واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد کتاب «طعمه لذیذ»
«طعمه لذیذ»ی که اسلام و مقدسات را نشانه گرفت
مجموعه داستان کوتاه «طعمه لذیذ» اثر پاول باولز اثری است که در آن نگاه منفی نویسنده را به دین و اهل دین، مخصوصا «عرب جماعت» (مسلمان) نشان میدهد.
به گزارش خبرگزاری فارس، پاول باولز (1910- 1999) نویسندهای آمریکایی است که به سفر و آشنا شدن با فرهنگهای مختلف علاقه زیادی داشته است. او از سال 1947 تا پایان زندگیاش را در مراکش زندگی کرده و به تحقیق و مطالعه در فرهنگهای آن منطقه مشغول بوده و پاول علاقهمند به موسیقی نقاشی و کارهای هنری بوده و از کودکی و خانواده خود به خوبی یاد میکند. از او آثار زیادی در موسیقی و رمان و داستان کوتاه برجای مانده و پس از مرگ در نیویورک دفن میشود.
«طعمه لذیذ» پاول که در سال 1991 برنده جایزه «رنا» شده، اولین بار در ایران توسط سمانه جعفریپور به فارسی بازگردان شده است؛ این کتاب 76 صفحهای در سال 1393 با هزار تیراژ از سوی انتشارت روزگار نو به چاپ رسیده و شامل سه داستان کوتاه «طعمه لذیذ، یک حادثه دور، دره گرد» است. این داستانها نگاه منفی نویسنده را به دین و اهل دین، مخصوصا «عرب جماعت» (مسلمان) نشان میدهد. باتوجه به این که ترجمه کتاب اشکال زیادی دارد، منسجم نیست، و مفهوم به خوبی منتقل نمیشود، شاید برخی قضاوتها در مورد متن، متوجه اثر اصلی نباشد. در داستانها تعلیق، ابتدا، اوج و فرود وجود دارد؛ باورپذیری رعایت شده، و پیرنگ خطی و مناسب است. در سه داستان از ایماژهای بویایی استفاده شده و مانند بسیاری از رمانهای مدرن، تمرکز نویسنده روی بوهای مشمئزکننده است: مثل بوی گوشت فاسد شده، بوی مدفوع آدمی و ... راوی، «سوم شخص» و گاهی هم «غیرقابل اعتماد» است. صحنهپردازی چندان دقیق و شفاف نیست و برخی اوقات آنقدر مبهم است که آزاردهنده میشود:
(در بلندترین قسمت دره رودخانهای وجود داشت... که از آبشاری که از صخرهها پایین میآمد، سرچشمه میگرفت و ادامه مییافت تا شکاف دیگری پیدا میکرد که به انتهای دره دیگری ختم میشد که با فشار مانند یک طناب سیاه و محکم ... به دره تنگی سرازیر میشد. در بالای آن شکاف زمینی وجود داشت که در آن روستایی بود که در آن خانههای کوچکی وجود داشت...) و صدالبته اشکال ترجمه، مشهود است. *بدون اینکه نام «اسلام» یا کلمه «مسلمان» در داستانها آورده شود، تصویر تیره و واژگونی از مسلمانان ارائه شده و گویا نیت مؤلف از چنین قرینههایی، بیان ارتباط بین مسلمانان با توحش و دنائت بوده است. در برخی موقعیتها که با شک و ترس و اشمئزاز و احساس ناخوشایند همراه است، از نشانهها و نمادهای کلامی و تصویری اسلامی و مربوط به مناطق مسلماننشین (گنبد، نخل و نخلستان، شتر، منطقه گرم، ریش، لحن عربی، صدای اذان، ...) استفاده شده و اماکن مقدس، جاهایی ترسناک و متروک نمایش داده شده است؛
مثل: هیچ بادی نمیوزید، نخلستان نیز پابرجا بود، ... وقتی از کنار دیوارها عبور میکردند بوی مدفوع آدمی به مشامشان میرسید ... دیوارها به پایان رسید، و بیابان درخشان پیدا شد. به یک خانه کاهگلی خرابه برخوردند که گنبد کوچکش پابرجا مانده بود ... پشت آن هم انبوهی از نخلهای کوچک بیمصرف قرار داشت ... سگ وحشیای که سه پا داشت به طرف آنها دوید. (داستان2) گفت شاید یکی [آهو] را کشته باشند. پاسخ داد: حتما به امید الله.// دو مرد همیشه ریش میگذاشتند و به شدت علاقه داشتند در مباحث علوم دینی که در ساعات داغ گذرگاههای هانوت نزدیک بازار برقرار میشد شرکت کنند. (داستان1- این دو مرد سرگرمی دیگرشان هم گذراندن اوقات با زنان جوان است!) و .... *در داستان دوم پروفسور (اهل اروپا) اغلب با معصومیت و اعتماد از عربهای بومی درخواست یا سؤال میکند اما آنان با خشکی و طمع و به شکلی مرموز جواب میدهند: پروفسور با حالتی بچهگانه گفت: کاش همه مرا هم میشناختند. خدمتکار با ترشرویی گفت: هیچکس تو را نمیشناسد.// «پروفسور خیالش راحت بود در واقع امید داشت که خدمتکار او را تنها بگذارد و برود، او به خوبی میدانست که خدمتکار راضی است...» اما بعد خدمتکار بر میگردد و اموالش را میدزدد!// «صورتش (خدمتکار) اصلا خوشایند نبود. چشمهایش تقریبا بسته بود ... با جسارت تمام و با لحن عربی به پروفسور گفت: به چه فکر میکنی؟»// *بومیهای مغربی بیادب و گداصفتند و اروپاییها بزرگوار و معصوم: «...پسربچههای ترشرویی که به سمت ماشین میدویدند و بیهوده به چمدانهای او چنگ میانداختند.» و: «خدمتکار ملتمسانه خواهش کرد: یک سیگار به من بده! پروفسور گفت: البته! و پاکت را به طرفش دراز کرد.»// «پروفسور مانند یک کودک که انگار به دنبال چیزی است با دقت گوش داد.»// *عربها (مسلمان) حتی نام بدشگونی هم دارند: نام «حسن رمانی» را زمزمه کرد و از آن نام بدشگون عصبانی شد. از آن سفر و راه به شدت خسته بود. (داستان 2)//
*عربها (در داستان 1و 2) اهل خوشگذرانی و بطالت و مسخره کردن دیگران و رقص و زن بارگیاند.// مردی که «وقتی نزدیک شد با آوایی مانند صوت یک مؤذن گفت سلام علیکم» یک دزد قالتاق است که با نیرنگ و جلب اعتماد سه همکیش جوانش (مسلمان) آنان را میکشد! ... «او انگشتانش را به لبه تیغ گذاشت و حس خوشآیندی از قدرت و مالکیت به خود گرفت.» (داستان 1)// *... اینها [عرب=مسلمان] اهل کارهای خلاف اخلاق هم هستند: «مانگری فکر دیگری به ذهنش رسید. به نظرش خوشآیند بود که در مقابل جوان فیلالی رفتاری با نهایت بیاحترامی انجام دهد ... با هیاهوی زیاد سرو صدا میکرد تا ... به شدت خسته شد، به خواب رفت.» (1/ ص 24) *در داستان سوم روحانیون کلیسا دچار جنزدگی و آزار ارواحند و رفتارشان باعث اخراج آنها، و دفع مردم «از کلیسا» شده است. کلیسا جایی دور از روستاست که محل تنیدن تار عنکبوتها شده و جنی –یا روحی- برای -شاید- ابد میخواهد در آنجا ساکن شود. جالب توجه است این کتاب با همین عنوان و طرح جلدهای گوناگون که مبین محتوای آن است در خارج از ایران منتشر شده و اکنون شاهد انتشار این کتاب در داخل هستیم. منبع: کتابستان انتهای پیام/و
93/12/02 - 11:47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]