تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):رسول اكرم صلى الله عليه و آله چيزى مثل شام و غير آن را بر نماز مقدم نمى داشتند و ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804127708




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای جالب بهاره رهنما در هواپیما


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: ماجرای جالب بهاره رهنما در هواپیما
بهاره رهنما به همراه مادر و دخترش در پرواز اصفهان به مشهد با ماجرای جالبی روبرو شدند.

ماجرای جالب بهاره رهنما در هواپیما
بهاره رهنما: در فرودگاه اصفهان چند زن و مرد میانسال به‌همراه مادرشان که با واکینگ چیر، مشغول تردد در فرودگاهند، به من لبخند می‌زنند. خانمی که مسن‌تر از بقیه است و با واکینگ‌چیر حرکت می‌کند، دستی به‌صورتم می‌کشد و می‌گوید: مادر تو همسایه ما بودی، نه؟ لبخند می‌زنم و می‌گویم، من تقریبا همسایه همه هستم.

  خوش‌وبشی می‌کنیم و آماده گرفتن کارت پرواز می‌شویم. با دخترم و مادرم از اصفهان عازم تهران هستیم. بعد از سفر یک‌روزه‌ای که بیشتر برای کار و حضور در یک برنامه تلویزیونی بود، خسته و با اضطراب باید با همین پرواز ساعت یک خودم را برسانم به اجرای ساعت ۵/۷ «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه». همین‌طور که نشستم و دارم کمربند پرواز را می‌بندم و با مادرم و «پریا» و میهمانداران خوشروی ایران‌ایر می‌گیم و می‌خندیم، همان خانم واکینگ‌چیری را می‌بینم، که ردیف جلوی ما کمی آن طرف‌تر، ایستاده و نمی‌نشیند.

 دست‌هایش را به بالای صندلی تکیه داده و انگار در میان مسافران پی کسی می‌گردد. نگاه که می‌کنم میبینم، در اطرافش کسی از همراهان او که در فرودگاه بودند، دیده نمی‌شود. هواپیما تیک‌آف می‌کند و‌ رو به سمت ابرهای آسمان بالا می‌رود که صدای فریاد پیرزن واکینگ‌چیری بلند می‌شود. با لهجه زیبای اصفهانی دارد به میهمانداران التماس می‌کند که پیاده‌اش کنند. می‌گوید: «بذارید من پیاده بشم، قول میدم همین دم در بشینم تا پسرم بیاد.» وقتی می‌زند زیر گریه، دیگر طاقت نشستن روی صندلی را ندارم. با اشاره از میهماندار اجازه می‌گیرم و کمربندم را باز می‌کنم و به ردیف جلوتر می‌روم.

 بهاره رهنما: دختر جوان میهماندار حالا کنار خانم واکینگ‌چیری نشسته و دارد به او تسلی می‌دهد که خیلی زود به تهران می‌رسند و پرواز اصفهان نیم‌ساعت بیشتر نیست. گیج ایستاده‌ام و هنوز نمی‌فهمم چه خبر شده که سرمیهماندار برایم توضیح می‌دهد که این خانم از خانواده‌های بسیار سرشناس و معتبر اصفهان است که آلزایمر شدید دارد و هر ماه توسط بچه‌هایش از اصفهان به خانه دخترش در تهران و بالعکس جابه‌جا می‌شود و توضیح می‌دهد که البته اکثر اوقات نوه‌اش را همراهش می‌فرستند ولی دفعاتی که در پرواز تنهاست، همین‌جوری بی‌قراری و اضطراب دارد تا به تهران برسد.

 به پیشنهاد میهماندار که می‌گوید اگر می‌توانید کمکمان کنید و آرامش کنید، کنارش قرار می‌گیرم. دست مرا در دستش می‌گیرد و به من می‌گوید: من فردوس سلطان رییس حکیم هستم. من کم کسی نیستم. اینا میخوان منو بدزدن مادر. اینا نمی‌فهمن که دخترم داره دنبالم می‌گرده. مادر تو آشنایی یه زنگی به پسرم بزن. ببین اگر نمیاد خونه‌ام من دم در می‌شینم تا برسه. فقط بذارن من برم بیرون.

بهاره رهنما : اشک‌هایش از گوشه چشمانش جاریست. خیلی زود می‌فهمم که باید مثل بچه‌ها با او بازی کنم تا این نیم‌ساعت تمام شود و برسیم. به کیف مارکدار خارجی و سر و لباس بسیار شیک و مرتبش نگاه می‌کنم و گوشواره‌های طلایی که از زیر روسری نازکش به من چشمک می‌زنند. سر به سرش می‌گذارم و می‌گویم: مادر کیفتونو از کجا خریدین؟ گوشوارتونو، روسریتونو چی؟ جواب‌های نصفه‌نیمه‌ای می‌دهد و به من می‌گوید: حواستو جمع کن، دارن مارو می‌دزدن مادر. با ‌هزارویک ترفند و کلک و هرچه که از نمایش و بازی بلدم و به کمک میهمانداران و با دو سه‌بار جیغ و گریه عجیبش، بالاخره به تهران می‌رسیم. مجبورم برای اجرای تئاتر، سریع از فرودگاه خارج شوم و چشم‌های اشکی پریا و مادرم و من، او را بدرقه می‌کنند که در بغل یکی از میهمانداران هواپیما پایین پله‌ها ایستاده و دارد زارزار گریه می‌کند: بگو پسرم درو باز کنه، من فقط دم در می‌شینم.

بهاره رهنما:  وقتی دارم از فرودگاه بیرون می‌آیم صدای پیج فرودگاه را می‌شنوم که مرتب اعلام می‌کند: «همراهان فردوس سلطان حکیم رییس برای تحویل بیمار خود مراجعه کنند.عجیب است که نه نیم‌ساعت پرواز را تحمل داشتند تا کنارش باشند و نه حالا زودتر آمده‌اند که او را ببرند. می‌ترسم. می‌ترسم از اینکه چند سال پیش در یادداشتی برای مجله فیلم تیتر زده بودم: دلم می‌خواهد آلزایمر بگیرم. نه! حالا دوست دارم تا روزی که همه همسایه‌ها را می‌شناسم و روی دست اطرافیانم نمانده‌ام زندگی کنم. فقط تا همان روز.

سینما آنلاین



جمعه, 17 مرداد 1393 ساعت 17:55





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن