واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
این ابراهیم همت من است/ همسر شهید همت درباره کار نظر نداد فرهنگ > کتاب - نویسنده زندگینامه داستانی شهید همت می گوید: به من ایراد گرفتند که چرا این داستان عاشقانه است؟! من میخواهم این عاشقانه را با ادبیاتم جاودانه کنم. تا کِی پناه ببریم به خسرو و شیرین، بیژن و منیژه و... تا کی میخواهیم پناه ببریم به کشتی تایتانیک و سریالهای ترکیهای را به خورد مردم بدهید؟!
زندگینامه داستانی شهید حاج محمد ابراهیم همت که رمانی بلند در 1147 صفحه است، حاصل 15 سال مطالعات و نوشتن کسی است که معلمیساده بوده و هنوز هم منش و رفتاری معلمگونه دارد. محمد عزیزی که مدیر انتشارات روزگار است، جدیدترین نوشته بلندش را با مشارکت انتشارات پلاک 8 روانه بازار کتاب کرد و در مدت کوتاهی، موافقان و مخالفان زیادی را برانگیخت. گزیده ای از گفتگوی مشرق با عزیزی را در ادامه می خوانید: - اولین کتاب جدی من برای شهدا سال 75 یا 76 در بنیاد شهید منتشر شد. قبلا اسمش «شانههای خاک» بود و بعد شد «خواب خون» که درباره شهید محمدحسین فهمیده و حدود دویست صفحه بود و رمان نوجوانان به حساب میآمد. این کتاب تا الان 5 یا 6 بار چاپ شده. یک بار هم جایزه شهید غنیپور را گرفت. بعد کتاب سفر صبح، که رمان 500 صفحهای درباره زندگی نامه شهید اندرزگو بود را نوشتم. کتابهای زیادی در زمینه دفاع مقدس و شهدا داشتم اما این کتابها هیچوقت درست عرضه و دیده نشد. حتی نقد و بررسی هم نشد. من هم به دلایل گوناگون، با اینکه مطبوعاتی بودم ولی خودم را عرضه نکردم. سعی میکردم اثر، خودش را نشان دهد. اما بههر حال عصر تبلیغات استو اگر انسان در یک چهارراه شلوغ، فریاد نزند، کسی او را نگاه نمیکند. باید فریاد زد اگر چه نسل ما، نسل فریاد زن نیست. نسلی است که دوست دارد سرش را پایین بیاندازد و راهش را بگیرد و برود. - در بین شهدا، شهید همت برای من ویژگیهای خاصی داشت. یکی اینکه معلم بود و بعنوان یک فرهنگی به جبهه رفت. به هر حال من هم معلم بودم. من هم بعنوان یک معلم بسیجی به جبهه رفته بودم. به همین خاطر شخصیت آرمانی من شد. چیزی که من در زندگی نتوانسته بودم انجام بدهم، حد متعالیاش در حرکت و عمل ایشان بود. دوست داشتم این شخصیت را در همه ابعاد زندگی به مخاطبین خودم بشناسانم. - قرارداد رمان شهید همت را حدود سال 76 با انتشارات سوره مهر، زمانی که آقای رحماندوست مسئول کارگاه قصه و رمان بود، نوشتم و از آن موقع مطالعاتم را شروع کردم. همه اسناد به اضافه تمام کتابهایی که درباره ایشان نوشته بودند و مصاحبههایی که در مطبوعات بود را خواندم و فکر کردم نیاز به اینکه با خانواده ایشان، صحبت کنم، نیست؛ به این دلیل که حس کردم آنها حرفهایشان را گفتهاند و اذیت میشوند. من فکر میکردم نباید مزاحمتی برای دیگران داشته باشم و خلوتشان را به هم بزنم. - آخرین جمله کتاب چنین است: ژیلا محو قبر ابراهیم شده بود و حیرانِ سرگردانیِ بینهایتِ خویش.... امکان ندارد من این تعبیر را بتوانم عوض بکنم. این اثر، مستندنگاری نیست. من میتوانم بگویم که هیچ تحریفی در زندگی ایشان نشده است و هیچ واژهای را شما نمیبینید که بیرون از اعتقاد شهید و خانواده و دوستان ایشان گفته باشم. ولی همه اینها شکل و قوام هنری گرفته و از صافی روحی من عبور کرده است. یعنی ابراهیم همتی که اینجاست، «ابراهیم همتِ» من است. دیگران هم روایت خودشان را خواهند داشت. میتوانم ادعا کنم این قدر که من این شهید را دیدم هیچکس ندیده است. - به من ایراد گرفتند که چرا این داستان عاشقانه است؟! من میخواهم این عاشقانه را با ادبیاتم جاودانه کنم. تا کِی پناه ببریم به خسرو و شیرین، بیژن و منیژه و... تا کی میخواهیم پناه ببریم به کشتی تایتانیک و سریالهای ترکیهای را به خورد مردم بدهید؟! - میگویند: فلانی میخواسته از نظام شاهنشاهی دفاع کند! چرا؟ چون شهید همت در برخوردی که در پادگان در دوره سربازی با فلان شخص میکند مثلا به او یک حرف خاصی میزند. اولا آن همت، شهید همتِ خیبر نیست؛ آن موقع یک جوانی است در زمان سربازی و ظلم یک سرباز وابسته به نظام را به دیگران نمیپذیرد. در گوش او هم میزند. ممکن است دو تا حرف هم بزند. ما نمیخواهیم دروغ بگوییم. - در نمایشگاه کتاب امسال به دلیل اعتراضی که همسر شهید همت کرده بودند و به حرمت حرف ایشان کتاب را نیاوردیم. من با ایشان تماس گرفتم و گفتم: هر جایی که شما فکر میکنید مسئلهای هست بگویید تا من اصلاح کنم. یکی دو جا مثل حرفی که شهید همت در پادگان زده بود، مورد بحث بود که من در چاپ بعدی آن را اصلاح کردم. من نه درصدد این هستم که شخصیت ایشان را تحریف کنم و نه جملهای بگویم که به کسی بر بخورد. چاپ اصلاح شده را هم برایشان ارسال کردم ولی باز جوابی ندادند. یک نوع بیاعتنایی و حالت حذفی نسبت به کار وجود دارد که دور از انصاف است. در چاپ اول، اولین نسخه را با اشتیاق تمام برای پسر شهید همت فرستادم تا به مادرشان بدهند. قبل از چاپ هم تلاش کردم که کار را ببینند ولی به هر حال ندیدند و من هم معطل این قضیه نشدم. برآورد ما این است که این کتاب میتواند سالی دو سه بار چاپ بشود. من این امید را هنوز دارم. 6060
کلید واژه ها: معرفی کتاب - شهیدابراهیم همت - بازار کتاب - دفاع مقدس (جنگ تحمیلی) -
یکشنبه 20 مهر 1393 - 18:13:13
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]