واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
روایت مردی که همسرش در مکه شهید شد
همسر زهرا پسندیده از شهدای حج خونین سال 66 گفت: وقتی به راهپیمایی رفتیم به ناگاه دیدم عمال سعودی با آب جوش و باتون میان جمعیت آمدند و بر سر وروی حجاج می زدند همانجا سرم شکست، به علت ضعف شدید نتوانستم همسرم را جستجو کنم.
سایت خبری زنان قم نوشت: خانم زهرا پسندیده در راهپیمایی خونین سال 66 در مکه در پی ضرب و شتم عمال سعودی به فیض شهادت نائل آمدند در ادامه فرازی از زندگی وی را مورد مطالعه قرارداده ایم: * مادری مهربان و همسری وفادار به عنوان یک مادر تمام توان خود را در جهت تربیت فرزندانش به کار برده وسعی داشت فرزندانی مومن و موفق بار بیایند. پسر شهید: تاب دوری ما را نداشت به طوری که اگر سه روز متوالی به دیدنش نمی رفتیم به دیدار ما می آمد و جویای احوال ما می شد. مادر بسیار مهمان نواز بود روحیه ای که این روزها کمیاب است و همیشه از ما می خواست که اگر به مسافری که مکانی ندارد برخوردیم وی را به خانه بیاوریم و مهمان ما باشد و این مسئله زیاد پیش می آمد اما مادر هر بار استقبال بیشتری می کرد. همیشه با کارهایش به ما درس زندگی می داد هیچ وقت از زبان مادر ناسزا یا غیبت نشنیدیم با وجود اینک بسیار بازیگوش بودیم اما حتی یکبار هم از او کتک نخوردیم. شهیده پسندیده بسیار عفیف و آرام بودند هیچگاه گله و شکایت نکردند به نظر من لیاقت محشور شدن با حضرت زهرا(س) را دارند، اینها را همسرشان آقای حسینی می گویند، همسری که به تنهایی به حج نرفتند اما مجبور شدند تنها برگردند. * حج خونین وقتی به راهپیمایی رفتیم به ناگاه دیدم عمال سعودی با آب جوش و باتون میان جمعیت آمدند و بر سر و روی حجاج می زدند همانجا سرم شکست به علت ضعف شدید نتوانستم همسرم را جستجو کنم و با کمک یک ایرانی به درمانگاهی رفتیم بعداز پانسمان به محل برگشتم اما نتوانستم اثری از وی پیدا کنم با امید اینکه به هتل برگشته باشد راهی هتل شدم اما با عدم حضور او مواجه شده و بسیار نگران شدم. از فردای آن روز به بیمارستان های بسیاری سر زدیم و سرد خانه ها را دیدیم اما اثری از وی نبود تا اینکه توسط یکی از هم سفرهایم ایشان را یافتم اما به دلایل امنیتی نتوانستم به وصیت وی عمل کرده و او را به قم بیاورم ، بعد از این جریان پسرم راهی مکه شد و بعد از حدود دو ماه جنازه وی را به قم انتقال دادیم. * شهیدی که تاب غربت را نداشت قرعه به نام من افتاد تا برای آوردن مادرم به مکه بروم چون مادر به من علاقه خاصی داشت، اخوی ها گفتند شما بروید بهتر است پس عازم مکه شدم. در مکه با تفتیش ها و بارزسی های بسیاری مواجه شدیم، حتی به ساک های ما هم رحم نمی کردند و با چاقو آن را پاره می کردند هنوز از این همه حساسیت در بهت بودیم که عده ای مسلح اطرافمان را گرفتند و هرجا که می رفتیم همراهی مان می کردند. به راستی تروریست ما بودیم یا آنان که پدرومادر های مارا بدون هیچ گناهی مورد حمله قرار داده بودند. مادر را از طریق عکسش یافتم و بدون معطلی به قم آمدم ، مادرم تاب حضور در میان نامسلمانان به ظاهر مسلمان را نداشت این را بارها در خواب به من گوشزد کرده بود. * وصیتی که رنگ مادرانه داشت/ سه النگوی ارزشمند شب عزیمت به خانه خدا همه مارا جمع کرد و بعداز وصایای معنوی خود تمام مادیاتش که منحصر می شد به سه النگو را بیان کرد. یکی از آنها را نذر حرم حضرت ابوالفضل کرده بود تا برادرم که نامش ابوالفضل است بهبود پیدا کند انگار می دانست روزی راه حرم باز شده و زوار ایرانی مشرف می شوند بنابراین به ما وصیت کرد حتما این النگو را به حرم مطهر ایشان برسانیم. دوتا از النگوهایش را هم به پدر داد و گفت اینها را به شما می سپارم تا اگر از حج برنگشتم خرج کفن ودفنم کنید. * نهضت سواد آموزی در سن 60 سالگی در سن 60 سالگی به مسجد محل مراجعه کرده و در نهضت ثبت نام کردند وقتی علت را جویا شدیم به ما گفتند مگر فرمان رهبرمان را نشنیده اید ایشان گفته اند هیچ کس نباید بی سواد باشد بنابراین من هم باید به فرمان ایشان عمل کنم. با علاقه به جلسه های درس می رفت اما پیشرفت چندانی نداشت، باتوجه به اینکه مقید به فرامین رهبر بود، پیوسته مارا هم به این امر تشویق می کردو همین شد که دو تا از برادرانم عازم جبهه شدند. * تظاهر را بسیار بد می دانست پسرش در ادامه می گوید: یکبار وقتی در حال نماز بود از وی عکس گرفتیم، عکس زیبایی شد اما بعد از نماز ناراحت شدند و گفتند کارخوبی نکردید شاید حواسم پرت می شد و نمازم ایراد پیدا می کرد. همان عکس را در مراسم ختمش استفاده کردیم. همه دوستان و آشنایان بادیدن عکس ایشان گریه می کردند و منقلب می شدند، انگار همه مقدمات شهادتشان به صورت خودبه خودمهیا می شداما مادر توجهی به این مسائل نداشت و فارغ از هرگونه تفکر مادیاتی به اعمال دینی خود مشغول بود. * مردم هم نیایند ما باید برویم موقع رفتن به راهپیمایی به او گفتم مردم نمی آیند نرویم بهتر است اینها را همسر شهید می گوید، اما زهرا خانم گفت: مارا با دیگران چه کار است، نمی آیند که نمی آیند وظیفه شرعی ماست که برویم. بنابراین با اتوبوس خانم ها به جلو بردند بعداز مدتی پیکرهای خونین را روی دست ها می آوردند، اوضاع شلوغی شده بود پیکرها یکی پس از دیگری توسط جمعیت به آمبولانس ها انتقال داده و به بیمارستان برده می شدند.شاید من لیاقت شهادت نداشتم اما آن موقع لحظات سختی بر همه ما گذشت. این ها فراز هایی از زندگی زنی است که در نهایت سختی زندگی را اداره کرده است و در تمام سالهای عمرش با صبر و توکل بر خدا زیسته است، شهادت دُر گران بهایی است و به این سادگی نصیب هر کسی نمی شود چرا که هر مرتبه ای از انسانیت مستلزم میزانی از پاکی و قداست است. شهادت در جوار خانه خدا و در نهایت حق گویی و عدالت خواهی اوج مظلومیت در سرزمینی است که باید مهد عدالت خواهی باشد اما با چشم بستن بر تمام قواعد انسانیت دست خود را به خون انسان های پاک و بی دفاع آغشته کردند و با قساوت تمام عدالت را کفن کرده و به فراموشی سپرده اند. مطلب فوق مربوط به سایر رسانه ها می باشد وخبر گزاری فارس صرفا آن را باز نشر کرده است بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/
93/05/09 - 15:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]