به کار می رود)، تأکید دارد.[24] یکی از معانی حق، خبر و قضیه مطابق با واقع است؛[25] قول و اعتقادی که با واقعیت عینی مطابقت داشته باشد، «حق» می نامند.[26] ـ یکی از معانی «حق» گفتار یا اعتقاد مطابق با واقع است؛[27] گاهی کلمه «حق» به اعتبار قضیه و جمله­ای ذهنی یا تصویری ذهن در نظر گرفته می شود که به معنای قضیه مطابق با واقع و نفس الامر است.[28] 5. حق به معنی حقیقت عینی داشتن: به معنی موجودی که راهی به بطلان آن نداشته باشیم، خواه موجود بالذات باشد، خواه موجود بالعرض.[29] آیت الله حسن زاده آملی، «حق» را به معنی وجود ثابت محض و بحت و بسیطی می داند که به بطلان (ِعدم) آمیخته نمی باشد و زوال و نیستی به او راه نمی یابد. 6. چیزی که یک شیء، شایستگی وصول به آن را دارا می باشد؛[30] 7. منتهی گشتن به غایتی که مقصود می باشد؛ یعنی «حق» به اعتبار غایات اشیاء در مقابل عبث و پوچ. این معنای از حق، که مستفاد از آیات قرآن است، بدین معناست که اشیا به اعتبار غایات خودشان «حق» هستند. در موجودات بالقوه، باید به فعلیت برسند، اگر یک کمال ثانوی در انتظار شیء باشد، که کمال اولش همان حرکت اوست، آن شیء حق است، و اگر کمال ثانوی در انتظارش نباشد، پوچ است.[31] 8. چیزی که به درستی دارای غایت عقلی باشد؛[32] 9. یکی از معانی حق «اختصاص» است؛[33] اختصاصی که به طور اجمال، قبل از تشکیل جامعه هم وجود داشته است و پس از تشکیل آن، به شکل های گوناگون و متنوعی ظاهر می شود که یکی از آنها حق است؛ بدین معنی که از اختصاص اجمالی مذکور، آنچه که به مال مربوط می شود، ملک، و آنچه که مربوط به غیرمال است، «حق» نامیده می شود. در این دیدگاه، مسئله اختصاص و مالکیت، امری فطری و ارتکازی هر جاندار با شعور دانسته شده است.[34] حاصل آنکه، از تعاریف بیان شده در آثار فلسفی، معانی و تعاریف ذیل برای واژه «حق» به دست می آید: 1. مطلق وجود که در خارج فعلیت دارد؛ 2. وجود دائمی نظیر وجود عقل؛ 3. وجود واجب بالذات؛ 4. اعتقاد و قول مطابق با واقع؛ 5. به معنی حقیقت عینی داشتن که راهی به بطلانش نداشته باشیم؛ 6. چیزی که موجب شایستگی وصول اشیا به یک شیء می شود؛ 7. چیزی که به درستی دارای غایتی عقلی بوده باشد؛ 8. به معنی اختصاص داشتن. در این میان، معنای هشتم، که معنای موردنظر علّامه طباطبائی می باشد، می تواند در حوزه های فقهی، حقوقی، اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار گیرد، و معانی دیگر، گرچه در فلسفه کاربرد دارد و در استعمالات فیلسوفان، امری رایج است، اما در اینجا، در حوزه های مورد تأکید، محل بحث نمی باشد. علاوه بر آنکه حق در هفت معنای نخست، به معنی «حق بودن» است که محل بحث این مقاله نمی باشد. اصطلاح حقوقی[35] حوزه حقوق از حوزه هایی است که فراوان به بحث حق پرداخته است. حقوق دانان در بحث های حقوقی مباحث مختلفی درباره «حق» مطرح کرده اند. آنچه به اختصار در تعریف «حق» از دیدگاه و اصطلاح حقوقی می توان گفت به شرح ذیل است: 1. حق عبارت است از اقتداری که قانون به افراد می دهد تا عملی را انجام دهند. آزادی، عمل، رکن اساسی حق در این تعریف می باشد؛ یعنی آدمیان در انجام یا عدم انجام آن عمل آزادند.[36] به تعبیر دیگر، حق امری اعتباری است که پشتوانه قانونی دارد. ثمره آن حفظ نظم جامعه است. از این رو، طبق این دیدگاه، «حق»، غیر از اعتبار شدن توسط اجتماع شأن دیگری ندارد. وینشاید نیز حق را همان «توان و قدرت اراده» می داند. این حقوقدان آلمانی، حق را چنین تعریف می کند: «توان و قدرتی است که نظم حقوقی به اراده اعطا کرده است. به دیگر سخن، حق، قدرت یا نیروی ارادی است که قانون به یکی از اشخاص در محدوده معین می دهد.»[37] در این تعریف، توان و قدرت به اراده و در نتیجه، به شخص منسوب شده است. این تعریف از جهاتی قابل تأمّل و بررسی است: الف: در این تعریف، پایگاه نخستین حق، اراده دانسته شده است نه شخصیت فرد. در حالی که، گاهی حق، بدون دخالت اراده به شخص تعلّق می گیرد و پایگاه حق شخص است، نه اراده او،[38] مانند حق ارث. ب: از سوی دیگر، مدعای این مکتب، که حق را همان قدرت ارادی می داند، با آن دسته از حق هایی که قانون برای افرادی که فاقد اراده مبتنی بر تعقل اند، در نظر می گیرد، ناسازگار است. قانون برای چنین افرادی، مانند دیوانه و طفل غیرممیز، حق هایی را در نظر می گیرد. اما بر اساس این مکتب، چنین افرادی دارای هیچ گونه حقی نمی باشند. ج: علاوه بر موارد فوق، گاهی حق هایی برای افراد غایب یا مفقودالأثر در نظر گرفته می شود، بدون آنکه او هیچ گونه آگاهی از چنین حقی داشته باشد، و یا بدون آنکه کمترین اراده ای برای آن نموده باشد، و یا حتی قبل از آنکه وجود خارجی داشته باشند. مثلاً، گاهی سخن از نسل های آینده و حق هایی که بر گردن نسل کنونی دارند، می رود. 2. نفع حمایت شده از سوی حقوق (نظام حقوقی): ایرینگ، حقوقدان آلمانی، تعریف دیگری از حق به دست می دهد. تعریف می نویسد: «نفعی که از نظر حقوقی حمایت شده است»؛[39] یعنی صاحب واقعی حق کسی است که از آن سود می برد، نه آنکه اراده می کند. این نظریه، که طرفداران مکتب موضوعی (مکتب وضعی) از آن حمایت می کنند، به موضوع حق می نگرد نه به دارنده حق. در این تعریف، منفعت یا سود، هدف از برقراری حق است. ایرینگ برای حق، دو رکن اساسی بر می شمارد: «سود» و «پشتیبانی قانون». بنابراین حق، «امتیاز و نفعی است متعلّق به شخص که حقوق هر کشور، در مقام اجرای عدالت، از آن حمایت می کند و به او توان تصرف در موضوع حق و منع دیگران از تجاوز به آن را می دهد.»[40] از جمله اشکالات این نظریه این است که اگر سود یا منفعت، معیار وجود حق دانسته شود، عکس آن درست نیست؛ یعنی هر سود و منفعتی را نمی توان حق دانست.[41] علاوه بر این، سود و منفعت، آن گونه که مکتب موضوعی به دنبال آن است که اغلب سود مادی است، نمی تواند ملاک تعیین و تعریف «حق» باشد؛ چراکه حقایق عالَم منحصر در ماده و سود و منفعت مادی نیست و گاهی سودها و منفعت های فرامادی موجب تضییق منفعت های مادی می شود. بر این اساس، حق های افراد، با نگاه به حقیقت عالَم و منفعت های واقعی افراد ترسیم می شود. 3. حق در اصطلاح حقوقی، مفهومی اعتباری است؛ بدین معنا که این مفهوم، به هیچ وجه ما بازاء عینی خارجی ندارد. تنها در ارتباط با افعال اختیاری آدمیان مطرح می شود. انسان ها از آنجایی که دارای اختیار هستند، لاجرم دسته ای از کارها را باید انجام داده، دسته ای دیگر را نباید انجام دهند و از انجام آن صرف­نظر کنند. با توجه به همین «باید»ها و «نباید»های حاکم بر رفتار انسان ها، مفاهیمی از قبیل «حق» و «تکلیف» اعتبار می شوند. مثلاً، وقتی گفته می شود: حق خیار، حق شفعه، و یا حق زن بر مرد و به عکس، همین مفهوم اعتباری مورد نظر می باشد. با توجه به آنچه گذشت، در تعریف حق می توان گفت: «حق امری است اعتباری که برای کسی (لَهُ) بر دیگری (عَلَیه) وضع می شود.»[42] حق، گرچه ممکن است ریشه واقعی داشته، یا نداشته باشد؛ بدین معنی که در مفهوم حق، به عنوان یک امر اعتباری، وجود یا عدمِ ریشه واقعی ملحوظ نیست، اما همه احکام شرعی دارای مصالح و مفاسد واقعی هستند. همه احکام حقوقی با توجه به آن مفاسد و مصالح واقعی اعتبار می شوند. بر اساس این تعریف، اعتبار هر حقی دارای سه عنصر است: الف. کسی که حق برای اوست (مَن لَهُ الحَقّ)؛ ب. کسی که حق علیه او و به نفع دیگری است (مَن عَلَیهِ الحَقّ)؛ ج. آنچه متعلَّق حق است. 4. برخی نیز حق را در اصطلاح حقوقی چنین تعریف کرده­اند: حق، امری است اعتباری که بر حسب آن، شخص یا گروه خاصی، قدرت قانونی پیدا می کند که نوعی تصرف خارجی در شیء یا شخص دیگر انجام دهد و لازمه آن، امتیازی برای ذی حقّ بر دیگران و اختصاص متعلَّق حق به وی می باشد که نوعی اضافه است. چنان که، لازمه دیگر آن، تحقق اضافه دیگری میان «من له الحقّ» و «من علیه الحقّ» خواهد بود که بر اساس آن، «من علیه الحق» موظَّف است جانب «من له الحق» را در مورد حقّ وی رعایت کرده و از تجاوز به آن خودداری کند.[43] از مجموع تعاریفی که درباره اصطلاح حقوقی «حق» گفته شده، نکات ذیل به دست می آید: 1. حق آن است که به ذی­حق (من له الحق)، نوعی اقتدار و آزادی عمل اعطا می کند. 2.حق، امتیاز و نفع متعلِّق به اشخاص است که موجب می شود وی توان تصرف در موضوع حق را پیدا کرده و دیگران را از تجاوز به آن منع کند. 3. حق، مفهومی اعتباری است که ما بازاء خارجی ندارد. هرچند منشأ انتزاع عینی و واقعی دارد، و برای کسی علیه دیگری وضع می شود. اما وضع و اعتبار آن تابع مصالح و مفاسد واقعی است. 4. در بحث های حقوقی، اصطلاح حق، اغلب ناظر به حق های اعتباری و مجعوله است. از حق های تکوینی، که مبتنی بر اعتبار و وضع نیست، سخن به میان نمی آید. اصطلاح فقهی «حق» در اصطلاح فقهی و در کلام فقها دارای معانی ذیل است: 1. شیخ انصاری در مکاسب، «حق» را به توانایی و سلطنت فعلیه­ای تعریف می کند که قائم به دو طرف «من له الحق» و «من علیه الحق» است و معتقد است که ممکن نیست که «من له الحق» و «من علیه الحق»، شخص واحدی باشد. به خلاف ملک که نسبت میان مالک و مملوک، نیازی به «من یملک علیه» ندارد.[44] آیت الله جواد تبریزی نیز معتقد است: حق، نسبت خاص و سلطنت مخصوصی است که به دو طرف «من له الحق» و «من علیه الحق» استوار است. «من له الحق» بر «من علیه الحق» سلطه دارد.[45] همچنین آیت الله خوئی می نویسند: حق، نوعی از سلطنت است که امور آن به دست «من له الحق» می باشد.[46] همچنان که آیت الله اراکی معتقد است: حق، عبارت است از سلطنتی که متعلَّق آن مال است، اما خودِ این حق مال نیست، مثل حقّ تحجیر.[47] سیدحجت کوه کمری می نویسد: حق عبارت است از: سلطنت فعلیه بر غیر. و فرق میان «حق» و «مِلک» در این است که ملکیت یک نوع علاقه و ارتباط میان مالک و شیء مملوک است و هیچ گونه ملازمتی با سلطه بر غیر ندارد، جز به نحو شأنیت. یعنی خود ملکیت هیچ سلطنتی بر غیر ایجاب نمی کند. اما اگر غیر، بخواهد با مالکیتِ مالک تزاحم داشته باشد، سلطنت مالک بر غیر و دفع او از شیء مملوک مطرح می شود. به خلاف مسئله «حق»، مادام که «حق»ای وجود دارد، «من له الحق» بر غیر در مطالبه حق خویش سلطه دارد.[48] 2. سیدمحمدکاظم یزدی نیز در حاشیه بر مکاسب می نویسد: حق، مرتبه ضعیفی از مِلک است، بلکه نوعی از مِلک و مالکیت است. در مقابل آن، «حکم» قرار دارد که مجرد جعل رخصت و اجازه در انجام دادن یا انجام ندادن چیزی، و یا حکم به بار کردن اثر بر فعلی یا ترک فعلی است.[49] 3. حق، به خودی خود سلطنت نیست، بلکه سلطنت از آثار و لوازم آن است. همچنان که سلطنت از لوازم و آثار «مِلک» نیز می باشد. حق اعتباری است که برای آن آثار مخصوصی است. که از جمله این آثار، «سلطنت بر فسخ» معامله است، آنجا که حق خیار موجود می باشد. آنجا که حق شفعه وجود دارد، «تملّک با عوض»، و در جایی که حق تحجیر بوده، «تملّک بدون عوض» از آثار مخصوص این حق ها می باشند.[50] گاهی در نقد بر تعریف فقها از حق، به اینکه حق سلطنت است، گفته می شود: حق، همان سلطنت نیست؛ زیرا گاه توان تصرف به دلیل مزاحمت موانع خارجی یا حقوقی از بین می رود. در حالی که، اصل حق به احتمال فراوان باقی است.[51] به نظر می رسد، نویسنده، «توان تصرف» با «سلطنت» به یک معنا است. در حالی که، باید میان «سلطنت» و «توان تصرف» تمایز قائل شد؛ نباید این دو را یکی پنداشت. اگر بخواهیم «سلطنت» را معنی کنیم، باید آن را به «جواز تصرف» معنی کنیم. از این رو، وقتی گفته می شود: فلانی بر فلان شیء حق (سلطنت) دارد؛ یعنی برای او تصرف در آن شیء جایز است. او حق تصرف در آن شیء را دارد. این سلطنت و امتیاز برای او ثابت است و از دیگران نفی شده است. روشن است اگر فردی «جواز تصرف» در چیزی را نداشته باشد، در واقع حقی هم در آن شیء نخواهد داشت. پس، سلطنت و امتیاز داشتن؛ به معنی جواز تصرف در شیء است. در مواردی هم که نویسنده ذکر کرده است، «جواز تصرف» از بین نرفته است، بلکه به دلایلی به ولی فرد منتقل شده است. اگر در این موارد «اصل حق به احتمال فراوان باقی است»، بدین دلیل است که اصل جواز تصرف باقی است و موقتاً به کسی که بر فرد ولایت دارد، منتقل می شود. حاصل آنکه، می توان گفت: «حق» در اصطلاحات فقهی اغلب به معنی «سلطنت» آمده است. این معنی از آیه شریفه «مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» (اسراء:33)؛ هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی سلطنت و قدرتی داده ایم. نیز استفاده می شود؛ زیرا مراد از سلطنت در این آیه شریفه، سلطنت و امتیازی است که ولی دم، در قصاص از قاتل و یا گرفتن دیه از او می تواند اعمال نماید. همچنین است وقتی گفته می شود فرد «حق خیار» دارد. مقصود سلطنتی است که صاحب حق بر فسخ معامله پیدا می کند. نیز در «حق شفعه»، «حق ارث»، «حق نفقه» و مانند آن، مراد سلطنتی است که صاحب حق به سبب شراکت یا وراثت، یا زوجیت و امثال آن به دست می آورد. بنابراین، می توان گفت: وقتی فقهاء در ابواب مختلف فقهی از «حق» سخن می گویند، حق به معنای «سلطنت» است. اصطلاح اخلاقی احتمالاً ویلیام اُکامی، نخستین فیلسوفی است که درباره «حق اخلاقی» توضیحاتی ارائه داده است. وی، حق اخلاقی را به عنوان قدرت عمل بر طبق قانون طبیعی می داند.[52] یکی از مسائلی که در علم فلسفه اخلاق مورد بحث واقع می شود، تبیین مفاهیم و تصوراتی است که به عنوان موضوع و یا محمولات قضایای اخلاقی قرار می گیرند. مفهوم «درست»،[53] یکی از این مفاهیم است که در علم اخلاق، صفت فعل انسان واقع می شود.[54] صاحب نظران در این علم، به حسب مبانی مختلفی که پذیرفته اند، تعاریف گوناگونی را در تبیین آن بیان می کنند. از این رو، در تعریف وصف درست، با آرای متعددی در فلسفه اخلاق مواجه هستیم. و بر اساس آن آراء، معانی متعددی برای آن ارائه شده است. به طور کلی، در فلسفه اخلاق چهار مکتب مهم وجود دارد: 1. وظیفه­گرایی یا اصالت وظیفه؛ 2. غایت­گروی؛ 3. اخلاق فضیلت­محور؛ 4. نظریه امر الهی. در این میان، مکتب وظیفه گرایی بر آن است که «حق» بر «خیر» مقدم است. به این معنا که تشخیص آنچه درست و بایستنی و حق است، بر هیچ تصوری از خیر و سعادت مبتنی نیست و مستقل از آن صورت می پذیرد. همچنین بعضی از کارها فی­نفسه، کارهای درستی­اند. برخی دیگر از کارها فی­نفسه، کارهای نادرستی­اند. ما در انجام کارها فقط باید ذات کار را در نظر داشته باشیم، نه نتایج و آثاری را که ممکن است بر آنها مترتب باشد. در این صورت، باید کار اخلاقی ذاتاً درست، فارغ از نتایج مترتب بر آن انجام گیرد. کار اخلاقی ذاتاً نادرست نیز باید، فارغ از پیامدها و آثار آن، ترک شود. پس، انجام برخی کارها، خودبه خود، وظیفه است. برخی دیگر انجام ندادنشان وظیفه خواهد بود.[55] بنابراین، این نظریه حق را به معنی «درست» و «امر بایستنی» می داند؛ یعنی حق آن عمل درستی است که وظیفه انسان انجام دادن آن است، هرچند نتایجی بر آن مترتب نباشد. اما مکتب غایت گروی معتقد است: تشخیص آنچه درست و بایسته است، لزوماً مبتنی بر تصورات از خیر صورت می پذیرد. هیچ کاری به خودی خود، نه خوب است و نه بد، نه درست­اند و نه نادرست، بلکه اساساً کارها هنگامی درست هستند که نتایج و آثار خوب داشته باشند. زمانی نادرست هستند که آثار بد در پی داشته باشند؛ یعنی ملاک درستی یا نادرستی کارها، خوبی یا بدی نتایج آنها است. بنابراین، حق اخلاقی به افعالی مرتبط است که نتایج و غایات خوب و درست در پی داشته باشد.[56] مکتب اخلاقی فضیلت  محور هم بر این اعتقاد است که در اخلاق، فقط فضیلت باید مورد توجه قرار گیرد. فضیلت همان حال درونی مطلوبی است که برای انسان پدید می آید. هر کس این حال را داشته باشد، آن گاه هر فعلی از او صادر شود، از لحاظ اخلاقی خوب است. ارزش اخلاقی، اساساً از آن احوال قلبی و درونی است. بنابراین، اگر دو انسان فعل ظاهری یکسان داشته باشند، ولی احوال درونی آنها با هم متفاوت باشند، از لحاظ اخلاقی متفاوت خواهند بود. همچنین در این مکتب، حق اخلاقی آن است که از لحاظ اخلاقی خوب و بایسته است.[57] سرانجام، نظریه امر الهی معتقد است که معیار درستی، خطا، حسن و قبح کارهای انسان، اراده و قانون الهی است؛ یعنی یک عمل تنها در صورتی صواب (حق) یا خطا است که خداوند به آن امر کرده و یا از آن نهی نموده است.[58] بنابراین نظریه، افعال انسان ها صرف نظر از اوامر و نواهی خدای متعال، متصف به خوبی و بدی، درستی و نادرستی، بایستگی و نبایستگی نمی شوند، فعلی فعل خوب و درست و حق است که خداوند بدان امر کند و فعلی نادرست است که خداوند از آن نهی کرده باشد. بنابراین نظریه، حق در اخلاق و فلسفه اخلاق، یعنی فعلی درست و بایسته که مورد امر خدای متعال قرار گرفته است. البته، مکاتب دیگری نیز به مسئله «درست» اخلاقی توجه کرده اند که به جهت اختصار از بیان آن خودداری می کنیم.[59] اما دیدگاه اسلام درباره اتصاف افعال اخلاقی به وصف «درستی» و «حسن»، یا «نادرستی» و «قبح» چنین است: 1. هدف خدای متعال از خلقت عالَم، پیدایش انسان و در نهایت، پرورش انسان کامل بوده است. همه عالَم برای انسان خلق شده، اما انسان برای عبودیت و بندگی خدای متعال آفریده شده است: «جن و انس را جز براى پرستش خود نیافریده‏ام.»(ذاریات:56) 2. عبادت و عبودیت خدای متعال، مقدمه­ای برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت انسان و نیل به کمال انسانی است. کمال انسان ها از دیدگاه اسلام، همان قرب به حضرت حق است. پس، می توان گفت: هدف نهایی خلقت، همانا رسیدن انسان ها به کمال قرب الهی خواهد بود. 3. قرب به خدای متعال، به این است که انسان هرچه می تواند علم حضوری خویش را نسبت به ذات احدیت محکم­تر و تقویت کند. 4. اعمال اختیاری انسان، نقش غیرقابل انکاری در تقویت یا تضعیف رابطه علم حضوری دارند. حال اگر حاصل رابطه و نسبت میان کمال روح انسان و افعال و اعمال وی مثبت باشد، فعل متصف به وصف «درستی» و «حُسن» می شود، اما اگر حاصل آن منفی بود، فعل، «نادرست» و «قبیح» خوانده می شود. اصطلاح سیاسی در دانش های گوناگون، از جمله در دانش های حقوق و علوم سیاسی از حق بحث می شود. اما در تمایز میان حق در اصطلاح حقوقی و اصطلاح سیاسی باید گفت: به نظر می رسد، که در اصطلاح حقوقی، حقوق و وظایف افراد و گروه ها به عنوان انسان هایی که موجودند و هر انسان ذی حیاتی برای تداوم حیاتش از حقوق انسانی و الهی برخوردار است، نگاه می شود. اما در اصطلاح سیاسی، نوع نگاه به مسئله حق در نحوه مناسبات و تعامل میان حکومت و ارکان و اجزاء آن با مردم شکل می گیرد. در اصطلاح علوم سیاسی، برای حق چند معنا ذکر شده است: 1. حق به معنی امتیاز، و جمع آن حقوق است. امتیاز عبارت است از: تبلور عنصر یا عناصری از توانایی بهره­گیری فرد یا جمعیتی از آن چیزی که سزاوار آن است.[60] 2. حق به معنی قدرت یا امتیازی است که فرد یا افرادی (جمعی) سزاوار برخورداری از آن باشد. مانند حق حیات. به ویژه اینکه آن قدرت یا امتیاز به موجب قانون (حق قانونی) یا عرف مقرر شده باشد. روشن است که افراد هر اجتماع، با یکدیگر مناسبات و روابطی دارند. از رهگذر این مناسبات، یک مجموعه امتیازات و اختیارات، شاملِ اختیارات مدنی، اجتماعی، سیاسی و همه مزایا و سلطه­هایی نشأت گرفته از قانون، به دست می آورند که مجموعه آن را «حقوق» می نامند.[61] 3. برخی نیز حق را به معنی استحقاق عمل به شیوه خاص، یا مواجهه با دیگری به شیوه خاص دانسته اند.[62] با این توضیح که در معنای اولیه، از واژه «حق»، قدرت یا امتیاز استفاده می شد... اما این واژه در معنای مدرن، دالّ بر استحقاق عمل به شیوه خاص یا مواجهه با دیگری، به شیوه خاص تفسیر شده است. قدر جامعی که هر سه تعریف یادشده در آن مشترک هستند، معنای «امتیاز» است. بنابراین، می توان گفت: حق در اصطلاح سیاسی، به معنی «امتیاز»ی است برای فرد در جامعه نسبت به شیئی که سزاوار برخورداری از آن است. حق در اصطلاح قرآن کریم مفهوم «حق» در قرآن کریم به معانی مختلفی به کار رفته است. در قرآن کریم 247 بار واژه «حق» به کار رفته است. حدود ده درصد از آنها، مربوط به حق به مفهوم حقوقی می باشد. در موارد دیگر، معانی دیگری از آن اراده شده است. با توجه به نکته مذکور، معانی «حق» در قرآن در دو دسته قابل ذکر خواهند بود:[63] الف: معانی غیرحقوقی حق در قرآن معانی به کار رفته در قرآن، در این قسمت به اختصار به شرح ذیل است: 1. گاهی حق در قرآن، به مثابه صفت برای خدای متعال به کار رفته است. به عنوان مثال، «این بدان سبب است که خدا حق است.»(حج: 62)[64] 2. در برخی آیات نیز درباره «کارهای خدای متعال» و به معنی «فعل حکیمانه» استعمال شده است، مانند: «خدا آسمان ها و زمین را و هرچه را میان آنهاست، جز به حق نیافریده است؟»(روم: 8) حق در این آیه شریفه در مقابل عبث، لهو، لعب و لغو قرار دارد و به فعل و عملی اطلاق می شود که از شخص حکیمی صادر می شود و دارای هدفی شایسته است. منظور از «فعل حکیمانه الهی» این است که افعال خدا از روی لهو و لعب و عبث نیست، بلکه از روی حکمت و مصلحت است. 3. حق به معنی خود حقیقت و واقعیت است؛ یعنی به خود آن واقعیت خارجی از آن جهت که اعتقاد به آن تعلّق می گیرد، اطلاق حق می شود.[65] 4. مفهوم «حق» گاهی در مورد انشائات و از جمله در مورد «وعده» به کار می رود. قرآن کریم تأکید دارد که وعده های خدای متعال حق است: «پس صبر کن که وعده خدا حق است. مباد آنان که به مرحله یقین نرسیده‏اند، تو را بى‏ثبات و سبکسر گردانند.»(روم:60) 5. گاهی حق به معنی «هدایت»، و در مقابلِ ضلالت و گمراهی مطرح می شود: «بعد از حقیقت جز گمراهى چیست؟.»(یونس: 32) 6. همچنین گاهی به عنوان وصفی برای دین خدا،[66] وحی،[67] قصص،[68] و حکم[69] آمده است. ب: معانی حقوقی حق در قرآن در مواردی که در قرآن واژه «حق» در معنای حقوقی (حق داشتن) استعمال شده است، اغلب به یکی از دو صورت ذیل به کار رفته است: 1. گاهی به عنوان صفتی برای فعل انسان مکلَّف آمده است: «این (خواری و بی­نوایی و گرفتار خشم خدا بودنشان) از آن روست که به آیات الهی کفر می ورزیدند و پیامبران را به ناحق می کشتند.»(بقره: 61)[70] در این آیه شریفه، خدای متعال عمل کشتن پیامبران الهی را تقبیح نموده، این فعل را «ناحق» معرفی فرموده است. این عمل از آن جهت که از لحاظ حقوقی، برای یهودیان ثابت نبوده است و آنان حق انجام آن را نداشتند، مورد مذمّت قرار گرفته است. 2. در مواردی از آیات قرآن، واژه «حق» به همان معنای حقوقی به کار رفته است. قرض دادن، اشاره به همین معنا دارد: ای کسانی که ایمان آوردید، هرگاه به همدیگر وامی – تا سرآمدی معین- دادید آن را بنویسید و باید نویسنده­ای در میان شما از روی عدالت بنویسد. کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن – همان طور که خدا به او تعلیم داده – خودداری کند. پس، باید بنویسد و آن کس که حق بر عهده اوست، باید املاء کند و از خدای متعال، پروردگار خویش بترسد و چیزی از آن فروگذار نکند و اگر کسی که حق بر عهده اوست، کم خرد یا ناتوان است یا نمی تواند خودش املا کند، باید سرپرست او با رعایت عدالت املا کند».(بقره: 282)[71] روشن است با توجه به مضمون آیه که درباره قرض دادن است، حق در اینجا معنای حقوقی خواهد داشت. نتیجه گیری تاکنون معانی لغوی و اصطلاحی «حق» را از منظر اندیشمندان مسلمان در حوزه های گوناگون بیان کردیم. حاصل مباحث از این قرار است: 1. حق در لغت در معانی متعددی، از جمله: ملک، مال، سلطنت، بهره و نصیب، امتیاز و ثبوت آمده است. در عرصه های فقهی، حقوقی و سیاسی، به معنای «امتیاز»، «سلطنت» و «اختصاص» است. 2. حق در آثار حکمای اسلامی، به هشت معنا به کار رفته است. در این میان، تنها معنای هشتم یعنی «اختصاص» در اینجا موردنظر است. در اصطلاح قرآنی نیز گاهی به عنوان وصفی برای فعل مکلَّف، و گاهی نیز به همان معنای حقوقی به کار رفته است. 3. مراد از حق در این نوشتار، تأکید بر حق در حوزه های فقهی، حقوقی، اخلاقی و سیاسی است و عرصه های دیگر را شامل نمی شود. بر این اساس، حق در این حوزه ها، به معنی «امتیاز»، «سلطنت» و «اختصاص» است. در تحلیل مسئله باید گفت: اولاً، حق در در دو اصطلاح، «حق بودن» و «حق داشتن» به کار می رود. حق در اصطلاح اول، گاهی به معنای مقابل باطل، عدم، گاهی به معنای واقع یا مطابقت با واقع است. اما در اصطلاح دوم، به معنای اموری اعتباری است که در ظرف اجتماع برای کسانی ثابت می شود. مراد از مفهوم حق در این مقاله، اصطلاح دوم است. همان طور که گذشت، حق در حوزه های موردنظر این مقاله، یعنی حوزه های فقهی، حقوقی، اخلاقی و سیاسی، حق های موضوعه هستند. در مقابل حق های مکشوفه یا طبیعی. بر این اساس، با توجه به معنایی که از «حق» از منظر اندیشمندان اسلامی به دست آمد، می توان گفت: با توجه به معانی لغوی و اصطلاحی ذکر شده که در آن حق را نوعی ثبوت، اختصاص، امتیاز و سلطه دانسته اند، حق به نوعی امکان و جواز تصرف در اشیا و افراد به منظور تحقق مطلوب است. البته این مطلوب ها ممکن است در موجودات مختلف، متفاوت باشد، به عنوان مثال، هدف از خلقت انسان ها از منظر قرآن کریم، عبودیت و بندگی و طی طریق سعادت و کمال، که همان قرب الی الله است، می باشد. بدیهی است نیل به این مطلوب، فرع بر وجود داشتن و تداوم وجودی و به چنگ آوردن امکاناتی است که او را در جهت حفظ حیات و استفاده از آن، جهت رسیدن به هدف غایی حیات یعنی قرب الی الله یاری دهد. اینجاست که انواع حق ها و تکالیف در حوزه مناسبات اجتماعی، سیاسی، حقوقی و غیره تشریع می شود. به عنوان مثال، «اصل حیات» حقی است که خدای متعال آن را برای انسان ها قرار داد. انسان در قیاس با غیر، نسبت به حیات خود، نوعی امتیاز و تسلط دارد؛ یعنی دیگران حق ورود به حوزه حیاتی، که اختصاص به این شخص دارند، را ندارند. بنابراین، اجازه کشتن و سلب این اختصاص و امتیاز را از این فرد ندارند. البته، حق آفرین، جاعل و معتبر حق، این اجازه را دارد که در مواردی حیات عطا شده را باز ستاند. مثلاً، حق قصاص را، در راستای اهداف متعالی خلقت و رسیدن مجموعه جوامع به بشری به کمال قرب الهی تشریع کند، اما انسان ها حق چنین تقنین و تعیین حقوق و تکالیفی را ندارند. به همین جهت، مشروعیت همه حق ها و وظایف مجعوله، الهی است و غیر خدای متعال حق ندارد به وضع این امور اقدام کند. بنابراین، وقتی گفته می شود: کسی حقی بر چیزی دارد: «مثلاً، نفقه حق زن است» یعنی نفقه امری است که اختصاص به زنان دارد، نوعی تسلط بر آن برای استیفاء دارد تا بتواند برای نیل به مطلوب خویش از آن بهره گیرد. پس، فرض حق در تمام حق هایی که در حوزه های مورد نظر این مقاله از آن سخن سخن به میان آمده، بدین معناست که صاحب حق، امتیاز و سلطه لازم برای برخورداری از متعلَق حق را دارد و می تواند برای رسیدن به مطلوب خود از آن بهره ببرد؛ یعنی متعلَق حق «اختصاص» به صاحب حق دارد و دیگران اجازه ورود به آن را ندارند. یعنی اعتبار هر حقی برای کسی، اعتبار یک تکلیف را برای دیگران در پی دارد. با توجه به آنچه گذشت، به دست می آید که در هر سه واژه «امتیاز»، «اختصاص»، «سلطنت» نوعی ثبوت چیزی بر کسی یا چیزی نهفته است. از این جهت، به نظر می رسد قدر جامع همه اینها، نوعی «ثبوت» باشد که به نفع کسی اعتبار و جعل می شود. دیگران موظف به رعایت آن در حوزه «متعلَق حق» برای فرد مذکور هستند. پی نوشت ها: [1] . محمد راسخ، حق و مصلحت؛ مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش، ص184. [2] . جبران مسعود، فرهنگ الفبایی الرائد، ترجمه رضا اترابی نژاد، ج 1، ص689. [3] . شمس الدین فرهیخته، فرهنگ فرهیخته (واژه­ها و اصطلاحات سیاسی – حقوقی)، ص352. [4] . محمد مرتضی الزبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 6، ص315. [5]. شیخ احمدرضا، معجم متن اللغه: موسوعه لغویّه حدیثه، ج 2، ص133. [6]. محمد دریایی، قاموس نوین: فرهنگ واژگان و اصطلاحات فارسی – عربی، با مقدمه مهدی محقق، ص332 [7]. محمد بندر ریگی (مترجم)، فرهنگ جدید عربی به فارسی (ترجمه منجد الطلّاب)، ص106 [8] . اسماعیل بن عبّاد، المحیط فی اللّغه، تحقیق محمدحسن آل­یاسین، ص286-287 ؛ ر. ک: الخلیل بن احمد الفراهیدی، کتاب العین، الجزء الثالث، ص6، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی؛ احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج2، ص15-17، [9] . ابراهیم مصطفی و دیگران، المعجم الوسیط، ص187، [10]. اسماعیل بن حمّاد الجوهری، الصّحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، الجزء الرابع، ص1460 [11]. ابن منظور، لسان العرب، ص255-257، در فرهنگ لغات انگلیسی نیز واژه «Right» در معانی ذیل به کار رفته است: به صورت صفت، به صورت اسم، به صورت فعل متعدی. [12]. ر.ک: غلامحسین رضانژاد (نوشین)، حکیم سبزواری؛ زندگی، آثار، فلسفه، ص307، [13]. ر.ک: شهاب الدّین یحیی سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح سیدحسین نصر، ج 3، ص182؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص83-84 [14]. ر.ک: صدر الدّین محمد شیرازی، الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الأربعه، ج 1، ص89 [15]. همان. [16]. ر.ک: شیخ الرئیس ابن سینا، الإلهیات من کتاب الشّفاء، تحقیق حسن حسن­زاده آملی، ص62، [17]. ر.ک: ملاصدرا، همان، ج 1، ص89 [18] . ر.ک: سهروردی، همان، تصحیح سید حسین نصر، ج 3، ص182؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی، همان، ص83-84 [19] . ابن سینا، همان، تحقیق: حسن حسن­زاده آملی، ص62 [20] . ر.ک: ملاصدرا،همان، ج 1، ص89 [21] . ر.ک: سهروردی، همان، تصحیح سید حسین نصر، ج 3، ص182؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی،همان،
ص83-84 [22] . ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج8، ص249. این معنی از «حق» را استاد شهید در شرح فصل ششم از مقاله هشتم الهیات شفا ذیل این جمله الهیات شفا بیان می­کند که: «... و کل واجب الوجود فهو حق؛ لأن حقیقه کل شئ خصوصیه وجوده الذی یثبت له، فلا أحق إذن من واجب الوجود». (مجموعه آثار، همان، ص254)؛ ر.ک: ابن سینا، الهیات نجات، ترجمه سید یحیی یثربی، ص125 [23] . ر.ک: ملاصدرا، همان، ج 1،ص89، [24] . ر.ک: همان، ج 6، ص3 و 5. [25]. این نظر حکیم ملاهادی سبزواری است. ر.ک: غلامحسین رضانژاد (نوشین)، حکیم سبزواری؛ زندگی، آثار، فلسفه، ص307. [26]. سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 3، ص182، تصحیح سید حسین نصر؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی،همان، ص83-84 [27]. ابن سینا، الإلهیات من کتاب الشّفاء، تحقیق حسن حسن­زاده آملی، ص62 [28]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج8، ص250؛ مرتضی مطهری، مجموعه آثار ج13، ص450 [29]. ر.ک: غلامحسین رضانژاد (نوشین)، همان، ص307،؛ ر.ک: حسن حسن­زاده آملی، نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص60. [30]. ر.ک: سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح سید حسین نصر، ج 3، ص182؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی، همان، ص83-84. [31]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج8، ص250-251. [32]. ر.ک: سهروردی، همان؛ غلامحسین ابراهیمی دینانی، همان. [33]. این نظر از مرحوم علامه طباطبایی است. البته باید توجه داشت که مرحوم علامه معانی اصطلاحی دیگری نظیر وجود مطلق، وجود بالفعل، حق در مقابل باطل، حق به معنی واجب الوجود را نیز قبول دارد ولی در این جا در صدد بیان معنی حقوقی و اجتماعی و سیاسی حق است. [34]. سیدمحمدحسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی: مرتضی مطهری، ج 1-3، ص333-334و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص54 [35] . لازم به ذکر است حق در حوزه­هایی همچون؛ حقوق و فقه، اخلاق و سیاست اعتباری است. و تعریف حقیقی به معنای حد و رسم منطقی اختصاص به ماهیات دارد که دارای جنس و فصل هستند. از این رو، مفاهیم اعتباری و انتزاعی فاقد تعریف حقیقی­اند. در این موارد نخست مفهومی عام ذکر می­شود که به منزله جنس تلقی شده، سپس قیودی به آن افزوده می شود که در حکم فصل خواهد بود تا سرانجام به مفهومی دست یازیم که بتواند قالب معنای مورد نظر باشد. (ر. ک: محمدتقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش محمد شهرابی، ص26؛ ر. ک: عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص75 و حق و تکلیف در اسلام، تحقیق مصطفی خلیلی، ص23-24 [36]. سیدحسن امامی، حقوق مدنی، ج 1، ص125 [37]. این تعریف مربوط به طرفداران مکتب شخصی یا مکتب اراده است که وینشاید (Winscheid) حقوقدان آلمانی و ساوینی (Savigny) از پیشوایان این مکتب شمرده می­شوند. ر. ک: محمدحسین ساکت، حقوق­شناسی: دیباچه­ای بر دانش حقوق، ص43 [38]. ناصر کاتوزیان، مبانی حقوق عمومی، ص372-373 [39]. همان، ص373 [40]. همان، ص374. [41]. محمدحسین ساکت، همان، ص44. [42] . ر. ک: محمدتقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش: محمد شهرابی، ص27-26. [43] . دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ص52 [44] . الشیخ مرتضی الأنصاری، کتاب المکاسب، تحقیق سید محمد کلانتر، ص20 [45] . شیخ جواد تبریزی، ارشاد الطالب، ص10 [46] . سّید ابوالقاسم موسوی خوئی(تقریرات درس)، مصباح الفقاهه فی المعاملات، بقلم لمیرزا محمدعلی لتوحیدی، ص333، [47] . شیخ محمدعلی اراکی، کتاب البیع، ص10 [48] . سید محمد حجت کوه­کمری، البیع، مقرّر شیخ ابوطالب تجلیل تبریزی، ص23 [49] . سید محمدکاظم یزدی، حاشیه بر مکاسب، اول کتاب بیع، ص54. [50] . محمدکاظم آخوند خراسانی، حاشیه کتاب المکاسب، ص4، مصحح سید مهدی شمس الدّین [51] . ناصر کاتوزیان، مبانی حقوق عمومی، ص373 [52] . کارل ولمن، مفاهیم حق، ترجمه احمدحسین شریفی، در: بکر لارنس، مجموعه مقالات فلسفه اخلاق، (برگرفته از دایره المعارف لارنس بکر) گردآوری و ترجمه گروهی از مترجمان، ص161 [53]. Right [54] . مجتبی مصباح، فلسفه اخلاق، ص33 [55] . سید محمد میرهاشمی، مطلق گرایی در اخلاق، ص39. [56] مسعود امید، درآمدی بر فلسفه اخلاق از دیدگاه متفکران مسلمان معاصر ایران، ص312-315 [57] همان [58] . مجتبی مصباح، همان، ص87. لازم به ذکر است که این نظریه همان دیدگاه اشاعره است. نیز در این زمینه ر. ک: محمدتقی مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش: احمدحسین شریفی، ص80-73؛ حسن معلمی، فلسفه اخلاق، ص161-160؛ سیدمحمد میرهاشمی، همان، ص299-294. [59] ر. ک: مجتبی مصباح، بنیاد اخلاق: روشی نو در آموزش فلسفه اخلاق، ص139؛ محمدتقی مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص72، به نقل از: Morals by Agreement, David Gauthier, p. 269. [60] . شمس الدین فرهیخته، فرهنگ فرهیخته: واژه­ها و اصطلاحات سیاسی-حقوقی، ص352 [61] . علی اکبر آقابخشی با همکاری مینو افشاری، فرهنگ علوم سیاسی، ص511-512 [62] . سید محمود نبویان، حق و چهار پرسش بنیادین، ص37، به نقل از: Heywood, Political Theory: An Introduction, p. 185; Donnelly, Universal Human Rights in Theory and Practice, p. 9. [63]. ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، ص34-39؛ عبدالله جوادی آملی، حق و تکلیف در اسلام، ص28-29. [64]. لقمان:30؛ نور:25. [65]. برای مثال ر.ک: یوسف:51. [66]. فتح: 28. [67]. فاطر: 31. [68]. آل عمران:62. [69]. ص:26. [70]. نیز آیات دیگری به همین معنی «حق» را استعمال کرده اند، ر.ک: آل عمران:21 و 112 و181؛ نساء: 155؛ انعام:151؛ اسراء:33؛ فرقان:68؛ اعراف:33؛ یونس:23؛ شوری:42. [71]. ذاریات:19؛ معارج:24ـ25؛ انعام: 141؛ اسراء: 26؛ روم: 38. منابع آخوند خراسانی، محمدکاظم، حاشیه کتاب المکاسب، تصحیح سیدمهدی شمس الدین، بی­جا، وزارت ارشاد اسلامی، 1406 ق. آقابخشی، علی اکبر و مینو افشاری، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، چاپار، 1379 ابراهیمی دینانی، غلامحسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، تهران، حکمت، 1376. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1416ق. اراکی، محمدعلی، کتاب البیع، قم، اسماعیلیان، 1415ق. امامی، سید حسن، حقوق مدنی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1374 امید، مسعود، درآمدی بر فلسفه اخلاق از دیدگاه متفکران مسلمان معاصر ایران، تبریز، دانشگاه تبریز، 1381 انصاری، مرتضی، کتاب المکاسب، تحقیق سیدمحمد کلانتر، بیروت، منشورات مؤسسه النور للمطبوعات، 1410ق. بن عبّاد، اسماعیل، المحیط فی اللّغه، تحقیق محمدحسن آل­یاسین، بیروت، عالم الکتب، 1414 ق. بن فارس بن زکریا، احمد، معجم مقاییس اللغه، بی­جا، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق. بندرریگی، محمد، فرهنگ جدید عربی به فارسی (ترجمه منجد الطلّاب)، تهران، انتشارات اسلامی، 1368 بیرجندی، پرویز و دیگران، فرهنگ دانشگاهی رهنما – انگلیسی فارسی، تهران، رهنما، 1378. التبریزی، الشیخ جواد، ارشاد الطالب، قم، مؤسسه اسماعیلیان،1374 جوادی آملی، عبدالله، حق و تکلیف در اسلام، تحقیق و تنظیم مصطفی خلیلی، قم، اسراء، 1384 ـــــ، فلسفه حقوق بشر، قم، إسراء، 1375 الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصّحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت، دار العلم للملایین، 1399ق. حجت کوه­کمری، سید محمد، البیع، المقرّر: شیخ ابوطالب التجلیل التبریزی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1409ق حسن زاده آملی، حسن، نصوص الحکم �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن