واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: زندهباد زیبایی
مجموعهای از شعرهای روانشاد غلامرضا بروسان بتازگی منتشر شده است.
گل اگر درست و به موقع / در شعر بنشیند / کلمه را خوشبو میکندشعر چه نسبتی با تجربه های انسانی دارد؟ چگونه مفهوم سازی شعری در پیوند با واقعیت ها، انتقال پیدا می کند؟ چگونه شعر می تواند بیانگر منش زبان آوری شاعر باشد؟ پاسخ این پرسش ها، شعرهایی است که در مجموعه شعر «یک بسته سیگار در تبعید» گردآوری شده است. آنچه پیش از هر چیز در شعر مرحوم غلامرضا بروسان به چشم می خورد، نشانه های زبانی اوست. واژه ها، ترکیب های وضعی و اضافی و تصاویر شاعرانه ای که در پیوند با گزاره های گوناگون، بدرستی توانسته اند تجربه های انسانی شاعر را ساده، روان و رسا بیان کنند و زندگی باطنی او را به زیبایی ظاهر سازند:حرف که می زنی انگارسوسنی در صدایت راه می رودحرف بزنمی خواهم صدایت را بشنومتو باغبان صدایت بودیو خنده اتدسته کبوتران سپیدیکه به یکباره پرواز می کنندتو را دوست دارمچون صدای اذان در سپیده دمهنگامی یک شعر، نتیجه یک شهود کاشفانه است که بی پیرایه و آشکارا، دگرگونی های درونی شاعر را با استدلالی طبیعی و اخلاقی بی اجبار، رک و راست، در همنشینی واژه ها ترسیم کند و در نوعی خردمندی و هوشیاری ممتد در لایه های شعر گسترده شود و به هستی شناسی فیلسوفانه ای بینجامد. بروسان توانسته است کارایی خود را در بیان این گونه اجراها نشان دهد:به تو فکر می کنمدر چشم های بسته، آفتاب بیشتری هستما چون بارانی هستیمکه همدیگر را خیس می کنیم.یا در شعری دیگر که گفته است:گاهی دلم گلی می شودکه زنبوری در آن مرده استاین گونه نگاه کردن، این گونه تامل و درنگ ورزیدن، به آفرینش مختصه ای می انجامد که ما به آن «زیبایی» می گوییم؛ آن زیبایی خاصی که چشم اندازی نو و متفاوت را در برابر ما می گشاید و ادراک ناب عاشقانه ای را در اندیشه و احساس ما می آفریند:دستت را که می گیرمانگار دستم را در چشمه ای فرو می برمما چون سیب سرخی به هم رسیدیم...عزیزممرا چون شاخه گندمی زیبا کنزیبایی، والایی و آرامش شعری بروسان در این مجموعه، از همین ادراک هستی شناسانه، سرچشمه گرفته است. بروسان در شعرهای خود، واقعیتی را بازگو کرده است که در زایشی مدام و دم به دم به حقیقت پیوسته است؛ لحظه هایی پر از آشتی و مهربانی؛ لحظه هایی که در پیکر واژه ها و تصویرهای واقعی، صدای چشمه انسانیت است:مهربانی ات را با گل ها در میان بگذاربا سنگ هابا رودی که می رودبا خنده کودکان عراقیمهربانی ات را با جنگ در میان بگذارصدای تو چشمه ای خواهد شدو انسان را با انسانآشتی خواهد دادمی بینیم که کار بروسان در اینجا، تنها مفهوم سازی نبوده است، تنها منش زبانی در اینجا، به نمایش درنیامده است. آنچه اینجا رخ نموده، واقعیت است، معناست و تلاشی زیبایی آفرین که «حقیقت» را برای ما به ارمغان آورده است. آنچه این مجموعه شعر را از دیگر مجموعه ها ممیز داشته، اندک پر شعرها و گزیده و کوتاه گویی شاعر است.شعرها، مخاطب و خواننده را در خود می نشاند و در اندیشه فرو می برد و هراس جهان نو را به یاد او می آورد و نمی گذارد هستی ژرف انسان معاصر در بازی های زندگانی در پرده ابهام و اوهام، پنهان بماند.هوشیاری شاعر در انتقال این ارج نهادن به هستی و آفرینش و آدمی است:نمی خواهم چون سنگ در سایه ام بیارامممی خواهم چون آبدر پرتو نامم حرکت کنمدر آب دنیایی نهفته است... آبصلح استگاهی این هوشیاری را در الگوی ذهنی خاصی و پرسشی می بینیم که کارکرد تفکری انسان را در برابر گیاهان در چرخه حیات طبیعی نشان داده است:چرا درختانمیوه هاشان را به یکدیگر قرض نمی دهند؟از خواندن غمنامه غلامرضا بروسان سیر نمی شویم و غمگین می شویم که چرا به جای بندهای کوتاه مستقل پایانی کتاب (یک تا ده) شعرهای دیگری یا پیوستگی معنایی بیشتر در مجموعه نمی بینیم.شعرهای ترجمه شده به دو زبان انگلیسی و آلمانی، بسیار خوب برگزیده و ترجمه شده اند. فقط در بخش ترجمه به زبان آلمانی در بندهایی (صص: 40 و 46) به نظر می رسد نشانه تعجب «!» به اشتباه، چاپ شده است. ای کاش زندگی و سرنوشت، این فرصت را به او و به ما می داد تا در انتظار شعرهای دیگرش و فهم همه حرف های او بمانیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]