پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849628872
جایی که کیسه کش و لنگی با هم رفیقند!
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
جایی که کیسه کش و لنگی با هم رفیقند!
پیرمرد لاغر کوتاهقدی که جز نقش محوی زیر لباسهایی گشاد، از آن نمانده و تا پیش از آن، رو ترش کرده بود و حرف نمیزد، با سرزنش درآمد که «قدیم از ساعت 4 صبح مردم اینجا صف میکشیدند و اگر در را دیر باز میکردی از جا میکندند که "آی نمازمان قضا شد بیا در را باز کن"؛ الان چه؟»
خبرگزاری ایسنا: پیرمرد لاغر کوتاهقدی که جز نقش محوی زیر لباسهایی گشاد، از آن نمانده و تا پیش از آن، رو ترش کرده بود و حرف نمیزد، با سرزنش درآمد که «قدیم از ساعت 4 صبح مردم اینجا صف میکشیدند و اگر در را دیر باز میکردی از جا میکندند که "آی نمازمان قضا شد بیا در را باز کن"؛ الان چه؟»
لبهایش میلرزید؛ انگار که میخواست سکوت کند اما در مقابل آنچه به گفتنش واداشته بود توان ایستادن نداشت. کمی به جرأت آمده بود. انگشت شَست و اشارهاش را به هم مالید و گفت: «الان، پول حرف اول را میزند؛ پول». رویاش را که برگرداند و رفت، «حاجآقا آیت» - دلاک گرمابه - انگار که آبرویی را از دست رفته میدید، چشمکی زد و لبش را گزید که «حرفهایش را جدی نگیر؛ عصبانی است. خب الان همه خانهها حمام دارند. نمیشود گفت که چون صبح زود کسی اینجا نمیآید پس هیچکس نماز صبح نمیخواند». این را گفت اما در دلش چیز دیگری هم گذشت شبیه حرفهای پیرمرد.
تا 20 سال پیش، کمتر یا بیشتر، از صبح خروسخوان تا بوق سگ مشتری داشت. مردم صف میکشیدند تا تنی بشویند به کیسه و لیف و تاس و تشت و سفیدآب و آینه و سنگپا و لُنگ و لَگن. مردانه و زنانهاش جدا، هریک به نحوی و نوعی. مردان قبل از طلوع آفتاب تا ساعتی پس از آن حمام میکردند و از آن پس تا ظهر و بعدازظهر حمام برای زنان بود و باز شبها، برای مردان. بچهها هم دو دسته بودند. وقت حمام که میشد عدهای گل از گلشان میشکفت و جمعی هم که یاد کیسه کشیدنها میافتادند عزا میگرفتند. بازار نوشابههای سرد و تگری، داغ داغ بود، کیسهکش و لنگی با هم رفیق بودند و مشتومال «دلاک»ها به راه.
حالا از هیچیک اثری نیست. فریاد ممتد دلاک که صدا میزد «خُشک!»، در گلو خشکیده است.
از 1400 گرمابه در تهران قدیم، حالا کمتر از یکدهمش مانده؛ چیزی حدود 120 تا. از اینها هم چندتایی به سلک آثار باستانی درآمده، مابقی خراب شده و جایش چیز دیگر نشسته؛ مثل آپارتمان و پاساژ و استخر و... . از طرفی، برخی، از حمامهای عمومی و خزینه ایده گرفتهاند و حمامهای سنتی اما لوکس راهاندازی کردهاند اما نه برای کسانی که حمام ندارند.
گرمابه نوریان
بالاتر از انقلاب ابتدای کوچهای، ساختمانی به سیمان سفید یک دست شده؛ گرمابه «نوریان». پشت در ورودی اتاقکی به اندازه یک نفر مرد مسنی نشسته بود. انگار که خواب باشد، سرش رو به زمین افتاده بود. در چند ردیف حوله و صابون و کیسه و ... مرتب چیده و چند برگه روی شیشه اتاقک چسابنده بود؛ «هزینه استحمام ابتدا اخذ میشود»، «لطفاً نظافت را رعایت فرمایید»، «لطفا از شستن لباس خودداری کنید». تابلوی کوچکی از تمثال حضرت علی(ع) هم روی دیوار نصب شده بود. صدای باز شدن در را که شنید لحظهای پرید و به خود آمد. برگه مربعشکل کوچکی را برداشت که روی آن عدد 11 نوشته بود. برگه را پیش آورد و پرسید: «چیزی هم میخواهید؟ حوله، صابون...؟»
- نه! فقط چند سوال درباره گرمابهتان...
با حالتی از ناراحتی و ناامیدی جواب داد: صاحبش نیست.
- فقط چند سوال کوتاه...
گفتم صاحبش نیست.
- میشود لااقل یک نگاهی به حمام انداخت؟
چه میخواهی ببینی؟! برو ببین...
راهرویی طولانی با سقفی بلند. دیوارهها از کاشیهای سفیدِ کوچکِ کنار هم نشسته و زمین از موزائیکهای پولکی قدیمی پوشیده بود. ابتدای راهرو چند صندلیِ انتظار به رنگ خاکستری کنار هم ردیف شده بود. در طول راهرو در دو طرف، 19 حمام قرار گرفته بود. هریک از حمامها به دو بخش تقسیم میشد؛ رختکن و محل آب گرفتن و در هرکدام سکویی بود. با سقفی گنبدی شکل و پنجره کوچکی رو به آسمان که نور آفتاب به داخل بتابد. در هر یک رختآویز و تشتی هم بود. دوشها پوسیده و آهک گرفته. چند نفری مشغول حمام کردن بودند.
صدای چکچک مداوم آب در راهرو میپیچید. صدای کشیده شدن پایی روی موزائیکهای پولکی تند و تند نزدیک میشد. مردِ مسن گویی که امیدی دوباره یافته باشد، پیش آمد و شروع کرد به حرف زدن. دست راستش میلرزید و با حالت خمیدهای رو به جلو، ایستاده بود. کلمات را سریع اما بریدهبریده میگفت و گاه خسته میشد. لحظهای بازایستاد، گویی با خودش میگفت: «امید بیهودهای است. قرار نیست چیزی عوض شود.» اما اینبار خودش آغازگر بود و باید تا پایان ادامه میداد:
«اینجا را پدربزرگم سال 1332 راه انداخت بعد از آن پدرم به دست گرفت و من هم تقریباً 30 40 سالی میشود اینجایم... (هدفمندی) یارانهها که اجرا شد پول آب و گاز بالا رفت اما نرخ ما عوض نشد؛ لااقل به اندازهای که آب و برق و گاز گران شد، تغییر نکرد.»
- مشتری دارید؟
اگر کارگری و سربازی رد شود یا مسافری.
- نرختان چقدر است؟
5 هزار تومان.
رختکن را نشان داد. کمدهای چوبیِ کوچک کنار هم قرار گرفته بودند. چندتایی را از وسایل خودش پر کرده بود. چاله آب سرد را که به خزینه و حمام عمومی میخورد هم پوشانده بود. با حالتی از روی استیصال پرسید: «میشود کاری کرد؟ یک روزی کار ما خیلی رونق داشت.»
گرمابه خسروی
چند کوچه بالاتر. داخل گرمابه دیگری مردی سالخورده و چاق با صورتی تیغانده و موهای رنگ کرده به سیاهی زاغ. بیاعتنا به کاغذ چروکیده بالای سرش، «لطفا سیگار نکشید»، سیگاری روشن کرده بود و تسبیح را به دست میچرخاند. روی دیوار کناریاش رو به در بیرون تمثالی از حضرت علی(ع) نصب شده بود. بینگاه، به سلامِ بیصدایی جواب داد.
- چند سوال راجع به گرمابهتان داشتم؟
جوابش آشنا بود: صاحبش نیست.
- میشود نگاهی به حمام بیندازم؟
با حرکت کوتاه سر به داخل حمام موافقتش را نشان داد. شبیه گرمابه قبل کمی کوچکتر و کاشیهای سفید چرکینتر. یک نفر در حال حمام کردن بود و مرد جوان مو بوری که صورت سرخ و سوختهاش نشان از آفتاب مزرعه داشت، بیرون آمد. 5 هزار تومانی به صاحب حمام داد و رفت.
- اوضاع چطور است؟
پیرمرد بیآنکه به یاد داشته باشد که گفته بود صاحب حمام نیست، جواب داد: اوضاع؟! کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش...؟! اینجا در طرح دانشگاه تهران است. منتظریم بیایند خراب کنند و ما هم ورمالیم و برویم. خنده من از گریه غمانگیزتر است.
آهی کشید و ادامه مصرع پیش را خواند: کارم از گریه گذشته، به آن میخندم
به خنده کنایهآمیزی گفت: هه... ساعتی 5 تومان! بعد یارو یک ساک لباس هم میآورد و شروع میکند به شستن. حرف هم میزنی، بهشان بر میخورد. اوضاع؟!
پیرمرد استخوان درشتی که مقابل در رو به بیرون روی چارپایه نشسته بود و گردنبندی به گردن داشت، گفت: پول ناهار که هیچ، پول صبحانه هم در نمیآید؛ نمیصرفد.
صاحب حمام از پشت میز بلند شده بود و کنار در ورودی به دیوار تکیه داده بود. آمد و رفت خیابان را تماشا میکرد. گفت: یک بشکه آب مصرف میکنند، آنوقت پولی که میدهند به اندازه پول خرید دو تا آب معدنی هم نیست. منتظریم بیایند خراب کنند و ما هم برویم پی کارمان.
گرمابه شاه خراسان
صدای تلوزیون بلند بود، اخبار پخش میکرد؛ اخبار مذاکرات. پیرمرد، تنها پشت میز نشسته بود و چشم دوخته بود به تلویزیون. لباس گرم تنش کرده بود و کلاه زمستانی به سر داشت. صورت مهربانی داشت. بالای سرش عکسهای قاب شده برادرش بود با پسرانش «مصطفی» و «محمدرضا» که شهید شده بودند و تمثالی از حضرت علی(ع).
- چند وقت است اینجایید؟
پیرمرد دستش را کنار گوشش گرفت و گفت: چی؟
- چند وقت است اینجایید؟
جواب داد: صاحبش نیست.
لحظهای بعد لبخندی زد و گفت: «یک قرن نمیشود!» و باز رو به تلویزیون کرد.
- هنوز دلاک دارید؟
چشمهای پیرمرد با لبخند محوی که صورتش را پُر کرده بود، میگفت میلی به حرف زدن ندارد؛ منتظر مرگ نشسته بود؛ مرگ کاشیها، مرگ خودش.
سمت راستِ جایی که پیرمرد نشسته بود، در چوبیِ کوچکِ دولنگهای به رختکن میخورد. در نیمهباز بود. از پشت پنجرههای در، مرد درشت اندامی نشسته بود، با پیراهن آبی رنگی که دکمههایش باز بود. پا روی پا انداخته، دستهایش را به هم گره زده و روی زانویش قلاب کرده بود. داشت به این سوی در نگاه میکرد. دلاک، در لاک خود فرو رفته، چشم به تلویزیون دوخته بود.
گرمابه کتابچی
صاحبش نبود. پیرمردی داخل اتاقک کوچکی گیشهمانند، روی نیمکتِ کوچکی که رویش، فرش پارهای انداخته بودند، نشسته بود. چند حوله و کیسه و صابونهای از مُد افتاده، روی پیشخوان چیده بودند. بالای سر، تمثال حضرت علی(ع) نصب شده بود.
- چند سوال داشتم.
پیرمرد با ترشرویی گفت: صاحبش نیست. برو آنجا با آن آقا حرف بزن، کلی حرف برای گفتن دارد. خوب هم حرف میزند.
پیرمردی را نشان داد. حاجآقا آیت نام داشت؛ پیرمرد 71 سالهای که سرحال به نظر میرسید، با موها و ریشی سفید و مرتب که به پوست سفید و صافش میآمد.
در رختکن نشسته بود و داشت به قابلمه غذایی که روی اجاق کوچکی گذاشته بود، سرک میکشید. دورتادور رختکن جالباسیهای کوچکی به شکل اتاق اتاق با درهای چوبی کنار هم ردیف شده بودند. سلام کرد و دست داد. اندکی بعد روی لبه طاقچهمانندی نشست. دستهایش را روی زانو گذاشت و ستون کرد: از چه بگویم؟
- از اینکه چند سال است این کار را انجام میدهید؟ دلاکی! از اوضاع کارتان، از خاطراتتان؟
من یک بسیجیام. سال 88 هم مجروح شدم. جنگ هم که شد رفتم جبهه. از 14 سالگی این کار را میکردم، درس که میخواندم بعدازظهر هم میرفتم سر کار. اول در حمام حکیمباشی بودم. درس که میگویم، منظورم همین صرف و نحو و قرآن و اینهاست.
دستش را روی پیشانیش فشار میدهد و چشمهایش را ریز میکند تا نام مدرسه را به یاد بیاورد: اسم مدرسه خاطرم نیست در ... یک جایی در محله «گذر تقیخان» بود. الان اسمش را نمیدانم.
- از چه سالی کار میکردید؟
از 1334، 1335. آن موقع دستمزد من 4 تومان بود، 4 تا تک تومان. گرمابه ما معروف بود. خیلیها میآمدند مثل تختی، فردین.
سری تکان میدهد و میگوید: یکبار قبل از انقلاب برای یک فیلمی کل حمام را برای 24 ساعت اجاره کردند. 80 تومان اجاره کردند. فردین قرار بود بازی کند. من هم بچه بودم، در آن فیلم بازی کردم.
- چه فیلمی؟
حاتم طایی بود. یک فیلم دیگری هم بود...
دوباره دست روی پیشانی برد. هرچه فکر کرد خاطرش نیامد.
ادامه داد: فردین خیلی آدم خوبی بود. با او رفیق بودم. کشتیگیر بود. من هم کشتی میگرفتم. فردین اول با یک هندی شریک بود، سینما آسیا را خریده بودند بعد جدا شد و تنهایی سینما «نیاگارا» را خرید. میآمد حمام ما، خیلی میآمد. خدابیامرز تختی هم بود. تختی آدم عجیبی بود، مرد بزرگی بود، اصلاً نمیشود راجع به او حرف زد.
با افسوس گفت: یادش بخیر... «شاپور غلامرضا» او را کشت. سر آخرین کُشتی که گرفت پای رقیبش میلنگید. دو امتیاز جلو بود اما دیده بود که نامزد رقیبش انگشتر حلقه را در حالی که به نامزدش نشان میداده از انگشتش خارج میکند. برای همین تختی که دو امتیاز جلو بود بازی را بست و باخت. خیلی مرد بود. وقتی میخواستند تختی را دفن کنند، همان کشتیگیر آمده بود برای مراسم، با پاره آجر به سر خودش میزد و حرفهایی میگفت که ما نمیفهمیدیم، بعد یکی ترجمه کرد و ماجرا را برایمان توضیح داد. تختی را «شاپور غلامرضا» کشت. نزدیک انقلاب هم که شد من با فداییان اسلام کار کردم. یکی - دو بار نواب صفوی را دیده بودم. خب ما بچه بودیم خیلی در ماجراها نبودیم. به ما چیزی نمیگفتند اما اعلامیه و این چیزها پخش میکردم یا رساله امام را. یکبار رساله امام از من گرفتند و به زندان قزلقلعه افتادم. سرلشکر صادقی نجاتم داد. بعد انقلاب شد و بعد هم جنگ و جبهه. بعد هم که برگشتم باز همین کارم را ادامه دادم.
- اوضاع کار خوب است؟
- قدیمها یک نفر کار میکرد، 10 نفر میخوردند. الان هرکسی که گلیم خودش را از آب بیرون بکشد هنر کرده است. آن موقع من 4 تومن حقوق میگرفتم با یک تومان کلی خرج میکردیم و 3 تومان هم پساندازم میشد. الان...
پیرمرد لاغر کوتاهقد که جز نقش محوی زیر لباسهایی گشاد، از آن نمانده و تا پیش از آن، رو ترش کرده بود و حرف نمیزد، با سرزنش درآمد که «قدیم از ساعت 4 صبح مردم اینجا صف میکشیدند و اگر در را دیر باز میکردی از جا میکندند که "آی نمازمان قضا شد بیا در را باز کن"؛ الان چه؟»
... صاحب گرمابه رسید. کُتش را از تن درآورد. وارد اتاقک شد. کُت را آویزان کرد و نشست. خسته بود.
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
جاییکهکیسهکشولنگی با هم رفیقند!
جاییکهکیسهکشولنگی با هم رفیقند پیرمرد لاغر کوتاهقدی که جز نقش محوی زیر لباسهایی گشاد از آن نمانده و تا پیش از آن رو ترش کرده بود و حرف نمیزد با سرزنش درآمد که قدیم از ساعت 4 صبح مردم اینجا صف میکشیدند و اگر در را دیر باز میکردی از جا میکندند که آی نمازمان قضا شدجایی که کیسهکش و لنگی با هم رفیقند !
جایی که کیسهکش و لنگی با هم رفیقند پیرمرد لاغر کوتاهقدی که جز نقش محوی زیر لباسهایی گشاد از آن نمانده و تا پیش از آن رو ترش کرده بود و حرف نمیزد با سرزنش درآمد که قدیم از ساعت 4 صبح مردم اینجا صف میکشیدند و اگر در را دیر باز میکردی از جا میکندند که آی نمازمان قضا شمدیر کل پست خراسان شمالی خبر داد رشد 20 درصدی جابهجایی مرسولات پستی در خراسان شمالی
مدیر کل پست خراسان شمالی خبر دادرشد 20 درصدی جابهجایی مرسولات پستی در خراسان شمالیمدیر کل پست خراسان شمالی از رشد 20 درصدی جا به جایی مرسولات پستی در این استان طی امسال در مقایسه با مدت مشابه سال قبل خبر داد محمدرضا کاملی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در بجنورد شمار مرسولاتخانه حبیبی سنندج، جایی برای حمایت از صنعتگران
یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۳ - ۰۹ ۰۷ مدیرکل میراث فرهنگی گردشگری و صنایعدستی کردستان گفت خانهی تاریخی حبیبی سنندج با هدف حمایت از تولیدکنندگان صنایعدستی استان بهعنوان خانهی صنایعدستی در نظر گرفته شده است به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقهی کردستان رسول اشتودالجزیره در گزارشی اعتراف کرد: قاسم سلیمانی مردی که در هرلحظه هرجایی وجود دارد/ مسئولان آمریکایی: بدون اجازه سل
الجزیره در گزارشی اعتراف کرد قاسم سلیمانی مردی که در هرلحظه هرجایی وجود دارد مسئولان آمریکایی بدون اجازه سلیمانی نمیتوان کاری در عراق انجام دادشبکه الجزیره با انتشار گزارشی ویژه در مورد شخصیت و زندگی سردار قاسم سلیمانی او را شمشیر ایران در خاورمیانه خواند سایت ابنا نوشت شبکهخانه حبیبی سنندج، جایی برای حمایت از صنعتگران | معرفی جاذبه های گردشگری ایران
تاریخ خبر 1393 09 02- به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقهی کردستان رسول اشتودان در مراسم افتتاح خانهی صنایعدستی کردستان اظهار کرد خانه حبیبی سنندج در جهت حمایت از صنعتگران به عنوان خانهی صنایعدستی استان در نظر گرفته شده است وی افزود این عمارت تاریخیتیم کارشناسی موضوع جابجایی راه آهن از داخل شهر تاکستان را بررسی می کند -
حبیبی تیم کارشناسی موضوع جابجایی راه آهن از داخل شهر تاکستان را بررسی می کند قزوین- خبرگزاری مهر معاون عمرانی استانداری قزوین گفت با تشکیل تیم کارشناسی و بررسی همه دیدگاههای فنی و توقعات مردمی موضوع جابجایی ریل راه آهن از داخل شهر تاکستان یا احداث زیرگذر با سرعت بیشتری اجراییمدیر کل بنادر و دریانوردی هرمزگان خبر داد میزبانی بندر شهید رجایی از 2300 کشتی/ صادرات 15 میلیون تن کالای غیرن
مدیر کل بنادر و دریانوردی هرمزگان خبر دادمیزبانی بندر شهید رجایی از 2300 کشتی صادرات 15 میلیون تن کالای غیرنفتیمدیر کل بنادر و دریانوردی هرمزگان از پهلوگیری حدود دو هزار و 300 فروند انواع کشتی در بزرگترین بندر تجاری کشور در سال جاری خبر داد و گفت امسال 15 میلیون تن کالای غیرنفتناوگان حمل و نقل بار جاده ای فارس توان جابه جایی50 میلیون تن کالا را دارد
ناوگان حمل و نقل بار جاده ای فارس توان جابه جایی50 میلیون تن کالا را دارد شیراز- ایرنا- مدیرکل حمل و نقل و پایانه های فارس گفت ناوگان حمل و نقل جاده ای این استان توانایی وظرفیت جابه جایی حدود 50 میلیون تن کالا در کشور در سال را دارد احمد خواست خدایی شنبه در گفت و گو با خبرنگارميزباني بندر شهيد رجايي از 2300 كشتي/ صادرات 15 ميليون تن كالاي غيرنفتي در امسال
۱ آذر ۱۳۹۳ ۱۱ ۲۲ق ظ ميزباني بندر شهيد رجايي از 2300 كشتي صادرات 15 ميليون تن كالاي غيرنفتي در امسال مديركل بنادر و دريانوردي هرمزگان و مدير منطقه ويژه اقتصادي بندر شهيد رجايي از پهلوگيري حدود 2هزار و 300 فروند انواع كشتي در بزرگترين بندر تجاري كشور در امسال خبر داد و گفت طي همیزبانی بندر شهید رجایی از 2300 کشتی/ صادرات 15 میلیون تن کالای غیرنفتی طی سال جاری -
ایدنی خبر داد میزبانی بندر شهید رجایی از 2300 کشتی صادرات 15 میلیون تن کالای غیرنفتی طی سال جاری بندرعباس - خبرگزاری مهر مدیرکل بنادر و دریانوردی هرمزگان و مدیر منطقه ویژه اقتصادی بندر شهید رجایی از پهلوگیری حدود 2هزار و 300 فروند انواع کشتی در بزرگترین بندر تجاری کشور طی سالمدیرکل بازرگانی شرکت پست ایران خبر داد جابهجایی 5 میلیون مرسوله پستی در کشور
مدیرکل بازرگانی شرکت پست ایران خبر دادجابهجایی 5 میلیون مرسوله پستی در کشورمدیرکل بازرگانی شرکت پست ایران گفت سال گذشته 5 میلیون مرسوله خرید و فروش اینترنتی از طریق پست جابهجا شد به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد جواد کیوانی ظهر امروز در نشست خبری آغاز طرح تامین روستا با همکاریجابجایی راه آهن از داخل شهر مهمترین درخواست مردم تاکستان است -
رحمانی جابجایی راه آهن از داخل شهر مهمترین درخواست مردم تاکستان است قزوین- خبرگزاری مهر نماینده مردم تاکستان در مجلس شورای اسلامی گفت مهمترین خواسته دیرین مردم تاکستان انتقال و جابجایی شبکه ریلی راه آهن از داخل به خارج شهر است تا مشکلات رفت و آمد و حوادث درون شهری حل شود به گمیزبانی بندر شهید رجایی از ۲۳۰۰ کشتی/ صادرات ۱۵ میلیون تن کالای غیرنفتی در امسال
میزبانی بندر شهید رجایی از ۲۳۰۰ کشتی صادرات ۱۵ میلیون تن کالای غیرنفتی در امسال مدیرکل بنادر و دریانوردی هرمزگان و مدیر منطقه ویژه اقتصادی بندر شهید رجایی از پهلوگیری حدود ۲هزار و ۳۰۰ فروند انواع کشتی در بزرگترین بندر تجاری کشور در امسال خبر داد و گفت طی هفت ماه امسال حدود ۱۵600 دستگاه اتوبوس و مینی بوس جابجایی تماشاگران شهرآورد تهران را انجام می دهند
600 دستگاه اتوبوس و مینی بوس جابجایی تماشاگران شهرآورد تهران را انجام می دهند تهران - ایرنا - شرکت واحد اتوبوسرانی تهران با انتشار اطلاعیه ای از استقرار و سرویس دهی 600 دستگاه اتوبوس و مینی بوس در ورزشگاه آزادی به منظور تسهیل جابجایی تماشاگران شهرآورد بزرگ فوتبال پایتخت در مسیرهاقاسم سلیمانی مردی که در هرلحظه هرجایی وجود دارد/ مسئولان آمریکایی: بدون اجازه سلیمانی نمیتوان کاری در عراق ان
قاسم سلیمانی مردی که در هرلحظه هرجایی وجود دارد مسئولان آمریکایی بدون اجازه سلیمانی نمیتوان کاری در عراق انجام داد شبکه الجزیره با انتشار گزارشی ویژه در مورد شخصیت و زندگی سردار قاسم سلیمانی او را شمشیر ایران در خاورمیانه خواند به گزارش نامه نیوز شبکه الجزیره ترکی با انتشاررئیس کل پیشین دادگستری خوزستان: حق مردم را تا جایی که در توانم بود ادا کردم
رئیس کل پیشین دادگستری خوزستان حق مردم را تا جایی که در توانم بود ادا کردمرئیس کل پیشین دادگستری خوزستان گفت حق مردم را تا جایی که در توانم بود ادا کردم به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز صبح امروز جلسه تودیع و معارفه روسای کل دادگستری استان خوزستان با حضور غلامحسین محسنی اژهای-