تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صداي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830002226




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

واکنش به «شانس نداشتن نویسنده‌ها حتی در مردن»


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳ - ۰۰:۳۸




9-222.jpg

«بله،‌ نویسنده‌ها در مردن هم شانس ندارند و این‌ امروزه نه یک واقعیت تلخ تازه‌، که حقیقتی زهرآگین و تاریخی است.» در پی درگذشت احمد بیگدلی و انتشار یاداشتی در ایسنا با عنوان «نویسنده‌ها در مردن هم شانس ندارند!»، باقر رجبعلی - پژوهشگر حوزه ادبیات - در واکنش به آن، با بیان جمله بالا در یادداشتی نوشته است: «این موضوع زخمی است کهنه که در درازنای زمان بر پیکر نحیف نویسندگان و شاعران و هنرمندان (به‌جز استثناها) بوده و هست و هرچندگاه یک بار سر باز می‌کند و با سخنی یا شعری‌، حتی در قالب یادداشتی با عنوان «نویسنده‌ها در مردن هم شانس ندارند!» به اوضاع خود معترض می‌شود و گوش شنوا و همدرد می‌طلبد‌، اما «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من – آن‌چه البته به جایی نرسد فریاد است.» زخم روز به روز کهنه‌تر و عمیق‌تر می‌شود و حالا دیگر باید این واقعیت بدون تردید را پذیرفت و به همه آنان که در جاده ادبیات و هنر گام می‌نهند تاکید کرد که این راه‌، سنگلاخ و ناهموار و پرغبار است و راهیِ آن نباید امیدی به چشم‌اندازهای متعارف داشته باشد و هرچه در آن است،‌ عسرت و ناکامی و پریشانی است. به قول شهید بلخی: «در این گیتی سراسر گر بگردی - خردمندی نیابی شادمانه.» اما شاید بشود این توصیه کاربردی حافظ را آویزه گوش کرد که «در خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من - کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم» که این هم البته‌ توان و نیرویی خاص لازم دارد و هر کسی از آن برخودار نیست‌، مگر آن که «عاشق» باشد و نیروی آن عشق،‌ نگه‌دارنده او در ناکامی و نداری شود. از همه مهم‌تر‌، او را در مقابله با واقعیت تلخِ دیده نشدن‌، عقب ماندن از قافله رفاه و روزمرگی و بارش مدام سنگ‌های سرزنش بستگان و نزدیکان‌، بیمه کند تا او حرف حافظ یادش نرود که «فلک به مردم نادان دهد زمام مراد – تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس». سعدی را خدا رحمت کند،‌ گفت «بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست را هست،‌ خاتم (انگشتر) در انگشت دست چپ چرا کنند؟ گفت ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟ آن‌که خط آفرید و روزی داد یا فضیلت همی دهد یا بخت. بنابراین‌ آن کسی که این فضیلت‌، این عشق‌، این نیروی درونی و شور ذاتی را نداشته باشد و با این خلأ عظیم‌، به چنین وادی بلاخیزی گام نهد‌، دیوانه تمام‌عیاری است که حق او همان ناکامی و شوربختی است. اگر هم کسی ذاتا به این ویژگی‌ها مجهز باشد که دیگر هیچ چیز جز ضرورت‌ها و خواست‌های عشق برایش مهم نیست و با اعتقاد راسخ می‌گوید «گر ما ز سر بریده می‌ترسیدیم - در مجلس عاشقان نمی‌رقصیدیم» و این بیت حافظ را همیشه زمزمه می‌کند که «گفتم ای خواجه به جز غم چه هنر دارد عشق؟ گفت ای آدم عاقل هنری خوش‌تر از این!؟» و این واقعیت خارج از اراده همه‌، در تمام وجودش رخنه می‌کند که «هرچه صاحبدل فزون،‌ برگشته اقبالی فزون - هرچه سر آزاده‌تر،‌ افتاده پایی بیش‌تر - هرچه دانش بیش‌تر‌، وامانده‌تر در زندگی - هرچه کم‌تر فهم‌، کبر و خودنمایی بیش‌تر». این را شاعری که نامش را نمی‌دانم گفته است اما یکی دیگر که نامش را می‌دانم و این واقعیت تلخ را با تمام وجود لمس کرده و به آن واکنش نشان داده،‌ می‌گوید: «کارهای جهان دون عجب است - همه درد است و نام آن طرب است - هرکه نادان،‌ ستور او به تک است - هرکه دانا،‌ کمیت او عقب است - گر فروتر نشست خاقانی – چه کند روزگار بی‌ادب است - قل هوالله نیز در قرآن - زیر تبت یدا ابی لهب است». پس به قول صائب: «روزی که برف سرخ ببارد از آسمان – بخت سیاه اهل هنر سبز می‌شود (یا باز می‌شود). این یعنی چنین بختی هرگز باز نمی‌شود، چرا؟ چون محال است از آسمان برف سرخ ببارد. برای همین است که حافظ می‌گوید «جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است - هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق» اما تاکید هم می‌کند که «از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی – از ازل تا به ابد فرصت درویشان است» و همین «فرصت» است که دل بسیاری را خوش می‌کند و طاقت می‌آورند. این در واقع فرصت عاشقی است وگرنه در فرصت‌های دیگر، شاعر و نویسنده حضور ندارند و در لحظاتی که سر آن‌ها در کتاب و نوشتن است‌، میلیون‌ها انسان دیگر هیچ کاری ندارند جز آن‌که سرشان را دائم به این‌سو و آن‌سو برگردانند و با چشمان وق‌زده‌ در انتظار شکار فرصت‌ها باشند. اما عالم و ادیب اگر به همین فرصت عاشقی هم قناعت کند و همه مصائب را بپذیرد و در همان محدوده احیانا تناور هم بشود،‌ تازه مشکلات دیگری آغاز می‌شود که باید با آن‌ها نیز بجنگد،‌ همان‌طور که مولانا جلال‌الدین محمد مولوی هم هشدار داده: «تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش – که کوه قاف شوی زود در هوات کنند. کتاب «اتحادیه ابلهان» نوشته جان کندی تول را احتمالا خوانده‌اید. این نویسنده در سی‌ودوسالگی خودکشی کرد‌، در حالی‌که فقط همین یک رمان را نوشته بود. موضوع کتاب‌، بسط این سخن «جاناتان سویفت» است که گفت: «وقتی نابغه‌ای در جهان ظهور کند همه احمقان و ابلهان دست به دست هم می‌دهند تا بر ضد او اتحادیه‌ای تشکیل دهند و او را از پای درآورند.» این‌جاست که باید مانند آن پیر فرزانه گفت: «خدایا دنیا را سرنگون کن‌! گفتند چرا؟ گفت زیرا اکنون سرنگون است‌، آن‌گاه راست شود.» می‌گویند: حاتم اصمّ چون با خلیفه‌ای برخورد کرد، او را زاهد خواند. خلیفه گفت من زاهد نیستم، تویی زاهد‌! حاتم گفت زاهد آن است که به چیز «اندک» قناعت کند‌، چون تو به «دنیا» قناعت کرده‌ای پس زاهدی‌! من که سر به دنیا فرو نمی‌آورم چگونه زاهد باشم؟» چنین آدمی (یا آدمی شبیه این) که در مقابل دنیا سر فرود نمی‌آورد و با آن عجین (و به اصطلاح امروزی‌ها‌، قاطی) نمی‌شود، ناچار است که از آن فرار کند و کنج عزلت بگزیند زیرا طاقت ندارد ببیند که «کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات‌، مردمان را وداع کردستی و افعال ستوده و اخلاق پسندیده و مدروس گشته و راه درست بسته و طریق ضلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر و علم متروک و جهل مطلوب و دناعت مستولی و کرم و مروت منزوی و دوستی‌ها ضعیف و عداوت‌ها قوی و نیک‌مردان رنجور و مستأصل و شریران فارغ و محترم و کر و خدعه بیدار و وقار و حریت در خواب و دروغ مؤثر و مثمر و راستی مردود و مهجور و حق منهزم و باطل مظفر و متابعت هوای سنت مطبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حرص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار بدین معانی شادمان...» این‌ها را یک نویسنده شاکی‌، از نوع همین نویسندگانی که (به قول علیرضا بهرامی و ساره دستاران) در مردن هم شانس ندارند، چندین سال قبل از قرن ششم هجری گفته است که ترجمه‌اش به نام «کلیله و دمنه» به دست ما رسیده؛ یعنی آن زمان هم شاعران و نویسندگان از اوضاع خود می‌نالیدند و فضا را مسموم می‌دانستند. با همه این احوال‌، شاعری به نام «سحابی استرآبادی» وضع پریشان شاعر و نویسنده را کاملا عادی می‌داند و خوشبختانه می‌گوید: «در هر که رسی نکو ببین کو نیکوست – کو ساخته و خواسته حضرت اوست – بر بی‌سروسامانی من عیب مکن – شاید که مرا دوست چنین دارد دوست». حتی ناصرخسرو هم این وضع را عادی می‌داند و ما را به صبر و تحمل فرامی‌خواند: «همی تا کند پیشه عادت همی کن - جهان مر جفا را تو مر صابری را.» اما «انوری» ناراحت است و می‌گوید: «هر بلایی کز آسمان آید - گرچه بر دیگری قضا باشد - به زمین نارسیده می‌گوید – خانه انوری کجا باشد؟» شاعری دیگر برعکس او معتقد است: «آن کس از درد بترسد که متاعی دارد – عاشقان جمع نکردند و پریشانی نیست.» برخی دیگر هیچ چیز برای‌شان مهم نیست جز آن‌چه دل‌شان می‌گوید، و برای همین‌، حرف خود را با کمال شجاعت و شهامت می‌زنند و زجرش را هم می‌کشند: «به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری؟ - جواب داد که آزادگان تهی‌دستند!» که البته قدر اینان را بعدها می‌دانند و ستایش‌شان می‌کنند، ‌مانند ستایشی که «محمدهاشم میرزا افسر» از خیام کرده است: «جهانی ستایند خیام را – که اندیشه‌اش بی کم و کاست گفت – پسندید هر چیز را در جهان – نترسید از هیچ‌کس راست گفت – دل عالمی را به شعری ببرد - چرا؟ چون دلش هرچه می‌خواست گفت.» و حقیقتا در ادبیات و هنر‌، همین یک نکته مهم است و بس. یعنی اگر چشمداشتی از آن نداشته باشی و با این حال در طریق آن بکوشی‌، «حال» می‌دهد و در پیچ و تاب و گیر و دار زندگی‌، نگه‌دارت می‌شود و گاهی حتی به عرش هم می‌رساندت،‌ یعنی جایی که اگر حواست جمع باشد‌، از مال و مکنت و توجه مسؤولان و حتی از مرگ و زندگی جلو می‌زنی و همه این‌ها را به هیچ می‌گیری مثل فرخی یزدی که گفت: «با آن‌که جیب و جام من از مال و می تهی‌ست – ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت.» و به قول شهید بلخی: «هر که را دانش است خواسته نیست – وآن‌که را خواسته است دانش کم.» حتی سعدی هم از چنین وضعی به خود می‌بالد و افتخار می‌کند که «نه بر اشتری سوارم - نه چو خر به زیر بارم – نه خداوند رعیت – نه غلام شهریارم.» رودکی هم با چنین وضعیتی در دعاهایش می‌گوید: «عافیت خواهم از خدای جهان – بی‌نیازی ز مردم سفله.» او واقعیت را می‌داند و آن را با تمام وجود درک کرده است: «چه نشینی بدین جهان همواره – که همه کار او نه همواره است!» «نیچه» قبل از آن‌که مغلوب فلاکت زندگی شود همیشه می‌گفت: ما هنر را داریم تا از فرط واقعیت خفه نشویم. و «فلوبر» هم اصرار داشت که: «برای فرار از فلاکت زندگی‌، در جشن بی‌کران ادبیات شرکت کن.» با این حال‌، یکی از بزرگ‌ترین اهالی ادبیات ما (مهدی اخوان ثالث) که همه عمرش را به پای عشق خود شعر گذاشت‌، چنین واقعیتی را هیچ‌گاه از نظر دور نداشت که: «هیچیم - هیچیم و چیزی کم - ما نیستیم از اهل این عالم که می‌بینید – وز اهل عالم‌های دیگر هم - یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟ - گفتم که: از هیچیم و چیزی کم.» و این حرف او ریشه در واقعیت‌های تاریخی دارد. ریشه در محکوم شدن سقراط و ارسطو به خوردن زهر شوکران و فروخته شدن افلاطون به عنوان یک برده در اواخر عمر‌، یعنی وقتی که حاکم شهر «سیراکوز» به او گفته بود که بیاید و مدینه فاضله مورد نظرش را در مملکت او پیاده کند،‌ و او وقتی او مشغول اجرای این کار بود، حاکم نادان متوجه شد که مطابق طرح فیلسوف‌، خود او هم باید به ناچار «دانا» و «آدم» شود و چون این کار در توان او نبود، ‌از قولش سرباز زد و افلاطون را طرد کرد تا سرانجام او را مانند برده‌ای فروختند و در روزهای پایانی عمرش در عروسی یکی از شاگردان روی صندلی به خواب رفت و مرد. کانت و نیچه هم کارشان به جنون کشید و مردند، و این همان «هیچ»ی است که اخوان می‌گوید. «سارتر» هم می‌گوید: «زندگی‌، هرچه را که می‌خواستم به من داد اما در ضمن این را همه به من ثابت کرد که هیچ‌کدام‌شان ارزش آن همه انرژی به باد دادن را نداشتند.» این‌جاست که باید به همه این حرف‌ها دقت کرد و آن‌ها را درنظر گرفت و دریافت که براساس آن‌ها‌، انسان (مخصوصا نویسنده و شاعر و هنرمند)‌، هیچ‌گاه نباید خود را ذلیل و زبون نشان دهد و به این کار عادت کند،‌ برعکس‌، باید در سختی‌ها و مصائب‌، مصمم‌تر باشد و خود را دست کم نگیرد. به قول صائب: «خود را شکفته‌ دار به هر حالتی که هست – خونی که می‌خوردی به دل روزگار کن.» بنابراین آیا یک نویسنده و شاعر و هنرمند واقعی‌ این حق را دارد که کوتاه بیاید و زه بزند!؟ یا کم بیاورد و چشمش به دست این و آن باشد!؟ او حق ندارد شان خودش – و به تبع – شأن هنر و ادبیات را با از پا افتادن و تظاهر به زبونی‌، پایین بیاورد. حق ندارد در جهانی که به اثرش‌، به نبوغش،‌ به هنر و استعدادش بی‌اعتناست،‌ گرفتار یأس و ناامیدی شود و کنج عزلت بگزیند و مخمل زندگی و شرفش را به تیغه‌های قیچی زمانه غدار بسپارد. او باید «کار»، «دوندگی»، «تلاش» کند و گلیم خود را از آب بیرون بکشد. همچون «نادر ابراهیمی»های ابوالمشاغل و محمود دولت‌آبادی‌های از اعماق آمده و خود را سینه‌خیز به اثبات رسانده‌، با سختی‌ها بجنگد و به امید عنایت‌های گه‌گاهی نباشد. او اما بنا بر طبیعت انسانی می‌تواند گلایه کند‌، دردهایش را بیرون بریزد و گه‌گاه بگوید: درین زمانه بی‌ های و هوی لال‌پرست - خوشا به حال کلاغان قیل و قال‌پرست - چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را - برای این همه ناباور خیال‌پرست - به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی - چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست – رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند – به پای هرزه علف‌های باغ کال‌پرست!» اما چنین شاعری (اگر محمدعلی بهمنی باشد) خود را نمی‌بازد و کوچک نمی‌کند و بلافاصله اضافه می‌کند: «رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست - کمال دار برای من کمال‌پرست.» و تیر آخر را چنان می‌زند که مقام نویسنده و شاعر به اوج می‌رود: «هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است – به تنگ‌چشمی نامردم زوال‌پرست.» انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن