واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: حدیث آزادگی روزنامه سیستان و بلوچستان در شماره 18850 در گزارشی به قلم یکی از خبرنگاران خود با عنوان "حدیث آزادگی" را منتشر کرده است.
دراین مطلب آمده است: مردان بزرگ کار بی حکمت نمی کنند همین که صدای ناله مظلومی را بشنوند چنان با دلی قرص و محکم آماده نبرد می شوند که دشمن از چند فرسخی پا به فرار می گذارد. مردان بزرگ در جامعه کم نیستند؛ مردان بزرگ عشق را با تمام وجود تفسیر می کنند و عشق آنها جنگیدن با دشمن و مجاهدت در راه خداست.
فداکاری و از جان گذشتگی همین عزیزان بود که دست دشمن چپاولگر را کوتاه و ضربه مهلکی برپیکر دشمن وارد کرد. رزمندگان فضای جبهه و جنگ را مقدس می دانستند و برای حفظ دین جان فشانی می کردند. آنها با تمام وجود در راه دفاع از میهن قدم گذاشتند و اسوه شدند برای تمامی اهالی سرزمین عشق. چه روزگارانی که این مردان بزرگ، خانه و خانواده را برای پاسداری از میهن تنها می گذاشتند و راهی جبهه ها می شدند، اما جبهه فقط توپ و تانک و سنگر نبود، جبهه دانشگاهی بود بس انسان ساز، جبهه خلوص نیت رزمندگان را به اوج رساند اما از آن سال ها نه سنگری مانده و نه جبهه ای. روزگار گذشت و میهن از چنگال دشمن غاصب رهایی یافت. دشمن به خاک میهن چشم داشت اما دست قوی رزمندگان، چشم دشمن بعثی را بست و نگذاشت حتی نیم نگاهی به خاک میهن بیندازد.
وقتی در جریان زندگی قرار می گیرید و حوادث و اتفاقات یک به یک جاری می شوند، دیگر نمی پرسید که چرا جنگ اتفاق افتاد. این روزها خاطراتی از روزهای جنگ باقی مانده است. خاطره ای از تمام تلاش ها، ایستادگی ها و... .
سال های اسارت، نیز توأم بود با دلتنگی همسران و فرزندانی که چشم انتظار نامه و گوش به زنگ صدایی بودند.
دلِ آزادگان اسیر نبود و اسارت فقط برای همین جسم خاکی معنی داشت، ملت ما در هشت سال دفاع مقدس با صبوری جنگید و خم به ابرو نیاورد اسارت در سال های دفاع مقدس پر از خاطره است برای آنهایی که ندیدند اما می خواهند درباره اش بشنوند و بدانند.
زندگینامه آزادگی
آزاده سرافراز «شریف صابری» می گوید: سال 43 در روستای دشتک از توابع بخش جزینک شهرستان زابل به دنیا آمدم. اولین فرزند پسر خانواده بودم و از محبت خاص پدر و مادر برخوردار بودم تقریباً 5 سال در روستای دشتک زندگی کردیم اما به دلایل مختلف از جمله عدم امکان تامین نیازهای اولیه زندگی و دوری از زابل، خانه خشتی و گلی مان را رها کردیم. پدرم در روستای خوکی، زمینی را برای ساخت سرپناه خرید، پدرم استعداد فوق العاده ای داشت و سه شغل مهم را عهده دار بود. کشاورزی، بنایی و شکسته بندی که البته سومین مورد را نمی توان شغل دانست چون کارش برای حل مشکلات مردم و رضای خدا بود.
از کودکی در کارهای کشاورزی و دامداری یار و یاور پدرم بودم. به یاد دارم وقتی در پایه دوم راهنمایی تحصیل می کردم، در روز عاشورای حسینی خیل عظیم مردم خشمگین از رژیم طاغوت، از همه روستاهای اطراف جمع شدند و با رهبری حاج سید محمد خدادادی شعار «مرگ بر شاه» را سردادند و مسیر دو کیلومتری روستا تا قبرستان قدیمی را راهپیمایی کردند. من هم با آنکه تقریباً نوجوان بودم، در آن مراسم شرکت کردم سرانجام به مسجد محل که مکان ابتدایی حرکتمان بود، بازگشتم. یکی از معلمان قطعنامه ای علیه رژیم شاه قرائت کرد و مردم همه در تایید آن «ا... اکبر» و «یا حسین» سر دادند.
نوجوانی زیرسایه رحمت الهی
شریف صابری از نوجوانی اش می گوید: نوجوان که بودم در کارگاه ساخت جاده روستای صفدر میربک مشغول کار شدم. روزی چهل تومان از طرف جهاد سازندگی به ما مزد می دادند و هر روز آمارگیری می شد و اگر کسی غایب بود اسمش خط می خورد. «غلامحسن میرحسینی» جوانان را جمع کرد و گفت: یک ساعت کار را زودتر تعطیل می کنم به شرط اینکه جوانان و افراد باسواد در کلاس قرآن شرکت کنند. از سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان زابل درخواست روحانی کرده بود. حاج آقا جلالی که طلبه ای جوان بود، برای تدریس قرآن آمد. بعد از کار با جان و دل در کلاس قرآن شرکت می کردیم آن قدر آن کلاس برایمان اهمیت داشت که به آقای میرحسینی و آشوغ پیشنهاد دادیم مدت کلاس ها را بیشتر کنند. آنها هم در کنارمان می نشستند و گاهی به حاج آقا جلالی در امر تدریس کمک می کردند. در تاریخ 19/5/65 به صورت داوطلبانه به خدمت سربازی رفتم و به شهرستان خاش اعزام شدم. پس از اتمام دوره آموزشی ارتش ما را مستقیماً به منطقه عملیاتی سومار اعزام کرد پس از تقسیم در گردان 356 آتشبار یک، مشغول انجام وظیفه شدم و مدت بیست ماه و پانزده روز به غیر از دوره آموزشی در منطقه عملیاتی سومار خدمت کردم. هر وقت به مرخصی می آمدم از لحظه حرکت 48 ساعت طول می کشید تا به منزل برسم در هر مرخصی دو روز رفت و دو روز برگشت در مسیر بودم نوجوانی ام سرشار از روزهای خوب و خوشی بود.
شریف و شرافت در زندگی
شریف صابری معلمی ساده است که در بخش جزینک شهرستان زابل زندگی می کند مرد خوش صحبتی است که هر چه پای خاطراتش بنشینی نه از خستگی خبری است نه از کسالت.
او در سال 65 به خدمت مقدس سربازی می رود و در سال 67 سال پایان جنگ به اسارت دشمن بعثی در می آید و به همراه دیگر همرزمانش درست همان روزهایی که قطعنامه پذیرفته شد، به اسارت درآمدند. او بعد از پایان دوران اسارت در آموزش و پرورش استخدام و در دبیرستان بخش جزینک زابل مشغول به کار می شود.
7437 / 653
13/09/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]