واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: تربيت بدون فرياد!مي شود آيا؟
روزهای زندگی
کد خبر: ۴۱۳۸۲۶
تاریخ انتشار: ۱۵ تير ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۱ - 06 July 2014
يك ساعتي مي شود كه تمام مراحل قبل از خواب را انجام داده ايم،مسواك زديم،آهنگ گوش داديم،تمام كتاب قصه ها را يك به يك ورق زديم و راجع به همه عكس هايش حرف زديم،در آخر در آشپزخانه صف كشيده ايم و تا جا داشتيم آب خورده ايم.همه سر جايمان مستقر مي شويم(طاها و تارا روي تخت هايشان و ما پايين روي زمين در فضاي يك متري بين دو تخت) بابا امير برق را خاموش مي كند تا بقيه اعمال از قبيل بسم الله و صلوات و تشكر از خدا و...را سر جايمان به جا بياوريم.به محض خاموش شدن برق تارا از جايش بلند مي شود و آب طلب مي كند،با هزار ترفند برايش توضيح مي دهم كه به اندازه يك بشكه آب خورده و دلش درد مي گيرد و داستان دل دردهايش در شب هاي گذشته را برايش تداعي مي كنم تا دست از آب خواستن بر دارد.اما زهي خيال باطل...طبق اصول تربيتي بي توجه به غرغرهايش همراه طاها مراسم قرآن خواني را به جا مي آوريم در حالي كه تارا سفت و سخت مقاومت مي كند كه حرف نزنيم و بسم الله نگوييم و ...يك بند پشت سر هم نق مي زند. يكباره انگار چيز جديدي به ذهنش رسيده باشد شروع مي كند به جيغ زدن و اصرار بر اينكه از تختش پايين بيايد و كنار ما بخوابد،كاسه صبرم در حال لبريز شدن است.سعي مي كنم از شيوه پرت كردن حواسش استفاده كنم و شروع مي كنم به قصه گفتن راجع به تمام وسايل موجود در اتاق و پشت سر هم از خودم داستان هاي تخيلي مي سازم كه مثلا ساعت بايد سر جاي خودش بخوابد و لباس ها در كمد،سر جاي خودشان هستند،فرش و تخت و پنجره و پرده همه در جاي خودشان هستند و خرس و الاغ و سگ و گربه و ...همه بايد سر جايشان بخوابند و ...تارا تمام مدت گوش مي دهد و به محض تمام شدن هر قصه شروع مي كند به نق زدن كه "من مي خوام پايين بخوابم"،طاها خوابش برده،چشمهاي خودم سنگين شده طوري كه قربان صدقه اش كه مي روم دو تايش را در خواب مي گويم و يكي را در بيداري اما دست بر دار نيست.بابا امير وارد صحنه مي شود و پيشنهاد مي دهد كه همه بيرون مي رويم و در سالن كنار هم مي خوابيم،اما تارا پايش را در يك كفش كرده كه بايد در اتاق كنار ما بخوابد،همه خسته ايم.بابا تهديدش مي كند كه اگر آرام نشود بيرون مي رود و تارا بايد تنها بماند،صداي نق نق هايش حتي كم هم نمي شود،مي ترسم طاها هم بيدار شود،كلافه شده ام،واقعا خوابم مي آيد و مي دانم خودش هم خسته شده اما انگار با زبان خوش و جانم قربانت آرام نمي گيرد.
قاطي مي كنم و از كوره در مي روم و با يك جيغ ماورا بنفش(بدون ترس از بيدار شدن طاها)اولتيماتوم مي دهم كه:" تارا بس كن،خستم كردي،از اين رفتارت بدم مياد،ديگه نمي خوام صداتو بشنوم."و آخرش هم يك "دختر ِ بي ادب"ِ جانانه اضافه مي كنم تا حسابي دلم خنك شود.همه اين ها را با عصبانيتِ تمام در صدمي از ثانيه آنقدر بلند فرياد مي زنم كه امير وحشت مي كند.و تارا به عنوان آخرين دفاع از خودش مي گويد "من بي ادب نيسم،مامان بدِ" و خاموش مي شود.بالاخره سكوت حاكم مي شود اما من ديگر خوابم نمي برد،نه از عذاب وجدان ِ جيغي كه كشيده ام ،كه خيلي هم كار خوبي كرده ام و به نتيجه رسيدم و دخترك بعد از اين همه كشمكش آرام شد.خوابم نمي برد از عصبانيت از دست تمام مشاورها و روانشناس ها وهمه اصول تربيت ِ بدون فرياد،كه واقعا گاهي حرف مفت مي زنند،كه خونسرد باشيد و تهديد نكنيد و برچسب نزنيد و چه وچه...من مانده ام كه اين همه مطالعه در جهت كسب آمادگي براي رفتار با كودك را اين موقع شب كجاي دلم بگذارم؟؟؟تيتر تمام مقاله ها و سايت ها و كتاب هايي كه دو سال است همه زندگي مادرانه ام را پر كرده و باعث شده فكر كنم عجب مامان روشن فكر و با مطالعه اي هستم مقابلم رژه مي رود و سعي مي كند وجدانم را قلقلك دهد ،اما من كوتاه نمي آيم ،حداقل الان در اين شرايط از برخوردم پشيمان نيستم.
يعني چه؟؟اصلا لازم است گاهي بچه را دعوا كرد.اصلا اين ها چه مي دانند بچه نق نقو و اعصاب خورد كن داشتن يعني چه كه اينقدر براي خودشان تز مي دهند،الحق كه نفسشان از جاي گرم بلند مي شود. اصلا گور باباي تمام نكات و روش هاي تربيتي و كتاب هاي مختلف برخورد با كودك.
مامان نرگس/ وبلاگ روزهای زندگی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]