واضح آرشیو وب فارسی:تراز: تراز: «مردم برای عزا بیشتر از عروسی گل میخرند». این بخشی از گله و شکایت رئیس اتحادیه صنف گلفروشها از بازار کساد گلفروشی در ایران و تهران است.
به گزارش تراز ، میگوید در یک سال گذشته 20 درصد گلفروشیهای تهران تعطیل شدهاند، اوضاع تولید و فروش و صادرات خوب نیست، با این حال مردم هنوز هم گل میخرند، هرچند کمتر به سراغ گلفروشیها میروند، اما ظاهراً بازار گلفروشهای خیابانی بد نیست. این را مرد گلفروش زیر یکی از پلهای اصلی شهر میگوید که همین طور دسته دسته نرگس شیراز و مریم و حتی داوودی میفروشد.
«مغازه رو جمع کردیم، ولی بالاخره باید از یه جایی نون خورد دیگه.»
پیرمردی که با دخترش آمده تا از ترکیب دستههای پنج هزار تومانی گلهای مختلف یک دسته گل متناسب برای تولد همسرش بخرد، میگوید: «دکانها بیانصافی میکنند، همین گل را به قیمت خون پدرشان میگیرند که بپیچند و درست کنند، همین هفته پیش دامادم رفته برای دخترم دسته گل خریده، 70 - 80 تومان پولش را داده، خوب آن را یک هفته دیگر باید بیاندازی دور، به چه دردی میخورد که 70 - 80 تومان پولش را بدهی؟»
گلفروشی زیر پل از گلفروشی در مغازه رونق بیشتری دارد، آقایی که برگهای رزها را میبرد، میداند علتش چیست: «اینجا هرکس رد میشه دلش میخواد یکی دو تا شاخه بگیره دستش ببره، بعضیها میبرن برای دوستشون، نمیدونم، یکی با زنش یا با مادرش دعوا کرده حالا داره میره خونه از اینها هم یکی دو تا شاخه برمیداره، یکی اصلاً گل دوست داره، میبره میذاره روی میز ادارهاش. قیمتش هم بالا نیست، انقدرها که مردم نتونن بخرن، بعد شما از گلفروشی که گل بخری، باید هزینه اون مغازه و دم و دستگاه و نگهداری گل و پیچیدن و چیزهای دیگر را هم روی گل بپردازی، اما این جا نه دیگر، ما از صبح تا شب اینجا نشستهایم توی سرما و گرما، و این هوای کثیف، گل میفروشیم.»
چند خیابان پایینتر، رو به روی یک بانک در یکی از معبرهای اصلی شهر، چند سطل پر آب دیگر و یک تشک چه روی پله کنار پیادهرو، مرد پنجاه سال دیگری است که فقط نرگس و رز میفروشد: «مردم اینها را بهتر میخرند، حالا نرگس شیراز هم آمده، اما هنوز گران است، از من اینجا دستهای پنج - شش تومان نمیخرند که، میخواهند با دو - سه تومان، یک شاخه گل دستشان بگیرند، من هم از این گلهای ارزان میآورم.»
اما این گلهای ارزان از کجا میآید؟ بازار گل تهران جایی در میانه جاده خاوران است، شکلش مثل همان بازار میوه و ترهبار است، با همان جنس درجه یک و دو و سه، درجه یک و دو را گلفروشها و آنهایی که کار سفارشی انجام میدهند میخرند، گل بازار که تمام شد و جنسهای خوب که رفت، گلهایی که ضعیفتر هستند، شاخ و برگشان کمی ناسالم است و شاید یکی دو روزی بیشتر از عمرشان گذشته است میماند برای ته بار که تازه دکههای گلفروشی و دستفروشها مشتری هستند.
حالا دیگر نرگسهای دستهای 100 هزار تومان تمام شده و هرچه مانده دستههای صدتایی، 30 و 40 هزار تومانی است. گل رز های شاخهای سه و چهار هزار تومان تمام شده و مانده آنهایی که شاخهای هزار تومان تمام میشود. اینها گلهایی است که باز بهترهایش را دکه دارها جدا میکنند و ضعیفتر هایش میماند تا دم صبح، وقتی که آفتاب کم کم هوا را روشن میکند، برای دستفروشها.
مردی که صبح تا شب جلوی بانک گل میفروشد اما از کاسبی همین گلهایی که کمتر عمر میکنند، هم راضی است، میگوید: «من از 10 و 12 این جا مینشینم تا غروب و وقتی که گلهایم تمام بشود، شکر خدا بیشترشان را هر روز میفروشم، حالا از این پولی که درمیآورم یک چیزی باید به شهرداری بدهم بابت همین تشکچهای که روی این سنگ سرد انداختهام، این هم روزی آنهاست دیگر. اما خب، به جایش همان چیزی که دوست دارم را توی این سن و سال و با این پای علیل میفروشم.»
بخش بزرگتری از بازار دست فروشهای گل، متعلق بچههای کار و خیابان است، همانهایی که منتظرند تا چراغ قرمز شود، تا دختر و پسر جوانی را توی یک ماشین شکار کنند و آن قدر به شیشه بزنند تا بالاخره دستی بیرون بیایید و شاید یکی از گلها را بردارد.
«عرفان»، یکی از این بچههاست، که با چند دختر و پسر دیگر پشت یک چراغ قرمز دست فروشی میکند، بچههایی که همراهش هستند، همه فامیلاند، یکی برادر زنش است، پسری هشت ساله و دیگری همسرش، دختر 16 سالهای که میگوید هفت ماهه حامله است، اینها، نرگسهای پلاسیده و رزهای قرمزی میفروشند که گلبرگهایش سیاه شده.
«ما بچههای شوشیم، همان لب خط دیگه، صبح میریم بازار گل اینا رو میخریم، خودمون دورشون چسب و پلاستیک میکشیم و بعدم با هم قلیون میکشیم تا غروب شه، میآییم این جا که پول در بیاریم. توی چهار پنج ساعت هر کدوممون 30 - 40 هزار تومان کار می کنیم بعد که این جا خلوت میشه برمیگردیم خونه.»
همسر عرفان، دختر رنگ پریدهای که شکمش بالا آمده، میگوید: «کارمون که سخت نیست، نیم ساعت کار میکنم، یک ساعت میشینم. ولی پول درمیآریم دیگه؛ هوا هم که تاریک میشه زود برمیگردیم که برسیم خونمون.»
میگوید خودش صبحها میرود که گل بخرد: « پسرها هنوز خوابن که ما میریم بازار گل. اونجا هم گل هست واسه ما، تموم هم که نمیشه، زمستونیهایش کمی پلاسیدهتر و بیرنگ و لعابترن، ولی همیشه که اینطوری نیست.»
عرفان میگوید بیشتر دخترهای جوان، آنهایی که «از این قیافههای هنری دارند» گل میخرند. «این دخترهایی که دست یه نفر رو میگیرن و راه میرن هم زیاد گل میخرن». «بعضیا انگار از آسمون افتادن، اصلاً شیشه ماشین رو هم پایین نمیآرن که آدم رو ببینند، همین جوری عین ... جلو رو نگاه میکنن تا چراغ سبز بشه. بعضیا بچه ندیدن! دست میکشن کله این بچههای ما، گل هم نمیخرن. بعضیها هم گل میخرن، برای خودشون، برای دوستشون، برای مادرشون؛ میخرن دیگه».
چراغ که قرمز میشود نمیایستد که حرفش را تمام کند، برمیگردد که یک شاخه گل بیشتر بفروشد، چند دقیقه زودتر کارش را تمام کند و برگردد خانه.
عرفان میگوید: «اونایی که میرن لب جاده بهشت زهرا بیشتر کاسب میشن تا ما که توی شهر کار میکنیم. تازه ما هم از اون بدشانسهاشون بودیم، چون اونایی که زودتر راه میافتن یا کسی رو دارند که تا بالای شهر ببردشون هم بیشتر درمیآرن. جلوی سینما آزادی و بالای خیابون ولیعصر بچهها بهتر گل میفروشن، اما خب هر جایی سرقفلی خودش رو داره، نمیشه همینطوری راه بیوفتی توی خیابون و هرجا دلت خواست بساط کنی.»
زیر یک پل دیگر، پشت یکی از طولانیترین چراغ قرمزهای تهران، یک گروه دیگر گلفروش، کاسبی میکند. باز همان رز و نرگسهای سه شاخه در هر بسته. بزرگترشان، خانمی است که به زحمت سی ساله به نظر میرسد، دوست ندارد با کسی حرف بزند. همهاش چشمم به خیابان است و بچههای دمپاییپوش که قد یکی دوتایشان به شیشه ماشینها هم نمیرسد. میگوید: «مردم زن جوان که سر چهارراه میبینن پیش خودشون خیال دیگهای میکنن، ولی خب ما اگر میخواستیم بریم اینکاره بشیم که نمیاومدیم اینجا توی سرما منت مردم رو بکشیم.»
گلفروشی در خیابان، یکی دیگر از شغلهایی است که خاص شهرهای بزرگ خلق شده، خاص تهران انگار، مردمی که برای داشتن باغچه، «جا» ندارند و برای خریدن گلدان، «پول»، به همین برخوردهای سریع با زیبایی طبیعت اکتفا میکنند؛ زیبایی پلاسیدهای در کنار نوشش، نیش دارد.
منبع: ایسنا
يكشنبه 28 دى 1393 ساعت 13:47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تراز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]