تبلیغات
تبلیغات متنی
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1852215869
روایت حیرت انگیز شهید صیاد شیرازی از عملیات مرصاد
واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: روایت حیرت انگیز شهید صیاد شیرازی از عملیات مرصاد
منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچی بودم. اگر من میخواستم بزنم با اولین گلوله، مغز بالگرد را میزدم. چون با توپ خیلی راحت میشود زد. فاصله یا برد ۲۰ کیلومتری میزنیم، حالا که فاصله ۵۰۰ متری، خیلی راحت میشود زد . . . به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر از موسسه راهبردی دیدهبان، متن زیر به روایت شهید صیاد شیرازی از عملیات مرصاد اشاره دارد: دو سه روز پیش از عملیات «مرصاد» و یا چهار، پنج روز پیش از آن، دشمن (عراقیها) سوء استفاده میکرد. جمهوری اسلامی تازه داشت قطعنامه را میپذیرفت که عراقیها سوءاستفاده کردند. فکر کردند جنگ تمام شد و ما هیچ آمادگی نداریم، آمدند از چهارده محور در غرب کشور، هجوم آوردند. تنگه با وسیی، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروی، تنگاب نو، تنگاب کهنه، نفتشهر، سومار، سرنی تا مهران حدود چهارده محور. دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زدند. ما تا آن روز، چهل تا پنجاه هزار اسیر از آنها داشتیم و آنها اسیر از ما کمتر داشتند. این علمیات، خیلی وحشتناک بود! دلهایمان را غم فراگرفت تا آنجا که امام فرموده بود: "دیگر نجنگید"
من توی خانه بودم که یک دفعه ساعت 30/8 شب، معاون عملیات ستاد کل که در آن موقع یکی از برادران سپاه بود، به من زنگ زد و گفت: فلان کس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت به جلو میآید. همین جوری سرش را انداخته پایین میآید. من گفتم: کدام دشمن؟! اگر از یک محور دارد میآید پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمیدانیم. گفت: همین طور آمده الان به کرند هم رسیده و کرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، میشود کرند، بعد از کرند، میشود اسلامآباد غرب و سپس میآید به کرمانشاه.
گفت: همین جور دارد جلو میآید. گفتم: این چه جور دشمنی است؟ گفت: ما هیچی نمیدانیم. گفتم: حالا از ما چه میخواهید؟ گفتند: شما بیایید بروید منطقه. خلاصه گفتم: اول یک حکمی بنویسد که من رفتم آنجا، نگویند تو چه کارهای؟ درست است نماینده حضرت امام هستم، ولی نمایندگی حضرت امام از نظر فرماندهی، نقشی ندارد. او گفت: هر حکمی میخواهی، بگو ما مینویسیم. ما هر چه فکر کردیم، دیدیم مغزمان کار نمیکند. حواسمان پرت شد که این دشمن، چه کسی است. آخر گفتم: فقط به هواپیما بگویید که ساعت 30/10 آماده بشود، ما با هواپیما برویم به کرمانشاه. هواپیما آماده کردند. ساعت 30/10 رفتیم کرمانشاه. رسیدیم کرمانشاه، دیدیم اصلا یک محشری است. مردم از شدت وحشت ریختهاند بیرون شهر. این جاده بین کرمانشاه بیستون تقریبا حالت بلواری دارد. تمام پر آدم، یعنی اصلا هیچ کس نمیتواند حرکت کند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شدیم پیاده شویم، ماشین گرفتیم، رفتیم تا رسیدیم. تا ساعت 30/1 شب ما دنبال این بودیم، این دشمنی که دارد میآید، کیست؟ ساعت 30/1 شب یک پاسداری سراسیمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلامآباد بودم، دیدم منافقین آمدند، ریختند توی شهر (تازه فهمیدم منافقین هستند ریختند توی شهر) شهر را گرفتند و آمدند پادگان ارتش را که آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توی جبهه ها بودند فقط باقی مانده آنها بودند، گرفتند.
فرمانده، سرهنگی بود که حرفشان را گوش نمیکرد. همانجا اعدامش کردند و میخواستند بیایند به طرف کرمانشاه، توی مردم گیر کردند، چون مردم بین اسلام آباد تا کرمانشاه با تراکتور، ماشین و هر چی داشتند، ریختند توی جاده. پس نخستین کسی که جلوی آنها را گرفته بود، خود مردم بودند. من به آقای «شمخانی» که الان وزیر دفاع است و آن وقت معاون عملیاتی در ستاد کل بود، گفتم: فلان کس! ما که الان کسی را نداریم، با کدام نیرو دفاع کنیم؟ نیروهامون هم توی جبهه ماندهاند. اینجا کسی را نداریم. هوانیروز همین نزدیک است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من میروم توجیهشان میکنم. (از زمین که کسی را نداریم.) با خلبانان حمله میکنیم. ایشان به فرمانده هوانیروز زنگ میزند و میگوید: من شمخانی هستم. فرمانده هوانیروز میگوید: من به آقای شمخانی ارادت دارم، ولی از کجا بفهمم که پشت تلفن، شمخانی باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم. من بیشتر خلبانها را میشناختم، چون با بیشتر آنها خیلی به مأموریت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همین طور زنگ زدم، اسمش «انصاری» بود. گفتم: صدای من را میشناسی؟ تا صدای ما را شنید، گفت: سلام علیکم و احوالپرسی کرد. فهمید. گفتم: همین که میگویید، درست است. ساعت 5 صبح خلبانها آماده باشند تا من توجیهشان کنم. صبح تا هوا روشن شد، شروع کنیم، وگرنه، دیگه منافقین بریزند، اوضاع خراب میشود. 5 صبح، ما رفته بودیم و همه خلبانها توی پناهگاه آماده بودند، توجیهشان کردیم که اوضاع خراب است، دو تا بالگرد جنگی کبری، یک 214 آماده بشوند و با من بیایند. اول ببینم کار را از کجا شروع کنیم. بعد، بقیه آماده باشند تا گفتیم، بیایند.
این دو تا کبری را داشتیم. خودمان توی بالگرد 214 جلو نشستیم. گفتم: همین جور سر پایین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند. همینطور از روی جاده میرفتیم نگاه میکردیم، مردم سرگردان را میدیدیم. 25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه چار زبر که الان، نامش را گذاشتهاند "گردنه مرصاد"
من یک دفعه دیدم وضعیت غیر عادی است، با خاکریز جاده را بستند. یک عده پشتش سنگر گرفتند و با تفنگ سبک میجنگند. اصلا من اسم اینها را ملایکه میگذارم. اینها از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود؟! معلوم نبود. بالگرد داشت میرفت. یک دفعه نگاه کردم، مقابل اون ور خاکریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده بودند و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار میآورند تا از این خاکریز رد بشوند. گردانی بوده از سپاه از همین تیپ انصار الحسین مال همدان. اینها عازم منطقه جنوب بودند توی مسیر می آیند با اینها روبهرو میشوند. همانجا خاکریز میزنند. شاید 50 درصد این گردانها شهید میشوند، ولی کسی از خاکریز گذر نمیکند. به خلبانها گفتم: دور بزنید، وگرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت؛ یعنی از بغل برویم. رفتیم از توی دشت از بغل. معلوم شد که حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون است.
من کلاه گوشی داشتم. میتوانستم صحبت کنم. به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبانهای دو تا کبریها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفتند: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودی اند. چیچی بزنیم اینهارو؟! خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهرا مثل خودیها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند، گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسأله دارد. فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدودا 500 متری ستون زرهی نشسته ایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر اینکه درجهه ایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی بالگرد.
عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمانم که این دشمن است. گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی. مسئولیت با منه. گفت: به خدا من میترسم. من اگر بزنم، اینها خودی اند، ما را میبرند دادگاه انقلاب. حالا کار خدا را ببینید! منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم بزنیم آنها را. منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچی بودم. اگر من میخواستم بزنم با اولین گلوله، مغز بالگرد را میزدم. چون با توپ خیلی راحت میشود زد. فاصله یا برد 20 کیلومتری میزنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت میشود زد. اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند. گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند: به علی قسم، الان حسابش را میرسیم. سوار بالگرد شدند و رفتند. جایتون خالی. اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهماتشان. خود ماشین منفجر شد. بعد هم این گلوله ها که داخل بود، مثل آتشفشان میرفت بالا. بعد هم اینها را هر چه میزدند، از این طرف، جایشان سبز میشدند، باز میآمدند.
من دیگه به بالگرد کبری گفتم: بچه ها! شماها بزنید. ما بریم به دنبال راه دیگه. چون فقط کافی نبود که از هوا بزنیم، باید کسی را از زمین گیر می آوردیم. ما دیگه رفتیم شناسایی کردیم. یک عده توی سه راهی روانسر، یک عده توی بیستون، فلاکپ، هر چه گردان بود، اینها را با بالگرد سوار میکردیم، دور اینها میچیدیم. مثل کسی که با چکش میخواهد روی سندان بزند، اول آزمایش میکند، بعد میزند که درست بخورد. ما دیگه با خیال راحت دور آنها را گرفتیم. محاصره درست کردیم. نیروهای سپاه هم پس از 24 ساعت از خوزستان رسید. نیروهای ارتش هم از محور ایلام آمد. حال باید حساب کنید از گردنه چار زبر تا گردنه حسن آباد، 5 کیلومتر طولش است. همه اینها محاصره شدند، ولی هرچی زده بودیم، باز جایش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند... بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هر چه انتظار میکشیدیم، نمی آمدند. میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خورده بودند و خودشان را کشته بودند. توی اینها، دخترها مثلا فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من به گوشم. التماس، درخواست چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود. ما دیدیم اینها هم منهدم شدند...
بعد گفتیم، برویم دنباله اینها را ببندیم که فرار نکنند. باز دوباره دو تا بالگرد کبری گیر آوردیم و یک بالگرد 214، که رفتم به طرف گردنه پاتاق. از اسلام آباد رد می شدم، جاده را نگاه میکردم که ببینم منافقین چگونه رفت و آمد میکنند. دیدیم یک وانت با سرعت دارد میرود. حقیقتش دلمون نیامد که این یکی از دستمون در برود. به خلبان کبری گفتم: از بغل با اون توپت - توپ 20 میلی متری خوبی دارند که از 2-3 کیلومتری خوب میزند- یک رگباری بزن، ترتیبش را بده. گفت: اطاعت میشه. تا آمدم بجنبم، دیدم بالگرد رفته بالای سرش، مثل اینکه میخواهد اینها را بگیرد، من گفتم: «جلو نرو زیرا اگر بروی جلو، میزنندت.» یک دفعه بالگرد را زدند، دیدم بالگرد رفت، خورد به زمین شخم زده. یک دود غلیظی مثل قارچ، بلند شد؛ مثل اینکه دود از کله ما بلند شد که ای کاش نگفته بودیم: برو! اشتباه کردم. حالا چکار کنیم؟ خلبان را نجات بدهم، ما را هم میزدند. آنجا پر منافق بود. به هر صورت، خلبانها را راضی کردم که برویم یک آزمایش کنیم، ببینیم میتوانیم که خلبان را نجات بدهیم. دیدیم بالگرد دومی گفت: من توپم کار نمیکند، نمیتوانم پشتیبانی کنم. برویم آنجا، میزنند. گفتم: هیچی، اینها که شهید شدند، برویم به طرف ادامه هدف. رفتیم محل را شناسایی کردیم. حدود یکی دو گردان نیرو را من توی گردنه پاتاق پیاده کردم و راه را بر آنها بستم که فرار نکنند. برگشتیم، شب شد. صبح ساعت 8 بود که من توی طاق بستان بودم. یک دفعه، تلفن زنگ زد. فرماندهی هوانیروز گفت: فلان کس! دو تا خلبان پیش من هستند، دو تا خلبانی که دیروز گفتی شهید شدند. گفتم: چی؟ من خودم دیدم شهید شدند! گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبانها رساندیم. تعریف کردند و گفتند: ما رفتیم آنها را از نزدیک کنترل کنیم، ما را زدند. سیستمهای فرمان بالگرد، قفل شد؛ یعنی دیگه کنترل نبود. ما فقط با هنر خودمان، زدیم به خاک به صورت سینمال، که سقوط نکنیم. وقتی زدیم، یک دفعه دیدیم موتور دارد آتش میگیرد ولی ما زنده ایم. هنوز یکی از کابینها باز میشد. لکن کابین دیگری باز نمیشد، قفل شده بود. شیشهاش را با سنگ شکستیم، آمدیم بیرون، دوتایی از این دود استفاده کردیم و به طرف تپه مقابل فرار کردیم. بعد، منافقین که آمدند، دیدند جایمان خالی است، رد پایمان را دیدند و دیدند که ما داریم پای تپه میرویم. افتادند دنبال ما. بالای تپه رسیدم. نه اسلحهای داریم نه چیزی. خدایا! (شهادتین را میگفتیم). کار خدا، یک دفعه دیدیم از طرف ایلام دو تا کبری آمدند. اصلا چه جوری شد که یک دفعه اونجا پیدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع کردند به زدن اینها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اینها از این ور فرار میکنند، ما از اون ور فرار میکنیم. ما هم از فرصت استفاده کردیم به طرف روستاهایی که فکر کردیم داخل آنها، دیگه منافق نیست، رفتیم. بعد، رسیدیم به روستا، و خیالمان راحت شد که دیگر نجات پیدا کردیم. تا رفتیم توی روستا، مردم دور ما را گرفتند. منافقین! منافقین! گفتیم: بابا! ما خودی هستیم. ما خلبانیم. گفتند: نه، شما لباس خلبانی پوشیدید و شروع کردند به کتک زدن ما. کار خدا یکی از برادرهای سپاه اونجا پیدا شده، گفته: شما کی را دارید میزنید؟ کارتشان را ببینید. کارتمان را دیدند، گفتند: نه بابا! اینها خلبانند. شروع کردند روبوسی با اینها یک پذیرایی گرم. صبح هم بالگرد کبری آنجا پیدا شده بود. بالگرد کمیته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پایگاه، که آنها را ما حالا دیدیم. به هر حال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد که خداوند در آیه شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهیم.» (توبه-14) و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیفترین و خبیثترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی، ما یک پیروزی عظیم بود.
سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبر]
[مشاهده در: www.irinn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]
صفحات پیشنهادی
دو فیلم فاخر برای شهیدان صیاد شیرازی و حسن باقری ساخته می شود
دو فیلم فاخر برای شهیدان صیاد شیرازی و حسن باقری ساخته می شود بندرعباس – ایرنا – جانشین بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس انقلاب اسلامی کشور گفت براساس برنامه ریزی های انجام شده امسال دو فیلم فاخر برای معرفی شیهدان امیر سپهبد علی صیاد شیرازی و حسن باقری ساخته می شود به گزروایتی از عملیات مرصاد/1 رییس جمهور هم به جبهه میرود
روایتی از عملیات مرصاد 1رییس جمهور هم به جبهه میرودرادیو خرم آباد که فقط شبها برنامه داشت در حال مارش زدن و پخش سرودهای حماسی و ملی است رادیو سراسری نیز در بین خبر ها گفت تعدادی از نمایندگان مجلس به جبهه رفتند و دوباره اطلاعیه داد که رئیس جمهور نیز به جبهه می رود به گزارش گرومراسم گرامیداشت عملیات مرصاد برگزار میشود
شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۲ ۱۶ مراسم گرامیداشت سالگرد عملیات مرصاد با حضور سردار شعبانی در کرمانشاه برگزار میشود به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کرمانشاه مراسم گرامیداشت سالروز عملیات غرورآفرین مرصاد با حضور سردار ناصر شعبانی جانشین مجتمع دانشگاهی امام حسینسخنرانی سردار شهید نورعلی شوشتری درباره عملیات مرصاد «آقا» فرمودند بدون معطلی به کرمانشاه بروید/ جاد
سخنرانی سردار شهید نورعلی شوشتری درباره عملیات مرصادآقا فرمودند بدون معطلی به کرمانشاه بروید جادهها پرخون و ماشینها پر از جنازه بودبرگشتم خدمت آقا گفتند چرا شما بهمریختهاید عرض کردم تلفن از غرب بود گفتنددر غرب حمله شده گفتم بله ولی گزارشات متناقض است ایشان در جواب گفتنروایتی از عملیات مرصاد/۲ دختر همسایهمان را وسط عملیات دیدم
روایتی از عملیات مرصاد ۲دختر همسایهمان را وسط عملیات دیدممنم صبا همسایه تان بازگیر و صبا قبلا در شهر پلدختر همسایه بودند و کاملا همدیگر را می شناختند اما با گذشت زمان یکی راه انقلاب می گیرد و دیگری راه ضد انقلاب به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس هنوز زمان زیادی ازهمزمان با فرا رسیدن عید فطر و سالروز عملیات مرصاد مراسم رونمایی از سایت «یا شهید» برگزار شد
همزمان با فرا رسیدن عید فطر و سالروز عملیات مرصادمراسم رونمایی از سایت یا شهید برگزار شدرونمایی از سایت یا شهید همزمان با فرا رسیدن عید سعید فطر و سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد در خانه شهید گلزار شهدای بهشت زهرای تهران برگزار شد به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس رونماعملیات مرصاد یک امداد غیبی بود/ زندگي شهيد رجايي الگوي سبك زندگي ايرانيان
استانها غرب همدان الهي تبار تاكيد كرد عملیات مرصاد یک امداد غیبی بود زندگي شهيد رجايي الگوي سبك زندگي ايرانيان همدان - خبرگزاري مهر معاون سياسي وامنيتي استانداري همدان با تاكيد براينكه عمليات مرصاد يك امداد غيبي بود زندگي شهيد رجايي را الگوي سبك زندگي براي ايرانيان معرفيمعاون تعاون بنیاد شهید استان زنجان: عملیات مرصاد نشانگر اوج هوشیاری رزمندگان اسلام بود
معاون تعاون بنیاد شهید استان زنجان عملیات مرصاد نشانگر اوج هوشیاری رزمندگان اسلام بودمعاون تعاون و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان گفت عملیات مرصاد نشانگر هوشیاری رزمندگان اسلام بود سید جمالالدین موسوی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در زنجان با اشاره بهانتشار کتاب «علی تجلایی به روایت همسر شهید» تا ماه آینده+ بخشهایی از کتاب
انتشار کتاب علی تجلایی به روایت همسر شهید تا ماه آینده بخشهایی از کتابکتاب علی تجلایی به روایت همسر شهید تا ماه آینده از سوی موسسه انتشاراتی روایت فتح منتشر خواهد شد به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس موسسه انتشاراتی روایت فتح تا یکماه آینده کتابی را تحت عنوان علیتشریح برنامههای سالروز «عملیات مرصاد»
یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳ - ۱۵ ۰۸ سخنگوی شورای شهر کرمانشاه گفت عملیات مرصاد باید به عنوان یک افتخار ملی بیشتر در کشور معرفی شود به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کرمانشاه جواد جعفری در نشستی که به منظور تشریح برنامههای سالگرد عملیات مرصاد در محل سالن جلسات ادامرصاد، عملیات شکست منافقین در اسلام آّباد و کرندغرب
مرصاد عملیات شکست منافقین در اسلام آّباد و کرندغرب تهران بزرگ- ایرنا- عملیات مرصاد عملیات شکست منافقین در اسلام آباد و کرند غرب در استان کرمانشاه است و خاطرات فرمانده ناحیه مقاومت بسیج شهرستان فیروزکوه که در عملیات مرصاد فقط 16 سال سن داشت خالی از لطف نیست سرهنگ پاسدار علی اکبشاهچراغی:عملیات مرصاد باخوانی شود
یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۷ ۲۵ فرمانده سپاه قائم آل محمد عج استان سمنان گفت عملیات مرصاد امروزه باید در بین نسل جوان ونوجوان جامعه بازخوانی شود چرا که نسل امروز تشنه خوراک معنوی است به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه سمنان سید محمدتقی شاهچراغی همزمان با سالگرد عملیاتعملیات مرصاد به روایت تصویر
عملیات مرصاد به روایت تصویر عکس فقط ثبت یک لحظه نیست عکس تاریخ را روایت میکند عکسها همیشه ماندنی هستند آنها لحظاتی تلخ و شیرین را روایت میکنند حرفی را که عکس میزند شاید کلام هیچگاه از پس گفتنش برنیاید کد خبر ۴۲۰۱۶۴ تاریخ انتشار ۰۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵ ۴۸ - 27 July 2014 عکعملیات مرصاد و سرنوشت منافقین منتشر شد
عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین منتشر شد تهران- ایرنا- کتاب عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین نوشته محمدعلی صدر شیرازی توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد به گزارش روز دوشنبه خبرنگار حوزه کتاب و ادبیات ایرنا کتاب عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین در دو بخش کلی تنظیم شده و پنجحرکت حیرت انگیز مادر شهید در مراسم تشییع فرزند +عکس
حرکت حیرت انگیز مادر شهید در مراسم تشییع فرزند عکس مادران ما به زینب رمز و نماد فداکاری اقتدا کرده اند به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز کاربران لبنانی شبکه های اجتماعی با انتشار تصویری از مراسم تشییع شهید مدافع حرم “محمدعلی عواضه” نسالروز آغاز عملیات «مرصاد»
جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸ ۴۹ آخرین عملیات جنگ تحمیلی نبردی بزرگ در جبهه غرب میان ایران و سازمان موسوم به مجاهدین خلق بود که در روز سوم مردادماه 1367 آغاز و پس از سه روز پایان یافت به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا صدام که در تعدادی از عملیاتهای خود درمسئول ستاد لشگر 32 انصارالحسین (ع) همدان در عملیات مرصاد: رمز پیروزی سپاه همدان در عملیات مرصاد ریشه در ایمان
مسئول ستاد لشگر 32 انصارالحسین ع همدان در عملیات مرصاد رمز پیروزی سپاه همدان در عملیات مرصاد ریشه در ایمان مردم داردمسئول ستاد لشگر 32 انصارالحسین ع همدان در عملیات مرصاد گفت نقش ارزشمند سپاه همدان در عملیات مرصاد و پیروزی آنان ریشه در دارالمومنین و ایمان آنها دارد به گزار-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها