واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حاشیههای کاروان زائران صلح سوریه در اصفهان
از شوفر تاکسی اصفهانی تا اشکهای برنده جایزه صلح نوبل
کاروان زائران صلح سوریه که از شنبه در ایران به سر میبرند، به اصفهان سفر کرده و ضمن بازدید از اماکن تاریخی اصفهان بهویژه کلیسای وانک در همایش «همدلی ادیان برای صلح در سوریه» شرکت کردند؛ این سفر دارای حاشیههای متفاوتی بوده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی فارس، کاروان زائران صلح سوریه که از شنبه در ایران به سر میبرند، روز گذشته (یکشنبه) به اصفهان سفر کرد و ضمن بازدید از اماکن تاریخی اصفهان بهویژه کلیسای وانک در همایش «همدلی ادیان برای صلح در سوریه» شرکت کردند. این سفر دارای حاشیههای متفاوتی بوده است که اعضای این کاروان آن را در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی منتشر کردند برخی از آنها در زیر میآید. علی اکبر سیاح نوشته است: * 10 صبح، اصفهان، دروازه دولت، زیر باران - میدون انقلاب - کوجا؟ -میدون انقلاب تشریف میبرید؟ -زیری بارون موندی چی کار کونیم دیگه بیا بالا به میدان که رسیدیم میپرسم: شما خیابون نظر هم میرید؟ - برای چی چی میخی (به فتح خ!) بری اونجا؟ بی مقدمه برای اینکه راننده را از سرم باز کنم میگویم: کلیسای وانک. باید برم اونجا برای هماهنگی یه برنامه برای آوارههای سوری و برنامه ادیان برای صلح. لبخندی زد و تا جلوی در کلیسا تخته گاز رفت؛ خواستم حساب کنم که گفت: اینم کمکی ما به کمپینی شوما. فقط شوما جوونا بایستی بیشتر مطالعه کونید. یوخده هم منظم تر باشین من هاج و واج مانده بودم که این بنده خدا شوفر بود یا یکی از خیل فارغ التحصیلان بیکار دانشگاه! او همچنین میگوید: * به سمت کلیسای وانک که میرویم تعدادی از گردشگران ایتالیایی و استرالیایی کشیشهای همراه کاروان را میبینند و از برنامه سوال میکنند وقتی متوجه میشوند که مسئله مربوط به سوریه و کاروان زائران صلح است با کاروان همراه میشوند و در مراسم دعا در کلیسای وانک و در همایش شرکت میکنند و خیلی از مراسم لذت میبرند.
* به مسجد شیخ لطفالله که میرویم اینکه صدا در زیر گنبد آن به خوبی انعکاس دارد برای اعضای خارجی کاروان اعجاب برانگیز است؛ آن را معجزهای در 300 – 400 سال پیش میدانند؛ یکی نیز اذان میگوید و مادر مریم اگنس تحت تاثیر قرار میگیرد. *یک شیخ شیعی، یک عالم علوی، یک کشیش ارمنی و پدر دیو اسمیت از اعضای کاروان وارد کلیسای وانک میشوند، مراسم عبادی برگزار میشود و هر کدام به زبان خود یکی فارسی، دیگری عربی و دیگری ارمنی و آخری به انگلیسی برای صلح در سوریه دعا میکنند. روحالله رضوی نیز نوشته است: * اسم کاملش مایرید مارگارت ماگوایر است، صدایش میکنیم: مادام ماگوایر. زنی است اصالتا ایرلندی، پا به سن گذاشته و صاحب نام در میان فعالبن ضد جنگ دنیا. در جریان درگیری های میان ایرلند و انگلیس بود که خواهرزادههایش را از دست میدهد و پس از آن وارد فعالیتهای صلح طلبانه میشود.
مادام ماگوایر سه سال قبل از پیروزی انقلاب موفق به دریافت جایزه صلح نوبل میشود و از آن زمان تاکنون تمام زندگیاش را وقف توقف جنگها و خونریزیها کرده. بارها در حمایت از حقوق مردم فلسطین بر ضداسراییل صحبت کرده، بارها سیاستهای آمریکا را به چالش کشیده و حتی در آمریکا دستگیر شده، بارها از حقوق هستهای مردم ایران حمایت کرده و بارها دولت انگلیس را بخاطر همراهی با سیاستهای جنگطلبانه آمریکا نقد کرده. علی رغم شهرتش، مادام ماگوایر بقول ما خیلی خاکی و بی ادعا است. با همه گرم میگیرد و حواسش به خیلی مسایل جزیی جمع است. همیشه روی صورتش لبخند است؛ چیزی که همه را بیاد مادربزرگهای دوست داشتنی زمان کودکیشان میاندازد. این لبخند اما بعضی اوقات خیلی زود تبدیل به بغض و اشک میشود؛ مثل وقتی که در کنفرانس خبری با بغض صحبت از رنج و عذاب مردم سوریه می کرد یا وقتی که در میانه مسجد امام اصفهان، بعد از شنیدن صدای دلنشین اذان توسط یکی از بچههای گروه، اشک در چشمانش حلقه زد؛ برای ما بودن در کنار چنین انسانی تجربهای است ارزشمند که برخی اختلاف دیدگاهها، چیزی از آن نمی کاهد. * دیروز وقتی دیدار از کلیسای وانک تمام شد رفتیم دوری در نقش جهان زدیم و بعد از صرف بستنی به طرف اتوبوس راه افتادیم. تیم خسته بود؛ از 6 صبح زده بودیم بیرون و کل روز را در راه بودیم. پیرترها (یعنی کسانی که بالای 65 بودند!) واقعا بهشان فشار آمده بود و اگر نبود برنامه جذاب کلیسای وانک خیلی زودتر از اینها میافتادند؛ در خستگی شان همین بس که میناکاریها و نقره کاریهای دلربای مغازههای نقش جهان، دلی از اعضای تیم نبرد. * شب را بنا بود در اصفهان بمانیم و محل اسکان متعلق بود به دانشگاه بزشکی اصفهان. ساده بود و راحت. ساعت 9 رسیدیم و دو تا دو تا تخسشان کردیم توی اتاقها و گفتیم برای شام خبرتان میکنیم؛ نشان به آن نشان که دوساعت گذشت و شام نرسید! گفتیم ظهر جوجه و کباب خوردند شام یک چیز سبک و متفاوت بگیریم که این وسط من یاد حس نوستالوزژی کودکی و مغازههای فلافلی جلوی مدرسه افتادم و پیشنهاد فلافل و سمبوسه برای شام دادم و احمد [پاهنگ] بیچاره که تا 11 شب بیرون بود دنبال دستور ما. وقتی با فلافلها رسید که همه با شکم گرسنه خوابیده بودند و هرچه در اتاقها را زدیم کسی جوابی نداد و هیات همراه ایرانی ماند و 120 قرص فلافل و 15 عدد سمبوسه بندرعباسی که از خجالتشان تا پاسی از نیمه شب در آمدیم! صبح روز بعد حتی یکنفر از نخوردن شام حرفی میان نیاورد. به این می گویند فعال صلح! انتهای پیام/س
93/01/18 - 11:46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]