تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه قرآن ظاهرش زيباست و باطنش عميق، عجايبش پايان ندارد، اسرار نهفته آن پايان نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845886351




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اشک شوق اسرای عراقی


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
رضا دادپور,فاو
خاطرات عملیات والفجر هشت اشک شوق اسرای عراقی برای آن که به آنها بگویم که برادر ما هستند و ما با اسرا خوب رفتار می کنیم، سیم دستش را باز کردم و به بیرون پرتاب کردم، این عمل من باعث شد اشک عراقی ها در بیاید.




سرمای زمستان که با تن هر رزمنده ای انس می گیرد، خاطرات بیاد ماندنی جبهه در این فصل سخت را برایش تداعی می کند، ماندگارترین لحظاتی که برای بیشتر سربازان امام راحل خاطره انگیز بوده، عملیات والفجر هشت است، بهمن ماه که از یک دهه خود می گذرد، فاصله زیادی با سالروز این عملیات غرورآفرین نمی ماند، به همین مناسبت رزمنده دلاور واحد بهداری لشکر همیشه پیروز 25 کربلا، رضا دادپور به بیان خاطراتی از این عملیات پرداخته است، که تقدیم به مخاطبان می شود. با شهید حاج علی احمدی «فرمانده بهداری لشکر ویژه 25 کربلا» در عملیات بدر آشنا شده بودم، قبل از عملیات والفجر هشت در هفت تپه به «برادر مهرایی» سفارش کرد که به «دادپور» نیاز دارم و او را زودتر به منطقه بفرستید، شب دوم عملیات با موتوری که برادر مهرایی در اختیارم گذاشت، به فاو رفتم. از ابتدای اروند، گرمای آتشِ منابع نفتی حس می شد، وقتی به آن طرف رسیدم، سراغ حاج علی احمدی را گرفتم، گفتند رفته خط، تعجب نکردم، چون دیدن حاجی در غیر از خط جای تعجب داشت، سپیده زده بود که حاج علی آمد، همچنان بی تاب و پر جنب و جوش بود و لباس خاکی تنش خاکی تر از همیشه، این بار یک چیز هم اضافه شده بود و آن هم نمک هایی که ویژه فاو بود و به قول حاج علی با نمک تر شده بود. بعد از چند دقیقه به من گفت: «دادخواه! بریم.» طبق معمول گفتم: «دادپورم.» او هم مثل همیشه گفت: «ببخشید، دادپور جان، برویم؟» خودش پشت فرمان موتور نشست و من هم ترک او راه افتادیم، از همان اول اسکله موقعیت منطقه و لشکر 25 کربلا را برایم توضیح داد که الان کجاییم و برنامه ما چیست، به پست امدادی که بچه ها کنار جاده فاو ـ بصره درست کرده بودند رسیدیم، حاج علی چگونگی کار و رسیدگی به مجروحان را برایم تشریح کرد. قرار شد عصر برای تخلیه مجروح ها با حاجی برویم خط، حرکت کردیم، روی جاده جنازه های عراقی که کنار ماشین های جنگی منهدم شده ی خود زمین افتاده بودند، فراوان به چشم می خورد، ما به سمت خط در حرکت بودیم، حاجی هم برای این که خستگی راه آزارم ندهد، برایم از حماسه بچه ها در شب های گذشته حرف زد، می گفت: « همه کارها را این بسیجی ها می کنند و من شرمنده ام که اسم ام فرمانده گردان است.» همین طور که صحبت می کرد به خط نزدیک می شدیم و در تیررس عراقی ها قرار می گرفتیم، اما حاجی بی خیال بود، گلوله های رسام عراقی ها بر سطح جاده شلیک و از زیر چرخ موتور و بغل گوشمان رد می شد، این ها کم بود عراقی ها خمپاره را هم چاشنی کردند، چند مرتبه گفتم: «حاجی جان! دارند می زنند.» او متوجه نشد، دیدم فایده ندارد و الان است که گلوله بخوریم، در یک فرصت مناسب که حاجی برای عبور از گودالی مجبور به کم کردن سرعت موتور شد، پشت یک تانک سوخته، موتور را روی زمین خواباندم و خودم و حاج علی روی خاک های کنار جاده افتادیم، شهید احمدی با تعجب گفت: «چی کار کردی؟». گفتم: «مگر گلوله ها را ندیدی؟» گفت: «کِی؟» گفتم: «همین چند لحظه قبل.» معذرت خواست و همان جا با هم کلی خندیدیم. شب سوم عملیات والفجر هشت، چهار اسیر عراقی مجروح را به پست امداد آوردند، فوری با بچه ها مشغول پانسمان زخم های آن ها شدیم، زخم بدن آنها از نیروهای رزمنده ایران نبود، از خودشان سئوال کردم چطور مجروح شدند؟ گفتند: «وقتی تصمیم گرفتند خودشان را تسلیم نیروهای ایران کنند، بعثی ها آنها را از پشت هدف گلوله قرار دادند»، دو نفر آنها از ناحیه کمر و دو نفر دیگر از ناحیه دست و پا مجروح شده بودند. آمبولانس در کار نبود، در حالی که دست اسرا را با سیم برق بسته بودند، آن ها را پشت یک تویوتا سوار کردند تا به اسکله کنار اروند منتقل شوند،کسی نبود که همراه اسرا برود، گفتم خودم می روم، یک اسلحه کلاش گرفتم و قبل از این که سوار ماشین شوم آن را مسلح کردم، اسرای عراقی که محبت مرا موقع پانسمان زخم هایشان دیده بودند از این که من همراه شان می رفتم راضی بودند، وقتی ماشین ما از جاده خاکی خارج شد و روی جاده آسفالته فاو ـ بصره قرار گرفت، دیدم یکی از اسرا که سیم دستش باز شده بود، دست خود را به سمت من گرفت که دوباره ببندم، از حالت آنها مشخص بود که از جنگ بریدند و به همین خاطر هم خود را تسلیم کردند، برای آن که به آنها بگویم که برادر ما هستند و ما با اسرا خوب رفتار می کنیم، سیم دستش را باز کردم و به بیرون پرتاب کردم، این عمل من باعث شد اشک عراقی ها در بیاید و در آن تاریکی پشت تویوتا به دست و پای من بیفتند و تشکر کنند، آنها دست به جیب هاشان کردند و هر کدام سعی کردند با دادن یک هدیه از من تشکر کنند، یکی از آنها پیچ گوشتی کوچکی به من داد و دیگری... و در همین حال وارد شهر فاو شدیم، به آنها گفتم که این شهر فاو است، اسرای عراقی با تعجب به هم نگاه کردند و داشتند با هم بحث می کردند، دست و پا شکسته به عربی سئوال کردم: «چه خبر شده؟» یکی از اسرا گفت: «به ما گفته بودند که شهر فاو را از نیروهای ایرانی پس گرفته ایم، اما الان می بینیم که دروغ می گفتند.» کنار اسکله اروند، اسرای عراقی را تحویل بچه های اطلاعات و عملیات دادم و با اسرا خداحافظی کردم.(فارس)


شنبه 19 بهمن 1392 13:00





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن