تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):روزه دارى (در حكم) دهانى است كه جز به خير سخن نگويد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819239623




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ای مادران، مبادا ناله کنید و شرمنده حضرت زینب (س) شود


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:

وصیت یک شهید: ای مادران، مبادا ناله کنید و شرمنده حضرت زینب (س) شود شهرری- ایرنا- یک شهید دوران دفاع مقدس گفت: مادران شهدا مبادا از رفتن فرزندانتان ناله کنید که فردای قیامت در محضر خدا نمی توانید جواب حضرت زینب (س) را بدهید.


به گزارش ایرنا، شهید ˈسعید اسکندریˈ در ادامه وصیت خود می گوید: مادران، شماها مانند خاندان وهب باشید که جوانانشان را در راه خدا می دهند و حتی جسدش را تحویل هم نمی گیرند. حسین جان، ببین که چگونه تنها فرزندان خانواده های مسکین از همه چیز خود برای راه تو و رسیدن به آن راه که راه الله است می گذرند.
ترانه عاشقانه ای است، زندگی انسانی که زمین و آسمان در یک روز و یک ماه آمدن و رفتننش را به یکدیگر تبریک گفته اند. تاریخ مهر تولد و شهادت یکسانی که بر برگه های شناسنامه اش حک شده، گویای اقبال بزرگی است که خداوند تنها ارزانی جانهای عاشقش می کند.
آنجا که 27 امین طلوع خورشید بهمن ماه، نوید تولد امانتی می شود که قرار است مادری 21 سال بعد در 27 امین طلوع خورشید بهمنی دیگر، او را تقدیم آستان حضرت حق کند.
سعادت را اگر نشانه ای است بی گمان می توان آن را در میان ره یافتگان حریم وصال و توفیق داران دیدار حرم یار جستجو کرد.همان جایی که مادر شهید ˈسعید اسکندریˈ حیران مقام شهادتی می شود که خداوند در سالروز تولد فرزندش ارزانی او داشته و دروازه های سعادت را بروی وی گشوده است.
زندگی را نقطه کمالی است که جز به شهادت فتح نشود آنجا که مادری مهر و عاطفه مادرانه اش را تنها برای رضای خدا، از دل بیرون می راند و محکم و استوار فقط می گوید: ˈ آنقدر بکش تا کشته شویˈ.
*** مادر شهید سعید اسکندری
ˈصغری نمازیˈ را بیانی بس شیوا است و صدایی مقتدرانه که؛ نشان ایمان محکمی است که، او را به مقام یک مادر شهید ارتقا داده است. خداوند چهار فرزند به وی عطا کرده که به گفته خودش همگی در پی زندگی خویشند و فقط سعید است که با او مانده است.
سعید دومین فرزند من بود و اولین پسر خانواده. خیلی با بقیه فرق داشت حتی موقع به دنیا اومدنش. یه آدم بزرگی بودهمون موقع که سعید خیلی کوچیک بود اونو دیدش و به ما گفت این بچه نهایتا تا نوزده، بیست سالگی عمر می کنه نه بیشتر. از هفت سالگی نماز و روزه هاش ترک نشد.
همیشه هم با عملش کسی رو ارشاد میکرد. هیچ وقت نمی گفت این کار رو نکنید اون کار رو بکنید؛ بلکه خودش کار رو انجام می داد و اینجوری نشون می داد که این کار خوب نیست، یا هست. یادمه 9 سالش که بود اصلا تلویزیون نگاه نمی کرد.خوب اون موقع زمان طاغوت بود.یه روز مهمون داشتیم و تلویزیون یه برنامه ای داشت نشون می داد که اینها داشتن نگاه می کردن. برگشت گفت حیف این چشم ها نیست که این برنامه ها رو نگاه می کنید.
خدا این چشمیها رو داده تا قرآن بخونیم. البته سعید شاگرد ˈعلامه محمد تقی جعفریˈ هم بود. 12 سالش که بود کلاس های اخلاق علامه رو می رفت.
یک بار هم من بهش گفتم مامان، سعید منم بیام؟ گفت مامان مباحث کلاسشون خیلی سنگینه. خدا سعید رو به خاطر ایمان قوی و مظلومیتی که داشت پسندید و بردش .چون خدا رو به واقعیت شناخته بود.
لحظه وداع آخرینش،جمله ای بر زبان مادر جاری می شود که همه معادلات پیچیده مادی جهان را برهم می زند و اسیر بینش عمیق و روح بزرگ و متعالی خویش می کند. او حاضر است تمام زندگی اش را، تمام فرزندانش را فدای آرمان اسلام کند و فقط خریدار رضا و خشنودی خدا باشد.
اون لحظه که داشت می رفت اومد بند پوتینش رو ببنده، سفت بست پاره شد. دویدم رفتم یه بند پوتین آوردم گفتم ببند و برو. دیگه همون جا نتونستم تحمل کنم و اشکم جاری شد. برگشت بهم گفت مامان شما هم؟! گفتم نه ! فقط یه نصیحتی بکنمت مادرانه! بکش تا بکشنت. نه اینکه هیچ کاری نکنی و کشته بشی.
یعنی اونقدر از دشمنان خدا و اسلام و انقلاب رو بکش تا اگه بعد کشته بشی اشکالی نداره. من همیشه از خدا خواستم هر کدوم از بچه هام که عمرشون تموم شد با شهادت از این دنیا برن.
من با اینکه می دونستم سعید شهید می شه ولی جلوش رو نگرفتم. چون اگه می گرفتم اون دنیا چه جوری جواب حضرت زهرا رو میدادم.
سعید تا از در رفت بیرون، به خواهرم گفتم سعید رفت دیگه بر نمی گرده. پدرش نمی گذاشت که سعید بره جبهه. گفته بود اگه دانشگاه قبول شدی برو. 4چهارم دی قبولی دانشگاهشو گرفت.
دانشگاه زاهدان مهندسی قبول شده بود.گفت مامان،بابا بهم قول داده که اگه دانشگاه قبول بشم،برم جبهه. منم همین امروز باید برم جبهه. من همیشه می گفتم سعید بره جبهه 2 ماه نمی کشه که شهید می شه. از چهره اش اصلا معلوم بود. هر چی صفت خوب بود، تو چهره این بچه بود.
*** شهید سعید اسکندری
روز پرکشیدن سعید، درست مصادف است با روز ورودش به دنیای خاکی ما زمینیان. آنقدر خدا او را دوست داشته که تولد دوباره اش را درست در سالروز تولدزمینی اش به وی ارزانی داشته است. مادر آن را نشانی از عشق خدا به فرزندش می داند و اینکه ازمدتها قبل خداوند او را برای چنین روزی انتخاب کرده است.
سعید درست بیست سال و سه ساعتش بود که شهید شد ساعت 7 شب 27 بهمن به دنیا اومد و 11:30 شب 27 بهمن هم تو عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو به درج رفیع شهادت نایل شد.
بیاد دارم درست همون موقع شهادتش من تو رختخواب دراز کشیده بودم یهو صدای سعید رو شنیدم که گفت ˈمامان من اومدم. خوابی مامان ؟ ˈ بلند شدم دویدم تو حال دیدم کسی نیست. فهمیدم که شهید شده. خواب نبودم بیدار بودم اومدم تو اتاق و به همه گفتم سعید شهید شده. دیگه اون روز صبح به پدرش هم نگفتم؛ شروع کردم کارهایی که برای مجلس ختم انجام می شه رو انجام دادم. قند شکوندم. هنوز هیچ کسی خبر شهادت سعید رو برامون نیاورده بود.
چند روز بعد، داشتم نماز مغرب رو که می خوندم؛ کسی زنگ در خونه رو زد. با اینکه رکعت آخر نماز بودم ولی حواسم به زنگ در بود. بعد دیدم دخترم می گه آقا برادر من چی شده؟! سلام نماز رو که دادم دویدم سمت در. دیدم پدرش بیهوش افتاده کنار در. وقتی آوردنش خونه گفتم که می خوام باهاش صحبت کنم.
گفتم من دایه شما بودم. منو به عنوان یه دایه حلال کن. 3 تا چیز هم ازت می خوام .اینکه برام از خدا صبر بخوای تو آبرو داری پیش خدا. دوم اینکه آرزو داشتم دامادت کنم؛ هر وقت اونجا حضرت زهرا (س) برات همسر انتخاب کرد به من هم خبر بده. سومین چیز هم این که شفاعتم کنی.
من هیچ وقت برای سعید گریه نمی کنم. بلکه برای دل تنگ خودم، گریه می کنم. همیشه می گفت مامان خوش به حال کسی که شهید بشه و در عین حال ظهر جمعه شهید بشه.چون اون موقع حضرت رسول خودش بغلش رو باز می کنه و شهید رو بغل می گیره.
سعید روز یکشنبه شهید شد، ولی تا پنجشنبه به ما نگفتن، روز پنجشنبه بهمون خبر دادن ،جمعه صبح ما تشییع کردیمش. همون که داشتن بزارنش تو خونه ابدیش، موذن اذان گفت. همونجا گفتم مامان به خونت قسم، برای خودت هیچ وقت گریه نمی کنم. چون همونجوری که خودت خواستی حضرت رسول شما رو تو آغوش خودش گرفته.
*** مزار شهید سعید اسکندری
شهید زنده است؛ چون هدفش زنده وجاودان است. زنده بودن شهید وام دار هدف متعالی است که او را در مسیر رشد و تعالی خویش به خدا رسانیده است. مادر سعید خود آنقدر با فرزند شهیدش اجین شده، که او را به وضوح بارها دیده و در سختی ها او را به یاری طلبیده است.
او اینک به گفته خود فقط با سعید زندگی می کند و در همه لحظات نبود فرزندش؛ حضور او را احساس کرده است.
هر وقت که سعید رو صداش کردم، حضورش رو احساس کردم. چند باریم به وضوح دیدمش. ما همیشه اولین نوبرونه های میوه رو می گیریم و می یاریمش سر مزار سعید. یه بار چند سال بعد شهادتش، یه کم توت فرنگی گرفتم و ریختم تو یه پلاستیک و آوردمش سر مزار. وقتی خواستم بریزمش تو بشقاب دیدیم چند تاش لهیده شده.
پدر نشسته است کنار مزار و گوش به پیغامی سپرده که مادر با وصف فرزندشان، به دست آیندگان می سپارد. گاه نگاه می کند، گاه اشک می ریزد و گاه لب به سخن می گشاید و از سعیدی می گوید که عزیز پدر بود و تمام وجود او را تسخیر کرده بود.
1724/687
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير


[email protected]




01/12/1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن