واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
موتورسواری برای رضای خدا
شهید غلامحسین خزاعی دراردیبهشت 1345 در راور متولد شد و دربهمن ماه سال 1364 در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، وصیتنامههایمان را قبل از عملیات والفجر هشت، با هم نوشتیم. بعد از شهادتش، وصیتنامهاش را به دستم دادند و گفتند خط آخر را بخوانم. نوشته بود: «زنجیرهایی را که خریدهام. به دست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید.» دست بسته، هر چند با زنجیر همه بسته شده باشد، باز، دستی را که مشکل گشا باشد، از مشکل گشایی نمیاندازد. دستهای غُل و زنجیر شدهی «غلام حسین خزاعی» راهنمای خوبی است که تاریخ را تا ابد از ضلالت، به روشنایی راهنمایی کند. دستهای او که وقتی بود، استاد نزدیکانش بود و حالا که شهید شده، استاد بشریت است برای همهی اعصار. روایتهای زیر بیان خاطرات زندگی شهید خزاعی از زبان دوستان و همرزمانش است. شهیدی که به وصیت خودش با غُل و زنجیر دفن شد و به دیدار حضرت حق رفت. همهی قدرتها مال خداست راننده کنار ماشینش نشسته بود و انتظار میکشید کسی کمکش کند و آن را هل بدهد. غلامحسین رفت و ماشین را هل داد تا روشن شد. چند متر جلوتر، دوباره خاموش شد. دوباره برگشت و هلش داد تا روشن شود؛ این بار رفت. گفت: میدونی چرا دفعهی اول ماشین خاموش شد؟ گفتم: نه، چرا؟ گفت: وقتی هلش میدادم وروشن شد، مغرور شدم که تونستم تنهایی این کار رو بکنم، خدا خاموشش کرد تا بهم فهمونه همهی قدرت مال خودشه و من کارهای نیستم. قرار اول وقت با خدا داشتیم با هم حرف میزدیم که نگاهی به ساعتش کرد و با عجله از خانه زد بیرون. پرسیدم: کجا با این عجله؟ گفت: قرار ملاقات دارم. ورفت. از برادرش پرسیدم: با کی قرار ملاقات داشت؟ گفت:خدا، رفت مسجد جامع تا نمازش رو اول وقت بخونه. کمک به پیرزن به شرط اینکه به کسی چیزی نگویم، دنبالش راه افتادم تا بفهمم چهار لیتری نفت را برای چه میخواهد. وارد گاراژ متروکهای میشد و به طرف اتاق مخروبهی انتهای آن رفت. چراغ نفتی توی اتاق را پر کرد و ظرف نفت را گوشهی اتاق گذاشت و آمد بیرون. گفت: یک پیرزن توی این اتاق زندگی میکنه که من هر چند روز یک بار چراغش رو نفت میکنم. حالا که تو فهمیدی، از این به بعد نوبتی بهش کمک میکنیم، به شرط اینکه به کسی چیزی نگی. کعبهی من جبهه است چون پدر و مادر میخواستند به حج بروند، نامه نوشته بودیم که فوری خودش را از منطقه به خانه برساند. در جواب نوشت، لباس بسیجی من مثل همان لباس احرامی است که تو بر تن میکنی و به مکه میروی. تیری که از سلاح من به سوی دشمن شلیک میشود، مثل سنگی است که تو در منا به شیطان میزنی. همانطور که تو باعشق و علاقه به طواف کعبه میروی، من هم با همان عشق به جبهه آمدم. کعبهی تو آنجاست، کعبهی من این جاست. موتورسواری برای رضای خدا به سرعت از وسط تپهها عبور میکردیم. ناگهان موتور را متوقف کرد و گفت: توهم رانندگی کن. نشستم پشت فرمان و همان طور که حرکت میکردم،پرسیدم: چرا من برونم؟ گفت: احساس میکنم دچار غرور شدم. تعجب کردم، وسط تپهها کسی نبود که ما را ببیند، حالا چه طوری احساس غرور کرده بود، خدا میداند. به تپهی کوچکی که پشت سرمان بود، اشاره کرد و گفت: وقتی به اون تپه رسیدیم،.یک کم گاز دادم و از موتورسواری لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم، در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده بودم. شهید غلامحسین خزاعی دراردیبهشت 1345 در راور متولد شد و دربهمن ماه سال 1364 در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید. خبرگزاری دفاع مقدس 103
۱۳/۰۶/۱۳۹۳ - ۰۱:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 51]