واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
نامه برادرزاده کیمیایی درباره یک بوسه + عکس از روزی که خودم را شناختم و کارگردان «قیصر» و «گوزنها» را عموی خود دیدم، تا این که یک شب به نام تو شد. شب مسعود کیمیایی. سازم را آوردم تا به تو بگویم ببین عمو جان ببین، بزرگ شدم، تو بزرگم کردی و پیشانیات را به احترام تمام مهربانیت بوسیدم. آن شب هرگز فکر نمیکردم، رسانههای معلومالحال و بیاطلاعی که یک عمر در کمینمان بودند، صورتم را شطرنجی کنند و با زشتترین ادبیات بنویسند: «تبلیغ رفتار نامتعارف خانم گیتاریست و کیمیایی»
در شبی که برای گرامیداشت مسعود کیمیایی، کارگردان با سابقه سینمای ایران برگزار شد، یک عکس، جنجالی به پا کرد که دهان همه از تعجب باز ماند. زنی در این مراسم گیتار نواخت و بعد از پایان اجرای خود پیشانی مسعود کیمیایی را بوسید. تصویر این اتفاق برای برخی از سایتها سوتفاهمی ایجاد کرد و آنها با صورت شطرنجی این خبر را منتشر کردند. این زن اما کسی نیست جز کارینا کیمیایی برادرزاده کارگردان گوزن ها. او با انتشار نامه ای که نسخه ای از آن را در اختیار سایت قرار داده به توضیح درباره این رابطه پرداخته و از عمویش پرسیده است “چطور این گروه مغرض را باید ببخشد؟”
کارینا کیمیایی دکترای موسیقی دارد و در یکی از فیلمهای کیمیایی بازی کرده است. او در نامه خود نوشته است: روزی که به یاد دارم، از روزی که خودم را شناختم و کارگردان «قیصر» و «گوزنها» را عموی خود دیدم، نمیدانستم دستهای تو مراقبم خواهند بود. حواسم به چشمهای نگران تو نبود و نمیدانستم این چشم مرا تا همین امروز و در آستانه ۴۰ سالگی، با دلی نگران خواهد پایید. تو پدر من، تو پناه من بودی، از همان روز تا به حال. از همان روزی که فهمیدم موسیقی را دوست دارم و موسیقی ژن مشترک ماست، اگر نبودی نمیدانم اصلا راهی لندن میشدم، اصلا تا دکترای موسیقی در این شهر مهگرفته تاب میآوردم، گیتار را آنقدر مینواختم تا به جهان پشت آن برسم. نمیدانم اگر نبودی آن شش آلبوم موسیقی زاده میشد یا نه. نمیدانم اگر تو عموی من نبودی آن انرژی جنگیدن را چطور باید زنده نگاه میداشتم که برای موسیقی بجنگم، موسیقی و گیتار را از آن هجو فراری دهم و بگویم موسیقی این نیست، گیتار همین ژستهای کودکانه نیست. شاید اگر تو عمویم نبودی نه آلبوم «گیتار و گربه گرسنه» را میدیدم، نه آن هیجان دوئت گیتار کلاسیک را با بزرگترین گیتاریست ژاپنی میچشیدم، نه کارینایی میشدم که امروز هستم … .تا این که یک شب به نام تو شد. شب مسعود کیمیایی. سازم را آوردم به پاس همه بودنهایت، نگرانیهایت، دلواپسیهایت. تا به تو بگویم ببین عمو جان ببین، بزرگ شدم، تو بزرگم کردی و پیشانیات را به احترام تمام مهربانیت بوسیدم. آن شب هرگز فکر نمیکردم، رسانههای معلومالحال و بیاطلاعی که یک عمر در کمینمان بودند، صورتم را شطرنجی کنند و با زشتترین ادبیات بنویسند: «تبلیغ رفتار نامتعارف خانم گیتاریست و کیمیایی» دلم شکسته عموجان. این نامه هم برای مرحم دل شکستهام مینویسم، تا تو که همه زندگی را یادم دادی، حالا هم به من بیاموزی، که چطور طاقت بیاورم که چطور تاب آوردی این همه تهمت و افترا را در همه این سالها. عمو جان بیا و بگو چطور ببخشم آنهایی که قلبم را شکستند، که چطور بخشیدی و ماندی در همه این سال. عمو جان، تو بگو، تو بگو که همیشه صدای تو خوب است.آموزنده
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]