تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه يكى از شما به خانه خود وارد مى‏شود، سلام كند، چرا كه سلام بركت مى‏آورد و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816658502




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بهار دارد می‌آید


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
بهار,شعر
بهار دارد می‌آید بهار دارد شاخه‌شاخه از درختان چنار پایین می‌آید، می‌نشیند روی قالیچه ترکمنی اجدادی‌ام،‌ می‌نشیند کنار سفره هفت‌سین مادر بزرگ که این روزها فقط دو رکعت با خودش فاصله دارد که حالا انگشتان نیایشش از زلالی سرشار است،‌ که چشم‌های روشنش تازه از آسمان بازگشته است.




بهار می آید می نشیند کنار تنگ شیشه ای ماهی های قرمز، که بی قراری شان را با «دُم بازی» هایشان به رخ آب می کشند در روبه روی آینه ای قدیمی که سالی یکبار از صندوق جهیزیه مادربزرگ بیرون می آید و می نشیند کنار قرآنی که اسکناس های تا نخورده از لابه لای آیاتش، با دست های وضودار پدر، بیرون آورده می شود و با لبخند می رسد به دست های کودکانه ما؛ دست هایی که هنوز فرسنگ فرسنگ تا گناه فاصله دارند، که هنوز در آسمان یله مانده اند، که هنوز بارانی نشده اند. حالا ماهی های قرمز، که به تعداد اعضای خانواده ما هستند، دور خودشان می چرخند و تمام تنگ را، که این روزها، دنیای شیشه ای شان شده است، می چرخانند. ماهی هایی که چون لپ های گل انداخته مهری، خواهرم را می گویم، اناری هستند. بهار می آید با دل نازکی های همیشگی اش، تا قند آب شود در دل زمین، در دل بنفشه هایی که مدتی است وطنشان را در جعبه ای چوبی، چهارراه به چهارراه با خود می برند، تا قند آب شود در دل گل های رنگ ورو رفته قالی دست بافت مادرم، تا قند آب شود در دل گل های قدیمی روسری مادرم، که یادگار آخرین سفر پدربزرگم به مشهد است. بهار می آید تا پیراهن گل گلی خواهرم که سه عید را با آن به جشن ایستاده است و هر بار در جواب «پیراهنت قشنگه مهری جان، از کجا خریدی؟» فقط شرمیده است و همرنگ ماهی های تنگ، پا به پای صورت قرمز و شرمناکش، لبخند زده است. بهار می آید، با ابرهای دل نازکش که بارانی می شوند حتی در روزهای آفتابی. بهار می آید تا آدم برفی ها را به دریا برساند، تا آسمان را به گریه بکشاند، تا آبی باشد بر آتش اجاق های ایلیاتی مان، تا دوباره میش های بلوچی بره هایشان را به صحرا ببرند و اسب های ترکمنی با یال های رهایشان مسیر جاده ها را نشان دهند. بهار دارد می آید، با باران هایی که قرن هاست می بارد «پشت خانه هاجر» و هاجر سال هاست که عروسی دارد و هنوز با «کفش های قرمزی اش» می خوابد. بهار دارد می آید و من همچنان می مانم زیر این باران و نمی دانم چرا بارانی که «پشت خانه هاجر، جرجر می بارد» فقط مرا خیس می کند. بهار دارد می آید تا خانه ها را بتکاند مثل درخت گردوی باغ حاج عمویم. مثل درختان توت دره «کن»، مثل سرشاخه های ترد بیدهایی که این روزها جنون زده اند، مثل پیراهن تازه شسته شده «صغری» در دست های مادرش، قبل از این که روی بند رخت برود. بهار می آید، فرقی نمی کند که نشسته یا ایستاده باشیم. مهم انتظارمان است که حالا دلمان را به آشوب کشانده است، که حالا چشم هایم را گسترده است بر جاده هایی که به بیابان می روند و ما را نشانده است پشت پنجره هایی که از آن فقط می شود دیوارهای سیمانی همسایه ها را نگاه کرد. ما منتظریم تا کنار سفره هفت سین، پا به پای حافظ، غزلی تازه سربیندازیم، مثل مادربزرگم که روز اول زمستان هر سال ژاکت کاموایی «یقه اسکی» سر می اندازد برای پدرم و پدرم چله کوچک و بزرگ را با خیال آن ژاکت گرم می ماند. بهار دارد می آید و ما با «یا مقلب القلوب و الابصار» به انتظار نشسته ایم، با جوانه هایی که در دلمان جوان می شوند و جهان را به جاودانگی می کشانند. بهار دارد می آید و ما منتظریم تا حکم «میر نوروزی» را با جان بنیوشیم، حالا:
عید است و می وزد نفس روشن درخت جاریست آب و آینه از دامن درخت عید است و باید از نفس گل مدد گرفت از نغمه های قدسی بلبل مدد گرفت عید است و چار کنج دلم لاله پروراست سرشار از آسمان پر بال کبوتر است باید کنار پنجره رفت و سپید شد باید به بام عشق بر آمد، شهید شد دکتر محمود اکرامی فر / جام جم


سه شنبه 27 اسفند 1392 2:54





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 164]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن