واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۶
برای تداوم و سلامت این انقلاب در درجه اول اخلاق اسلامی را رعایت کنید و نکند خدای نکرده دیگران از دست شما ناراحت شوند ... به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) – منطقه گیلان،محمدتقی علومی در سال 1345در رشت متولد شد. دوره ابتدایی را در دبیرستان شهید کریم نوبخت و دوره راهنمایی را در مدرسه نظام الملک و مقطع متوسطه را در دبیرستان جهاد فرهنگیان گذراند . وی در بسیج مستضعفین به دفاع از انقلاب پرداخت و بارها به دلیل دفاع از ارزشهای اسلامی خود و خانوادهاش مورد تهدید گروهکهای منافقان قرار گرفت از جمله فعالیتهای وی شرکت در عملیات پاکسازی جنگل «چوکا» از دست منافقان بود. با آغاز جنگ تحمیلی، شهید علومی به جبهه جنوب اعزام شد، سپس به کامیاران و پس از آن به سنندج و مریوان اعزام شد و سرانجام پس از استقرار در پایگاه «کماسی» واقع در خاک عراق روز سوم آذرماه 1362 هنگامی که به همراه دیگر بسیجیها برای تامین جاده تدارکات عازم بودند در کمین گروهکهای مزدور قرار گرفتند و پس از مقاومتهای بسیار شهید شدند. در ادامه خاطرات این شهید را از زبان مادرش صغری صداقتی میشنویم. وی میگوید:محمدتقی از همان دوران بچگی مهربان و با خدا بود و از کلاس پنجم که هنوز روزه گرفتن بر او واجب نبود، تمام روزههایش را میگرفت، مدام در پایگاهها و مساجد و راهپیماییها شرکت میکرد. وقتی به سن 16 سالگی رسید اصرار کرد که من میخواهم به جبهه بروم، مرحوم حاج آقا(پدر شهید) میگفتند دیپلمت را بگیر بعد برو که بالاخره در شب قدر ماه مبارک همان سال حاج آقا رضایتنامه آقا محمدتقی را امضا کرد اما قول داد که درسش را بخواند. به من هم که دل نگرانش بودم میگفت: «مامان جان شما مگه آرزو نداری بری کربلا، خوب باید بذاری برم تا با کمک رزمندهها راه کربلا را باز کنیم». زمان اعزام محمدتقی، من در قم منزل یکی از اقوام بودم، دخترم با من تماس گرفت خبر داد که محمدتقی فردا اعزام میشود. گفتم براش وسیله، لباس، پول بگذارید، گفت مادر میگوید هیچ چیز نمیخواهم همین لباس بسیجیام کافی است که گفتم من هم میسپارمش به خدا. به خواهر و برادر و پدرش گفته بود که برای بدرقهاش نروند چون ممکن است بعضیها پدر و مادر یا خواهر و برادر نداشته باشند و ناراحت شوند؛ خلاصه از مهدیه رشت اعزام شد و رفت به جایی که آرزویش را داشت. موقع امتحاناتش برمیگشت امتحانش را میداد و به جبهه میرفت؛ سه ماه بود که رفته بود و خبری از او نبود برخی خواب دیده بودند که شهید شده، در ماه محرم هر سال محمدتقی مداح مسجد بود اما ماه محرم آن سال، اهالی مسجد مداحی پسرم را نشنیدند تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. محمدتقی روز 28 صفر در کماسی عراق شهید شد و بخاطر وضعیت بد موجود پیکر پسرم و دیگر شهدا 15 روز در منطقه ماند. روزی که پسرم را آوردند همه رفتیم سپاه رشت. وقتی رسیدیم جلوی درب ورودی به حدی شلوغ بود که به زحمت وارد معراج شهدا شدیم، با اینکه سر و صورتش کلی ضربه دیده بود اما پوستش مثل ماه روشن بود، لباسش خاکی و خونی بود به او گفتم محمدتقی جان به آرزوت رسیدی مادر. محمدتقی را با کفنی که حاجآقا از مکه آورده بود پوشاندیم و لباس خاکی و خونیاش را در آوردیم. برادر بزرگش لباسهای بسیجی محمدتقی را برداشت و گفت من باید اینها را بپوشم و بروم جبهه که ایشان هم از ناحیه دست در کرمانشاه جانباز شده است، پیکر پسرم دو شب در سپاه رشت ماند و در یک تشییع باشکوه به خاک سپرده شد. پس از شهادت محمدتقی، احمد خدادادی (دوست صمیمی شهید علومی) و مسعود جوادی(پسر خاله شهید) به جبهه رفتند و در شلمچه شهید شدند. پسر من و تمام فرزندان ایران که به قیام امام خمینی(ره) لبیک گفتند به خاطر حفظ اسلام و قرآن، شهید شدند اگر آن زمان آنها اسلحه به دوش گرفتند و تا پای جان جنگیدند؛ جوانان امروز باید با حفظ حجاب و پاکدامنی به جنگ با بیگانه بروند وسربازان خوبی برای امامزمان(عج) باشند. قسمتی از وصیتنامه شهید محمدتقی علومی: با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و همچنین با سلام به خانوادههای شهدا که با صبر و استقامتشان باعث ایجاد روحیهای عالی در وجود رزمندگان ما شدند که انشاالله ما خدمتگزاران انقلاب اسلامی ایران رهرو این شهیدان گرانقدر باشیم. براداران و خواهران عزیز از آنجایی که من میدانم این وصیتنامه را در مجلس ختم من میخوانید و همه حتما در حال گریه کردن و یا ناراحت هستید اما تنها خواهش من این است که نکند خدای نکرده برای من گریه کنید که من بخاطر الله رفتم و کشته شدم، گریهتان فقط برای سیدالشهدا و اسلام باشد چرا که ما هرچه داریم از همین اسلام است. براداران و خواهران عزیز همانطوری که شما میدانید در بیشتر وصیتنامههای شهدا نوشته شده اینکه امام را فراموش نکنید و نگذارید قلب پر محبت امام بزرگوار ما شکسته شود. خوب ما بایستی به ندای این رزمندگان که در جبههها حماسه میآفرینند لبیک گفته به آنها بگوییم که «براداران رزمنده شما همچون شیران روز و زاهدان شب در جبههها باقی بمانید و اسلام ما را به همه دنیا ترویج کنید ما هم در پشت جبهه در سنگر مسجد با شما همکاری خواهیم کرد.» مادر و پدر عزیرم اگر در طول این چند سال از من بدی دیدهاید مرا ببخشید، مادر عزیزم من که به عنوان پسرتان انتخاب شدم به شما افتخار میکنم که زینبوار پسر خود را به میدان جنگ فرستادهاید و پدر عزیزم من که بزرگ شده دست شما هستم و اینچنین تربیت شدهام باز هم مثل مادر به شما افتخار میکنم که مانند حبیبابن مظاهر پسرتان را به سر حداد جنگ فرستادهاید و من برایتان دعا میکنم. از اینکه خداوند طول عمر زیاد به شما عطا کند. مادر مهربانم و پدر عزیزم من امانتی بودم پیش شما و شما هم، امانتی که خداوند پیش شما گذاشت را به طور احسن به خداوند پس دادهاید. باشد که خداوند شما را در کارهایتان موفق ومؤید بگرداند. انشاءالله. برادارن و خواهران همانطوری که میدانید تنها راه سلامت و دوام یک جامعه بستگی به اخلاق خوب دارد پس سعی کنید برای تداوم و سلامت این انقلاب در درجه اول اخلاق اسلامی را رعایت کنید و نکند خدای نکرده دیگران از دست شما ناراحت شوند چون با آنها برخورد خوبی نداشتیم، نه اینطور نباشد. و خودتان که بیشتر میدانید پس لازم به توصیه و سفارش نیست. انشاءالله که مرا میبخشید. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]