تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798613605




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بیست‌وششمین «عصرانه ادبی فارس»، تجلیل از علی‌اکبر والایی/۵ بریده‌هایی از رمان «خلوت مدیر»: وقتی دختر شایسته ایران، معلم تعلیمات دینی می‌شود


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: بیست‌وششمین «عصرانه ادبی فارس»، تجلیل از علی‌اکبر والایی/۵
بریده‌هایی از رمان «خلوت مدیر»: وقتی دختر شایسته ایران، معلم تعلیمات دینی می‌شود
فضایی که در رمان ترسیم شده، نمادی از فضای مسموم دوره پهلوی است: «کدام عقب‌مانده ذهنی دست این دخترک ابله ابلاغ دبیری داده است؟! آن هم تدریس درس شرعیات! این دخترک با این بزک صورتش، چه چیزی می‌خواهد یاد بچه‌های مردم بدهد؟!»

خبرگزاری فارس: بریده‌هایی از رمان «خلوت مدیر»: وقتی دختر شایسته ایران، معلم تعلیمات دینی می‌شود



خبرگزاری فارس – گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ «خلوت مدیر» یکی از آثار علی‌اکبر والایی است. این اثر بیش از هر چیز، اثری انسانی و به شدت عاطفی است. فضایی که در خلوت مدیر ترسیم گردیده، نمادی از فضای فساد آلود و مسموم دوره پهلوی است. فضایی که اخلاق و ارزشهای انسانی در آن رنگ باخته است و در دورنمای زمانه، تنها یک راه باقیست. قدم گذاردن در مسیری که افق روشن نجات را نوید می‌دهد. «خلوت مدیر» روایت سرگشتگی‌هاست و حدیث سالیان سال جراحت روح و رنج تنهایی آدمیان است. روایت شوره زاری است که از میانش گلهای شرافت و پاکی سر بر آورده اند. روایت آدمهایی است که از زخم زمانه به تنگ آمده اند و به دنبال مفری برای رهایی‌اند. این کتاب توسط انتشارات نیستان راهی بازار نشر شده است. در زیر بریده‌هایی از این کتاب از نظر می‌گذرد: مردک احمق یادش رفته که معاون مدرسه است و مدیر مدرسه مترسک نیست. یعنی نمی‌داند حقوقش را از کجا می‎گیرد؟ مردک شده عمله و اکره ساواک! اصلا آن هیکل ترکه به دست به چه کار این مردم می‌آید. بیشتر مناسب کار مرده‌شوری است تا کار فرهنگ و تعلیم و تربیت. اما نه! با آن نحوستی که در رفتارش دارد همان بهتر که عمله دستگاه بشود. گره کراوات را شکل کردم و رهایش کردم پایین روی سینه و نفس راحتی کشیدم. مجد وارد دفتر شد و نگران ایستاد و نگاهم کرد: «معذری می‌خوام آقای مهران! مشکلی پیش اومده!» سر بالا آوردم و نگاهش کردم. به علامت نفی دست بالا بردم و گفتم: «نه! مهم نیست!» دقایقی بعد مجد به نرمی آمد به طرفم. آرام و با وقار می‌نمود. نگاهی به او انداختم و گفتم: « از این آقای خرسند برایم بگو! چه جور آدمی بود؟» و شروع به قدم زدن کردیم. مجد به لحنی مطمئن حرف می‌زد: «مرد خوبی بود. آدم با اخلاق، خوش فکر و بسیار اهل مطالعه!» اضافه کردم: «و البته مخالف دستگاه و حکومت!» بله! فکر کنم اطلاع دارید که الان ایشون در زندان ساواک هستند. ولی از زمان دستگیری تا حالا کسی درست و حسابی از وضعیت ایشون خبری نداره! ایشون آدم مذهبی بودند و اعتقاد به زعامت و رهبری آیت‌الله خمینی داشتند و همه جا مشی و راه روحانیت و علمای دین رو تبلیغ می‌کردند!
تبلیغ؟! یعنی این آقا با همین بی پروایی و بی ملاحظه‌گی توی مدرسه کار می‌کردند؟!
البته خیر! آقای خرسند آدم روشنی بودند. فقط داخل مدرسه رفتار و روحیه مذهبی ایشون باعث شد که عواملی که داخل مدرسه بودند به ایشون شک کنند و از طرفی تبدیل دفتر شخصی مدیر به یک کتابخانه و دادن کتاب‌های مذهبی و دینی دست شاگردان مدرسه بهانه خوبی شد که کارهای ایشون رو به فعالیت‌های ضدحکومت نسبت بدن!

  یک هفته‌ای از آمدنم به مدرسه پزشکیان گذشت. هنوز درست و حسابی چم و خم مدرسه و دبیرانش دستم نیامده بود که ناگهان یک برگه جدید ابلاغ روی میزم قرار گرفت. سر بالا کردم. او که روبرویم ایستاده بود در ابتدا به نظرم دختربچه‌ای آمد. با تمام پهنای صورتش خندید و با شادی گفت: «سلام!» نگاهش کردم. دخترک پرنشاط بود و بسیار پر انرژی! این چهره را یک بار در جایی دیده بودم. کجا دیده بودمش؟ با عجله نگاه به برگه ابلاغ انداختم. برگه ابلاغ با سمت دبیر تعلیمات دینی صادر شده بود. سن و سالش به دختربچه دبیرستانی می‌آمد تا یک دبیر! آخر این را برای چه فرستاده‌اند به این مدرسه! گفتم سلام! این بار سلام گفتنش را با عشوه و ناز بر زبان آورده بود و به صدای بلندتر. من تازه به خودم آمدم که جوابش را نداده‌ام. سلام خانم! بفرمایید! بفرمایید بنشینید! نشست و با لبخندی ماندگار بر صورت همان طور نگاهم کرد. یک بار دیگر به برگه ابلاغ نگاه کردم و متعجب گفتم: «این نامه مربوط به شماست؟!» ابروهایش را بالا داد و گفت: «منظورتون چیه! یعنی به من نمی‌آد که دبیر باشم؟!» نگاهی به ابلاغ انداختم و با لحن پرسش گفتم: «خانم عسل گل‌نگار؟!» مثل یک دلقک نگاهش را دور تا دور اتاق گرداند و رو به من کرد و با ناز و کرشمه گفت: «توی این اتاق فقط من هستم. هیچ خانم دیگه‌ای نیست. پس من عسل گل‌نگار هستم!» و جمله آخرش را با عشوه هر چه تمام‌تر بر زبان آورده بود. دخترک ابله خیال کرده قدم به کاباره بزرگ شهر گذاشته. یعنی به راستی نمی‌فهمد به کجا آمده؟! اصلا کدام عقب‌مانده ذهنی به دستش ابلاغ دبیری داده است؟! آن هم تدریس درس شرعیات! این دخترک با این رفتارش، این بزک صورتش، چه چیزی را می‌خواهد یاد بچه‌های مردم بدهد؟! حالا همه چیز دستم آمد. من تصویر او را داخل دفتر رئیس فرهنگ دیده بودم. روی جلد دو شماره از مجله دختران و پسران. ... نگاهی به آسمان کردم. هوا ابری بود. هنوز خیلی مانده بود باران بگیرد. جلوی صف‌ها روی سکوی سیمانی رفتم و به عذر اینکه هوا سرد است به معاون گفتم صف‌ها را بفرستد سر کلاس! مجد که می‌دانستم روی هوا این حرفم را می‌قاپد از خدایش بود. به یک نحوی مانع اجرای مراسم امروز بشود. اما معاون هیکل گویا از این تصمیم قاطع من شوکه شده بود. جلوی صف‌ بچه‌ها، بر و بر نگاهم کرد. گفتم: «مساله‌ای پیش اومده جناب شمس؟» نه ولی شما مگه اطلاع ندارین امروز چهارم آبان است و باید مراسمی برگزار بشه. روز جشن تولد اعلیحضرت شاهنشاهه! و متعجب منتظر پاسخم ماند. نگاهی به آسمان انداختم که همان طورابری و تاریک بود. گفتم: «اوضاع جوی مساعد نیست. الانه که بارون بگیره و هوا هم از همیشه بیشتر سرد بشه. لطفا بچه‌ها رو بفرستید سر کلاس!» و راهم را کشیدم به طرف دفتر و فرصت بحث و مجادله احتمالی را از او گرفتم. خوشبختانه ساعت آخر هم باران گرفت تا بچه‌های این ملت شاهد روز سیاه تاریه معاصرشان نباشند. انتهای پیام/  

93/11/07 - 09:18





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن