واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
زيارت سرخ/ شهیدی که میهمان امام رضا شد
اخيرا مجموعهاي از داستانهاي كوتاه دفاع مقدس با عنوان "همسفر سرخ" به قلم نويسنده، پژوهشگر و شاعر متعهد كامران شرفشاهي توسط انتشارات تجلي مهر، چاپ و منتشر شده و حاوي هفت داستان ميباشد.
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، اخيرا مجموعهاي از داستانهاي كوتاه دفاع مقدس با عنوان "همسفر سرخ" به قلم نويسنده، پژوهشگر و شاعر متعهد كامران شرفشاهي توسط انتشارات تجلي مهر، چاپ و منتشر شده و حاوي هفت داستان به نامهاي همسفر سرخ، لحظه سرخ، آبي سرخ، و اگويه سرخ، عقيق سرخ، روايت سرخ و زيارت سرخ ميباشد. يكي از داستانهاي كوتاه اين مجموعه به نام زيارت سرخ را حضور خوانندگان عزيز صفحه عشق تقديم ميكنيم:
پيرمرد مانند ابر بهاري اشك ميريخت و به هر كس كه براي تسلي به او نزديك ميشد ميگفت: هيچ آرزويي نداشت جز زيارت امام رضا (ع).
و بيآنكه منتظر پاسخي باشد، پرنده نگاهش به سمت تابوتي كه در پرچم سه رنگ پيچيده شده بود و بر دوش خيل مردم تشييع ميشد، به پرواز در ميآمد.
در ظهر داغ قبرستان، جمعيت مردم سوگوار موج ميزد و هر كس تلاش ميكرد تا خودش را به تابوت برساند و آن را لمس كند.
چشمها تمامي اشك و خون بود و فضا پر بود از نواي تكبير و تهليل و صلوات.
گاه نيز جمعيت براي بيان احساسات خود لب به شعار باز ميكرد:
اين گل پر پر از كجا آمده
از سفر كرب و بلا آمده...
پيرمرد در طول عمرش چنين منظرهاي را به چشم نديده بود، هر سو نگاه ميكرد انبوه جمعيت موج ميزد و چهرهها از اندوهي عظيم و بيكران سرشار بود و همين حضور با شكوه، قلبش را بيشتر ميفشرد.
هنوز نميتوانست باور كند جسدي كه درون تابوت به سوي آرامگاه ابديش بر دوش تشييع ميشود، پيكر فرزند دلبند اوست كه در عمليات "ثامن الائمه" به شهادت رسيده است.
خاطرات روزهاي خوب گذشته بياختيار به ذهنش هجوم ميآورد، روزهايي كه با همسرش نذر كرده بود كه اگر خداوند به او پسري بدهد اسمش را "رضا" بگذارند و براي پابوس امام رضا (ع) هر سال او را به مشهد ببرند.
روزهايي به رنگ آسمان، روزهاي شيرين سفر، تابستانها چه صفايي داشت مشهد و زيارت امام رضا(ع) دسته جمعي.
تابوت ديگر از حركت باز ايستاده بود و دو مردي كه درون قبر ايستاده بودند، انتظار ميكشيدند تا هر چه زودتر تابوت را بر زمين بگذارند.
پيرمرد از توقف تابوت، دلش ريش شد و جملاتي را بر زبان آورد كه براي اطرافيانش نامفهوم بود. او به كمك مرداني كه زير بازوهايش را گرفته بودند به سختي قدم برميداشت و هر بار كه به ياد ميآورد تا لحظهاي ديگر ميتواند چهره فرزندش را براي آخرين بار ببيند، بياختيار چشمهايش به اشك مينشست.
تابوت را كه بر زمين گذاشتند، پيرمرد روي خاكهاي نرم كنار قبر بر زمين نشست و در حالي كه به درون قبر نگاه ميكرد: گفت:
رضا جان منزل نو مبارك!
جواناني كه اطراف پيرمرد بودند مراقب بودند به او آسيبي نرسد و سعي ميكردند تا مراسم تدفين با سرعت بيشتري انجام شود. آنها بدون معطلي در تابوت را باز كردند و با كمك دو مردي كه درون قبر ايستاده بودند، جسد را از تابوت به قبر منتقل كردند.
پيرمرد به درون قبر خم شد تا براي آخرين بار چهره جوان شهيدش را ببيند، اما بلور اشكهايش اجازه نميداد، او سراپا اشتياق بود و نميخواست اين فرصت ناياب را از دست بدهد. حالا كه دوباره به هم رسيده بودند. او ميتوانست بار ديگر پسرش را ببيند و براي هميشه با او وداع كند، چشمهايش ياري نميكردند. با اين حال با آستين پيراهنش چشمهايش را پاك كرد و با تمام وجود به جسدي كه درون قبر آرام گرفته بود نگاه كرد.
اين جسد اگر چه جسد يك شهيد جوان بود ولي هيچ شباهتي با فرزند او نداشت.
پيرمرد بيشتر دقت كرد، فرياد كشيد اين جوان پسر من نيست! جمعيت تكان خورد و بهت زده، تمام نگاهها به درون قبر دوخته شد. حق با پيرمرد بود اين جسد هيچ شباهتي به فرزند او نداشت.
ناگهان مردي با عجله خود را به جمعيت رساند و گفت: تابوت را باز نكنيد، اشتباهي رخ داده، جسد شهيد شما به مشهد رفته و پس از طواف حرم امام رضا به قبرستان برده شده و آنجا...
پيرمرد ديگر هيچ چيز نميشنيد، لبخندي بر لبانش نقش بست و زير لب گفت: يا امام رضا (ع) از اينكه فرزندم را طلبيدي، ممنونم. 101
۱۳۹۳/۱/۱۰ - ۱۳:۲۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]