تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806395512




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادداشت مسعود کیمیایی برای مرگ نویسنده صدسال تنهایی: از مدرسه مارکز خان نمی شود اخراج شد


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: یادداشت مسعود کیمیایی برای مرگ نویسنده صدسال تنهایی: از مدرسه مارکز خان نمی شود اخراج شد فرهنگ > ادبیات - اعتماد نوشت:

یک عصر در هاوانا، مثل خیلی از عصرها غمگین بودم، دو، سه شهر را یک جاده به هم وصل می‌کند که یک سمت جاده از عصر، اقیانوس است. موج‌هایی که به تن این جاده می‌خورند تا میانه آسفالت را خیس می‌کنند، این اندازه‌گیری که هر موج تا کجای جاده می‌آید و خیس می‌کند برایم سرگرمی بود. مارکز در همان اطراف یک مدرسه ادبیات به خرج خودش راه انداخت و قبول کرده بود خرج خانه و زندگی با استعدادها را بپردازد. گفته بود، خرج شما را ادبیات می‌پردازد، اما ادبیات خرج ادبیات نمی‌کند، خرج استعدادهایی را می‌دهد که فردا مثل «گزارش یک آدم‌ربایی» که حادثه‌یی وحشیانه است و دنیا باید آن را بداند، را فاش کند. این حادثه‌ها در انسان‌های امروز زیادند، نویسنده‌های این حادثه‌ها کمند. یکی از آن شاگردان که دختر بود می‌گفت: این حرفی که می‌ز‌نم برایم زیان دارد، اما از مدرسه مارکزخان نمی‌شود به آسانی شاگردی را اخراج کرد. حرفش آن بود اگر «وینا و یا تمام آنها که مثل اینفانته» مانده بودند، هنوز آواز فرانک‌سیناترا در خانه مادربزرگم ممنوع بود؟ همه جای این مدرسه مارکز بود. مال او بود. در جایی از این مدرسه مطلبی از مارکز نوشته بودند. زندگی همانی نیست که بر ما گذشته، آنچه در خاطرمان هست را به یاد بیاوریم، آنچه در خاطر داریم را روایت کنیم. یکی از شاگردان زیر این نوشته ادامه داده بود: تا خاطره‌ها تبدیل به روایت شوند چه ترس‌ها در آن خاطره‌ها شریک می‌شوند، خاطره‌هایی با روغن و سس‌ ترس. مارکز دلداده کلمبیاست در خانه پدربزرگش جان گرفت و بزرگ شد، «صد سال تنهایی» همه آن غریبی در خانه پدربزرگ است. چهار سال جست‌وجو می‌کند، تهدید می‌شود تا به آ‌ن حجم از خشونت ها برسد که مهم‌ترینش تناقض‌هایی بود که در تمام قدرت‌های کلمبیا می‌گشت. او، مارکز، دستش را که نارنجکی آماده در آن بود میان دنبه‌های قدرت کرد. آمریکایی‌ها، سران مواد مخدر را از زندان‌های کلمبیا می‌خواستند و پابلو اسکوار بزرگ خانه قاچاق، روی این عقیده‌اش پافشاری می‌کند، قبرها در کلمبیا آسایش بیشتری از زندان‌های امریکا دارد. علوم سیاسی که با حقوق خواند او را به سمت این فاشگری‌ها و چاله‌گردی‌های اجتماعی برد تا مردم کلمبیا خواستند در سال 2000 رییس‌جمهور سرزمین‌شان شود. یک جایی در یک سخنرانی دانشجویی که از آن پرهیز داشت گفته بود، صاحب حسی که من نویسنده شدم را می‌دانم کافکاست؛ اما صاحب حسی که رییس‌جمهور شوم را نمی‌دانم. بارها گفته بود مسخ کافکا دگرگونم کرد. معتقدم نوبل سال 1982 و جایزه‌های بسیاری که گرفته هیچ کدام به بلندای رییس‌جمهور نشدنش نیست، نویسنده‌یی با درخواست مردم رییس‌جمهور نمی‌شود. به قول لائو تسه، کسی که با عشق حکومت می‌کند، ممکن است ناشناخته بماند. وقتی گفت به جنبشی فکر می‌کنم که رهایی از تمام نهادهای سیاسی است به نظر رویایی آمد، اما همین فرازهای یک هنرمند است که از او جاودانگی می‌سازد. گابریل گارسیا مارکز در سال 1928 به نشان تولد درآمد، نشان رفتنش را آثارش معین می‌کند. نویسنده‌یی که همیشه تلخ به یاد داشت که کتاب «سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی» را در زمان دیکتاتوری پینوشه 15 هزار تای آن را در خیابان سوزاندند. یاد همان نوشته مارکز افتادم که در مدرسه هاوانا دیده بودم و بار دیگر همان متن را در یک مدرسه موسیقی در فرانکفورت دیدم . زندگی همانی نیست که بر ما گذشته، آنچه را که در زندگی شنیدیم را با روایت موسیقی بشنویم. به یاد دو چیز افتادم؛ نویسنده جوانی می‌گفت، «خیلی دوست دارم، آنقدر نخورم، تو پاریس بگردم، از یک کنسرت و یک اجرای خوب از موتزارت بیرون بیایم، تو باران راه بروم تا از گشنگی بمیرم.» برای این جور گشنگی مردن باید خیلی پول داد. و دوم یاد این شعر مایا کوفسکی افتادم. چنان که می‌گوید: «ماجرا تمام است قایق کوچک عشق در میان صخره‌های عرف و اخلاق درهم شکست. حسابم با زندگی پاک است نیازی نیست هدیه‌ها و زخم‌هایی را که داده‌ایم و گرفته‌ایم یکایک برشمارم عاقبت بخیر و خداحافظ»
231  



شنبه 30 فروردین 1393 - 07:57:49





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن