تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه مؤمن بيمار شود سپس خداوند شفايش دهد، آن بيمارى كفّاره گناهان گذشته و پندى بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815992198




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وعده دیدار تنها دلخوشی مادر


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:

وعده دیدار تنها دلخوشی مادر شهرری- ایرنا- ساعت ها و روزهای هفته را در این زندگی ماشینی پر سر و صدا تنها با این امید سپری می کند قرارش روز پنجشنبه بر سر مزار تا چند لحظه از عمر خود را با فرزندش درد و دلی کند این مادر شهید.


به گزارش ایرنا، مادر شهید ˈمحمدرضا علی گلیانˈ خود می گوید تنها دلخوشی ام ، وعده دیدارهای گاه به گاه روزهای پنجشنبه است.
چهره اش نورانی است که؛ نشان ایمانی محکم و استوار از جنس حضرت زینب (س) است و لایق قربانی دادن. دامنش محل معراج و دستانش پلکان عروج مادر شهید است و تقدیری اگر هست؛ به واسطه فرزندی است که جانش را در جهاد فی سبیل الله تقدیم معبود خود کرده است.
اما او جهادی بس عظیم انجام داده است و میدهد او دل کنده از هر آنچه که زندگی اش بوده و ˈمحمدرضاˈ سراغ دل خویش رفته است. راه افتادنش را، زبان گشودنش را، قد کشیدنش همه را با چشمان و گوش هایش شنیده و دیده است و زمان آزمون الهی، مردانه پای اعتقاداتش ایستاده و فقط گفته است ˈبروˈ و...
*** مادر شهید محمدرضا علی گلیان
نامش ˈکبری ایپک لوˈ است. مادر چهار پسر و یک دختر. محمدرضایش فرزند چهارم خانواده است. زرنگ ودرس خوان. آنقدر که همه امید به رتبه نخست کنکورش داشتند. اما دلش را خدا در دانشگاه دیگری پذیرفت. جبهه شد مکان تحصیلش و خاک شلمچه محل پذیرفتن و عروج.
محمدرضا سال چهارم دبیرستان رشته الکترونیک بود. خیلی درس خوان بود. همیشه شاگرد اول بود. اونقدر با استاداش رابطه اش خوب بود که حد نداشت. یه روز که رفته بودم مدرسه شون دیدم رو شونه معلمشونه. اول فکر کردم دوستشه. گفتن نه بابا این معلمشونه. اونقدر که با اینها دوست و صمیمی بود.
بعد شهادتشم که مدیرشون اومد وبراش سخنرانی کرد و گریه و زاری.اصلا یه چیز دیگه ای بود. یه چیز می گم یه چیز می شنوی. من همه بچه هام مومن و مذهبی هستن ولی هیچ کدوم به پای محمدرضا نمی رسن.
برای بار دوم که داشت می رفت جبهه گفتم محمدرضا نرو بمون برای کنکور بخون. گفت مامان تو که می دونی من اگه کنکور بدم نفر اول می شم. حالا بزار برم جبهه. بیست چهارم دی ماه شهید شد دیگه بر نگشت که کنکور بده.
پدر را محمدرضا، خود راهی جبهه کرده است. آنقدر با پدر رفت و آمد که شهادت قسمت خودش شد و رساندن خبر شهادتش به مادر نیز قسمت همسر شد. سخت و جانگاه بود خبر شهادت فرزند را پدر به مادر برساند. اما گویا خدا این بار خود، پدر را قاصد این خبر کرده است.
محمدرضا اونقدر تو گوش پدرش خوند که بابا تو جبهه به شما نیاز هست؛ پدرش هم به عنوان راننده رفت جبهه. خبر شهادتش رو هم پدرش برامون آورد.
تو کربلای 5 تو خط مقدم بود. تیکه تیکه شده بود. دستاش، پاهاش همه جاش تیکه تیکه و قطع شده بود. فقط صورتش یه کم سالم مونده بود. یکی از دوست هاش مجروح شده بود. گفته بود اگه محمدرضا رو از زمین جمع نکنید منو هم عقب منتقل نکنید من هم نمی یام. دیگه مجبور شده بودن، محمدرضا رو هم به عقب منتقل کنند.
