تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 دی 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):علم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844656348




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روضه خوانی روحانی شهید برای همسرش


واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری رسا:




روضه خوانی روحانی شهید برای همسرش خبرگزاری رسا‌ ـ شهید نادر دیرین بعضی وقت‎ها برایم روضه چهارده معصوم(ع) را می‎خواند و می گفت: اگر در قبر اسم امامان را یکی یکی از من بپرسند، به امام هشتم علیه السلام که برسم می‎گویم چند سالی همسایه‎اش بودم.



به گزارش خبرنگارخبرگزاری رسا، کتاب «علمداران عشق» نوشته سید محمود مهدوی به برخی از خاطرات شهدای روحانی استان اردبیل پرداخته است که بخشی از خاطرات شهید روحانی حجت الاسلام نادر دیرین در ذیل می‎خوانیم:
روحانی کشتی گیر
چند ماه از ازدواجش، با مادرم به مشهد رفتیم. نادر خانه‎ای دوطبقه اجاره کرده بود و ما را برد طبقه بالا و خودشان پایین رفتند. از پله‎ها که بالا می‎رفتیم دیدم دیوارهایش رطوبت پس داده واز بویش نمی‎شود زیاد آنجا دوام آورد!
در آن چند روزمرا با خودش به خانه آیت الله علمی که اهل نمین بود برد. پنجشنبه‎ها در حسینیه خانه آیت الله علمی جمع می‎شدند. بعد از سخنرانی آیت الله علمی و مداحی نادر، بحث طلبه‎ها داغ شد. هرکدام نظری دادند و یکی از آن‎ها گفت: استاد ما می‎گوید طلبگی از رفتن به جبهه واجب‎تر است.
نادر گفت: نه، طبق دستور صریح امام حضور در جبهه از هر کاری واجب‎تر است. عبا و عمامه‎اش را در آورد، وسط اتاق ایستاد و گفت: فکر نکنید فقط روحانی‎ام. کشتی گیر هم هستم. هر کی جرات دارد بیاید وسط میدان.
صدایی ازکسی درنیامد و چشم از نادربرنداشتم!
زندگی‎ام
سال 1354 وقتی مرحوم سیدغنی یونسی را تشییع می‎کردند، شنیدم یکی اذان می گوید و بلند بلند لااله الا الله گویان می‎رود. بعدها فهمیدم آن بچه که لحن شیوایی داشت نادر دیرین بوده است!
کلاس چهارم ابتدایی که از مدرسه بر می گشتم جلوی مسجد می‎ایستادم و به اذان گفتن نادر گوش می‎دادم. صدایش با بلندگو در تمام محله می‎پیچید! بی آنکه او را بشناسم شیفته صدایش شده بودم.
اواخر سال 1363 به خواستگاری‎ام آمدند. فرد با تقوی و مومنی بود، بله را که گفتم برایم کتاب زندگی نامه حضرت زهرا سلام الله علیها‎، نهج البلاغه و سه کتاب دیگر فرستاد.
بیست ساله بودم و نادر بیست و سه سال داشت. بعد از ده ماه نامزدی سال 1364 عروسی کردیم. دم در خانه پدری‎اش که رسیدیم دوستانش طوری الله اکبر گفتند که ترسیدم. به جای دسته گل برایم قرآن آوردند.
بلافاصله بعداز عروسی به مشهد رفتیم. یک روز بعد از جارو کردن، غذا پختم. وقتی نادر به خانه آمد گفت: نماز خواندی؟
گفتم: نه.
گفت: به همه کارهای مستحب رسیدی و نماز را که واجب است نخواندی!
از آن روز سر وقت خواندن نماز آویزه گوشم شد.
هیچ وقت غیبت نمی‎کرد و در جایی که غیبت می‎شد لحظه‎ای نمی‎ماند. خیلی دوست داشتم لباس بپوشد ولی راضی نمی‎شد و می‎گفت: هنوز زود است.
با اصرارم  بالاخره قبول کرد. نیمه شعبان سال 1364 سجده شکر به جا آورد و برای اولین بار عبا و قبا را پوشید.
بعضی وقت‎ها برایم روضه چهارده معصوم علیهم السلام را می‎خواند و می گفت: اگر در قبر اسم امامان را یکی یکی از من بپرسند، به امام هشتم علیه السلام  که برسم می‎گویم چند سالی همسایه‎اش بودم.
اسلحه داغ
دیدم نادر عقب عقب از سنگر بیرون می‎آید. رفتم سراغش و پرسیدم: چی شده؟
گفت: خمپاره‎ای افتاد و اسلحه‎ام را لای درخت‎ها انداخت.
اسلحه‎اش سوخته  بود. دست زدم هنوز داغ بود. با یک پتو به زحمت از لای چوب درش آوردیم و داخل آب انداختیم تا خنک شود.
تمام ناتمام من
اواسط دی ماه 1365نادر گفت: اگر می‎خواهی اینجا بمان و یا به اردبیل برویم. هفته آینده می‎خواهم اعزام شوم.
راضی نشدم. نوبت‎بندی اعزام شروع  شد و نادر منتظر ماند و اواخر دی که می‎خواست حکم ماموریتش را از مشهد بگیرد گفت: می‎خواهم در لشکر عاشورا باشم ولی از مشهد برای لشکر خودشان ماموریت می‎دهند.
صبح متوجه گریه‎اش شدم. گفتم: چی شده؟
حرفی نزد. اصرار پشت اصرار، لبش را باز کرد و گفت: اگر ناراحت نمی‎شوی بگویم.
قول دادم و گفت: دیشب در خواب آقا امام زمان (عج) را دیدم. کاظم هم پیشم بود و با هم پرواز کردیم.
گریه مجالم نداد و گفت: می‎دانم شهید می‎شوم ولی تو روحیه طلبگی‎ات را حفظ کن.
گفتم : پس من چی؟
گفت: خداوند ولی نعمت همه ماست. شاید به زودی  در آن دنیا ببینمت.لحظاتی ساکت ماندم و گفت: حنا بیاور.
ناراحت بودم و گفتم: نمی‎توانم.
اصرار کرد وحنا آوردم  و روی انگشتانش گذاشتم.
دو روز دیگر که می‎خواستیم به اردبیل بیایم به حرم رفتیم. بین راه گفت: وقتی زیارت کردی منتظرم نباش.
همیشه درحیاط حرم منتظر هم می‎ماندیم . بعد زیارت تنها و خانه برگشتم. وقتی آمد دیدم چمانش مثل یک لخته خون سرخ شده است. پرسیدم : چه خبره؟
گفت: خداحافظی با امام رضا علیه السلام همین طوریست.
آمدیم اردبیل و سوم بهمن به جبهه رفت. هر روز آیه الکرسی می‎خواندم و توی هوا قوت می‎کردم. می گفتم: خدایا خود نگهدارش باش!
قرار بود عید سال 1366 برگردد اردبیل. هر چی منتظر ماندم خبری نشد. به خاطر جنگ سفره نچیده بودیم. شنبه ساعت هفت و بیست ودو دقیقه و هشت ثانیه سال تحویل شد. وقت پختن پلو نیت کردم وتوی برنج نمک ریختم. باز هم خبری نشد. به حیاط رفتم و آیه الکرسی  خواندم . کم کم دلم شور زد. احساس کردم خبری هست. هر طوری شده خوابم برد. درخواب دیدم نادر بالای کوه بزرگی نشسته و سنگ بزرگی هم جلویش است. گفتم: بلند شو برویم.
گفت: تو برو. دیگر منتظرم نباش.
سراسیمه از خواب پریدم. فردا شب به خانه مادر شوهرم رفتم و به من گفت: خبر‎داری نادر در حمله شرکت کرده؟
گفتم: نمی‎دانم!
بعدها فهمیدم از شهادت نادر با خبر بوده‎اند و به من چیزی نگفته‎اند. منتظرش ماندم و دهم فروردین خبر شهادتش را دادند.904/ت303/س




۱۳۹۳/۴/۲۴






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبرگزاری رسا]
[مشاهده در: www.rasanews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن