واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
بخشی از رمانی که این روزها با بازی نیکول کیدمن روی پرده رفته است فرهنگ > کتاب - «اتاق خواب غیر عادی است و نا آشنا. نمی دانم کجا هستم، و چه طور شد که از این جا سردرآوردم. ماندم چه طوری باید خودم را به خانه برسانم.»
به گزارش خبرآنلاین، رمان «پیش از آنکه بخوابم» نوشته اس جی واتسون با ترجمه شقایق قندهاری از سوی انتشارات آموت به چاپ سوم رسید. رمانی که از سه بخش اصلی تشکیل شده است: زنی به نام کریستین (که در فیلم کیدمن نقشش را بازی کرده است) از خواب برمیخیزد، میبینید که شخص غریبهای کنار او خوابیده، وحشتزده برمیخیزد، سمت آینه میرود، اما، وقتی صورتش را در آینه میبینید... در ادامه داستان میخوانیم که او به خاطر تصادفی حافظه خود را از دست داده، به طوری که شوهر خود -بن- را هم مرتب از یاد میبرد و حافظه او اصطلاحاً هر بار ریست میشود! واتسون در رمان خود خواننده را همراه با راوی داستانش گاه به سراب حقیقت راهی میکند و در توهم سیرابی از آگاهی، تشنه وا مینهد تا حکایت را پی بگیرد و زمانی او را با قهرمان داستانش همداستان میکند که لذت جهل از گذشته را به خفت تحملناپذیر حقیقت زندگی ترجیح دهد هرچند سرانجام، حقیقت پیروز میدان است. در ادامه بخشي از ابتدای رمان «پیش از آنکه بخوابم» را می خوانیم:
اتاق خواب غیر عادی است و نا آشنا. نمی دانم کجا هستم، و چه طور شد که از این جا سردرآوردم. ماندم چه طوری باید خودم را به خانه برسانم.
من شب را همین جا گذرانده ام. با صدای زنی از خواب بیدار شدم و اولش خیال کردم او کنارم روی تخت خوابیده است، ولی بعد متوجه شدم دارد اخبار می گوید و دارم صدای ساعت رادیویی را می شنوم؛ و وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم این جا هستم؛ در اتاقی که نمی شناسم.
چشم هایم که به تاریکی عادت می کند، نگاهی به اطراف می اندازم. پیراهن راحتی ای به پشت درکمد لباس آویزان است؛ که برای یک زن مناسب است؛ ولی زنی که سنش از من خیلی بیشتر باشد. شلوار تیره رنگی مرتب و تا شده بر پشت صندلی میز توالت قرار گرفته است؛ ولی چیز دیگری به چشمم نمی آید. ساعت رادیویی ظاهر پیچیده ای دارد، ولی موفق می شوم با پیدا کردن دکمه ای ساکتش کنم.
تازه آن موقع است که با شنیدن صدای تو و نفس های بی نظمی از پشت سرم متوجه می شوم تنها نیستم. برمی گردم. حجمی از پوست و موی تیره که با رنگ سفید سایه روشن خورده می بینم. یک مرد. دست چپش از زیر روانداز بیرون است و حلقه ای طلا روی انگشت سوم دستش دارد. ناله ای را در گلو خفه می کنم. پس این مرد فقط پیر و سپیدمو نیست؛ بلکه ازدواج هم کرده است. من در خانۀ این مرد متأهل چه کار می کنم؟ به پشت دراز می کشم تا خودم را جمع و جور کنم. باید از خودم خجالت بکشم.
کنجکاوم بدانم زنش کجاست؟ یعنی باید نگران باشم که امکان دارد هرلحظه برگردد؟ دارم تصور می کنم آن سر اتاق می ایستد و با دیدن من جیغ می کشد و ناسزا می گوید. نمی دانم اگر واقعا سرو کله اش پیدا شد، چه طوری از خودم دفاع کنم. ولی انگار یارویی که تو تخت است، عین خیالش هم نیست. او یک غلتی زد و همین طور خرو پف میکند. سعی می کنم تا جای ممکن آرام و بی حرکت دراز بکشم. یادم نمی آید چه طوری در این وضعیت قرار گرفتم. حتما به مهمانی رفتم و حسابی از خود بی خود شدم... 6060
سه شنبه 17 تیر 1393 - 12:38:59
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]