که اگه نمی کردن احتمالا مفقود می شد. به پدرش گفته بودن که پسرت مجروح شده. برو ببینش. رفته بود دیده بود که شهید شده. اومد که خونه، یک روز به ما نگفت. فرداش خبرشو بهمون گفت. من اصلا صدام در نمی یومد. می گفتم کسی نباید صدای منو بشنوه. خیلی برام مهم بود کسی صدای گریه منو نشنوه.
محمدرضا جمعا دو بار رفت جبهه. بار آخر مهر رفت و بیست و چهارم دی شهید شد. بار آخر که داشت می رفت، همش پشت سرش آب می ریختم. می گفتم برو ان شاالله بر می گردی. ولی رفت و عاقبت بخیر شد زیرا برگشت به دنیا چیزی جز خسران نیست.
***شهید محمدرضا علی گلیان
کارهایش مخلصانه بود و فقط برای رضای خدا. همین کارهای بی ریایش بود که او را از دیگران متمایز می ساخت. مانند مهمانی بود که هر لحظه عزم سفر بر سر داشت. همه اهل خانه همین حس را نسبت به او داشتند.
از بس این بچه، بچه خوبی بود که حد نداشت. از وقتی که خودش رو شناخت، بچه هایی که تو کوچه بودن رو می آورد تو خونه و بهشون نماز یاد می داد. تقریبا 10 سالش بود. اصلا برای ریا کار نمی کرد. بعد از شهادتش هم از میدان خراسان اومدن گفتن شما نمی دونید که این برای ما درس قرآن می داده.
ولی ما خبر نداشتیم. مثله مهمون بود خونمون. هر کس از بیرون می یومد. هر چی داشت می گذاشت جلوی این. خیلی مظلوم بود. همه چیزش با بقیه فرق می کرد. ظاهرش، روحیاتش و اخلاقش اصلا موقع به دنیا اومدن صورتش نورانی بود.
از وقتی که بچه بود من هر وقت که می خواستم صورت اینو نگاه کنم صلوات می فرستادم. خیلی سعی می کرد حق الناس رو رعایت کنه. یه بار پدرش برای اینکه چاه خونه پر نشه. فاضلاب رو کشید تو کوچه که بره تو جوب. اومد و گفت بابا آخه این چه کاریه که می کنی. خوب چاه پر بشه تخلیه اش می کنیم دیگه. این کار درستی نیست. من که تو رو حلال نمی کنم دیگران که جای خود دارن.
*** مزار شهید محمدرضا علی گلیان
محمدرضا که شهید شد؛ خواب شب قبل مادر و پدر نیز به سادگی تعبیر شد هر دو خواب پرگشودن و به خدا رسیدن فرزندشان را دیده بودند. همان فرزندی که چون میهمان خانه شان بود و با دیگر فرزندانشان تفاوتی قابل ملاحظه داشت.
هم من و هم پدرش شب قبل از شهادت محمدرضا خوابشو دیده بودیم. شبی که شهید شد خواب دیدم که یه پرنده سفید رنگ اومد تو اتاق گفتم این پرنده از کجا اومد. گرفتم تو دستم و یک آن دیدم، پنجره اتاق به سمت حرم امام حسین (ع) باز شده همین جور این پرنده رو گرفتم هوا پرواز کرد به سمت حرم پر کشید و رفت. باباشم دقیقا همون شب تو جبهه خواب دیده بود که با محمدرضا هر دو به سمت بالا دارن میرن تا اینکه به جایی میرسن که محمدرضا می گه بابا شما نمی تونی بیای. شما برو پایین بعد دیده بود اون رفته بالا و پدرش هم محکم افتاده پایین.
یه عکسی هم ما برای حجله اش دادیم که خودش اصلا ندیده بود. رفته بود عکس گرفته بود و از پدرش خواسته بود که از عکاسی بگیره باباش که گرفته بود آمده بود تا بهش بده گفته بودن، اینها رفتن جلو خط مقدم که دیگه چند روز بعد شهید می شه و همون عکس شد عکس حجله اش.
از بعد شهادتشم همیشه احساسش می کنم. یه بار شب قدری دیدم با همون لباس بسیجی اومد و زانو زد جلوی پام خدا شاهده توی خونه هم که هستم همیشه کنارمه خوب شهدا زنده هستن دیگه بایدم احساسش کنم چون من یک مادرم.
687/1724

: ارتباط با سردبير


[email protected]




08/12/1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن