تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  حضرت فاطمه زهرا (ع):خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812839274




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

طنز؛ حادثه خبر می کند!


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ حادثه خبر می کند!




سرم را بالا می گیرم و چهره ای شبیه آقای ظریف را می بینم. همه چراغ ها را روشن نکرده و مشغول کیک شکلات با عسل بودم. عاشق این کیک هستم. با همه وجودت بازی می کند یک برش از آن. با هات شاکلت حالی بدهد که نگو.











مجله چلچراغ: سرم را بالا می گیرم و چهره ای شبیه آقای ظریف را می بینم. همه چراغ ها را روشن نکرده و مشغول کیک شکلات با عسل بودم. عاشق این کیک هستم. با همه وجودت بازی می کند یک برش از آن. با هات شاکلت حالی بدهد که نگو. خواستم بگویم کافه هنوز باز نشده که لبخندی به اندازه یک قالب ژله روی صورتش باز شد که برای ما هم؟

بله خود آقا جواد بود تا بگویم: آقا ما خیلی مخلصیم. این طرف ها؟ تبلتش را درآورد گذاشت روی پیشخان و گفت: دارم می رم ترکمنستان، گفتم سر راه یه قهوه بزنم. هوس کیک زنجبیلی هاتو کرده بودم. داری که؟

- نداشته باشیم هم دو سوت می زنیم براتون. تا شما یه یادداشت فیس بوکیجدید بگذارید، هم کیک حاضره هم قهوه. راستی از کمردردتون چه خبر آقا جواد؟

- خوبه. کمرم خوبه، ولی نگران حال قلبم هستم.

- قلبتون چرا. حتما این چند وقته کافه نمی اومدی می رفتی قهوه خونه و قلیون؟

- نه بابا. قهوه خونه که جای ورزشکارها و فوتبالیست هاست.

- خدا بد نده. چی شده قلبتون؟






- می ترسم آخر همه این کارها قلبم بشکنه. از همین الان دارم پالس هاشو حس می کنم.

- خدا نکنه آقا جواد. کاری که شما برای این مملکت کردید و دارید می کنید...

نگذاشت حرفم تمام شود و گفت: تا زنجبیلیه حاضر بشه، یه برش از اون کشمشی بده که بدجوری داره چشمک می زنه. بعد زد زیر خنده.

- آقا به فکر قلبتون باشید و به فکر شیکم. فکر کنم تو این سفرها بدجوری تحویلش می گیرید.

- مرده و چی؟

- شکمش؟

- نه جونم. مرد و حرفش. یه حرفی زدیم باید تا تهش بریم. حالا شده قلب را هم بدیم.

وقتی کیک زنجبیلی حاضر شد و گذاشتم روی پیشخان، دیدم حالش یک جوری دیگر شده و چشمانش خیسه.

- چی شد آقا جواد.

- هیچی. طوری نیست. همون روز اول میدونستم قراره کلی فحش بخورم.

بعد دوباره یه لبخند گنده زدو گفت: ولی دم همه اون هایی که کلی انرژی مثبت می فرستن گرم. به ساعتش نگاه کرد و گفت: او مای گاد. داره دیر می شه. برای جلسه کمیسیون مشترک عازم ترکمنستانم و بعدش برای شرکت در اجلاس مجمع جهانی اقتصاد به داوس می رم. هفته آینده هم برای شرکت در اجلاس سران اتحادیه آفریقا احتمالا سفری به اتیوپی دارم و از آنجا برای شرکت در اجلاس سالانه امنیتی مونیخ به آلمان.

- آقا جواد ترکوندین. در ضمن لایک خورتونهم ترکونده.

این دفعه لبخند نزد. بلکه صدای خنده اش تو کافه پیچید و گفت: مردم لطف دارن. خصوصا این جوون ها.

کیک زنجبیلی را بسته بندی کردم براش و گذاشت تو کیفش. موقعی که بیرون می رفت، گفت: یک روز اشتون را باید بیارمش اینجا تا ببینه کیک زنجبیلی یعنی چی.

بعد از رفتن جواد ظریف دوباره مشغول کیک شکلات با عسل شدم که تو همون سایه روشن کافه مسعودده نمکی آمد تو. حالش خوب نبود. حتی حوصله سلام کردن هم نداشت.

- به به. آق مسعود. این طرف ها؟

- حالم خوش نیست. گفتن نرو سینما گوش نکردم.

- یادت باشه خود من هم بهت گفتم.

- آره گفتی.

- گفتم بهت تو تهش به درد یادداشت نوشتن و اینها می خوری.

- آره. کاش همون مجله شلمچه را درمی آوردم.

- آره. کاش همونو درمی آوردی و سراغ سینما نمی رفتی.

- دوست داشتم معروف بشم.

- خب با اخراجی های یک معروف شدی دیگه.

- آره. ولی دوست داشتم برم اسکار.

- اسکار؟ با اخراجی ها؟

- اصغر رفت.

- با جدایی نادر از فرهاد.

- خب فکر کردم منم می تونم.

- ولی نتونستی.

- حادثه بود.

- حادثه کدومه؟

- حادثه خبر نمی کنه.

- حتما اومدنت تو سینما هم حادثه بود؟

- نه اونو خودم تصمیم گرفتم. ولی انفجار حادثه بود.

هیچی سفارش نداد و بلند شد رفت. بوی کیک کافه را برداشته بود و به این فکر می کردم که چه حوادث خوبی را جواد ظریف دارد خبرش را می دهد.







تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن