واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داستان یک زندگی؛
دلسوزی پدر و مادر، زندگی پسرشان را نابود کرد
این ماجرا واقعي و با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي نوشته شده است.
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از خراسان، در وجودش را نابود کرده بود و در قمار اعتياد ديگر چيزي براي باختن نداشت تا اين که مادرم تصميم گرفت براي نجات برادرم از اين وضعيت اسفناک، او را داماد کند اما ... دختر جوان در حالي که نگراني در چهره اش موج مي زد و همه راه هاي نجات برادرش را بن بست مي ديد، با طرح شکايتي عليه برادرش دست به دامان قانون شد تا شايد آخرين راه نرفته را نيز بيازمايد. او در حالي که از يادآوري روزگار تلخ برادرش رنج مي کشيد، با بغض در گلو به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد گفت: برادرم تنها پسر خانواده بود و از همان دوران کودکي گويي با فرزندان ديگر پدر و مادرم به کلي تفاوت داشت. هر آن چه اراده مي کرد برايش فراهم مي شد، من و ديگر خواهرانم حتي جرأت نداشتيم با صداي بلند با او صحبت کنيم چون بلافاصله با جيغ هاي دلخراش او رو به رو و از سوي پدر و مادر سرزنش مي شديم. به همين دليل برادرم به فردي لوس و بي ادب تبديل شده بود و هر کاري که دلش مي خواست انجام مي داد. او هيچ وقت عادت به «نه» شنيدن نداشت و پدر و مادرم نيز هيچ وقت در مقابل خواسته هاي او کلمه «نه» را بر زبان نمي راندند. روزها سپري مي شد و اين وضعيت همچنان ادامه داشت. بزرگ تر که شد پدر و مادرم هر نوع امکاناتي براي او فراهم کردند تا او به تحصيلاتش ادامه بدهد اما برادرم حتي مقابل معلم و مديران مدرسه اش هم چهره اي خودمختار داشت و به درس و کتاب اهميتي نمي داد. به همين دليل هم ترک تحصيل کرد. با اين حال پدر و مادرم باز هم از او حمايت کردند. از طرفي معاشرت هاي او با دوستان ناباب نيز آغاز شده بود و گاهي شب ها به خانه نمي آمد. اين در حالي بود که هيچ کس جرأت نمي کرد از او بپرسد شب کجا بوده است!
زماني به خود آمديم که او به يک معتاد حرفه اي تبديل شده بود. اين گونه بود که پدر و مادرم سال هايي از عمرشان را در مسير کلينيک هاي ترک اعتياد گذراندند به اين اميد که او را از اين وضعيت اسف بار نجات دهند اما دلسوزي هاي بيجا و حمايت هاي مالي خانواده ام موجب شده بود برادرم نه تنها اعتيادش را کنار نگذارد بلکه به جواني بيکار و بي عار تبديل شود. او هر روز با مصرف انواع موادمخدر صنعتي در منجلات مواد افيوني غوطه ور مي شد تا اين که مادرم تصميم گرفت براي نجات از اين وضعيت دلخراش، او را داماد کند ولي آن ها هنگام خواستگاري از اعتياد برادرم سخني نگفتند و برادرم نيز به طور پنهاني در خانه پدرم مواد مصرف مي کرد، تا اين که چند روز قبل همسرش به طور ناگهاني او را در حال مصرف مواد ديد و تقاضاي طلاق کرد. او مي گويد چرا با پنهانکاري زندگي دختر جواني را نابود کرده ايد؟ مادرم هم به خاطر اين موضوع بيمار شده است و از اين که زندگي فرزندش در شعله هاي اعتياد مي سوزد، رنج مي برد. حالا که با خيانت ما، خانواده ديگري نيز متلاشي شده است، آمده ام از او شکايت کنم تا شايد... 2005
۲۸/۱۰/۱۳۹۳ - ۱۷:۳۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 119]