واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۵

نشست «بررسی رابطه علم و ادبیات» برگزار شد. به گزارش بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در این نشست که در فرهنگسرای آی تی برگزار شد، حسین صافی، پژوهشگر و منتقد ادبی، درباره نسبت علم و ادبیات گفت: در بررسی نسبت علم و ادبیات پرسش اساسی این است که آیا از راه داستانپردازی درباره یک پدیده نیز میتوان آن پدیده را به طور علمی تشریح کرد و به تناسب روشنی میان روایت و علم رسید؟! یعنی معلوم نیست که آیا از اختلاط مختصههای دو متنگونه روایت و تشریح هم قلمرو مشترکی به نام «تشریحِ روایی» برمیآید یا نه. در پاسخ به این مسأله دیدگاههای نوین درباره سلسله مراتب متنگونگی را با یافتههای صاحبنظران علوم شناختی درباره مفاهیم سطحِ مبنا و پیشنمونه تلفیق کردیم تا با تعریفِ «بنیادیترین» مرتبه از سلسلهمراتب متنگونگی و نیز ویژگیهای مشترک میان پیشنمونههای توصیف، تشریح و روایت (یا همان وجوه امتیاز این سه متنگونه) معلوم شود که میان پیشنمونههای روایت و توصیف، مختصههای مشترکی یافت میشود، ولی موارد جنبیترِ این دو متنگونه، یعنی گونههای آمیخته یا دورگهای چون «روایت توصیفی» و «توصیف روایی» را دشوار بتوان از یکدیگر بازشناخت. از بررسی پیوند میان روایت و تشریح نیز به این نتیجه رسیدیم که هرچند بعضی متون علمی هرگز یا دست کم به سادگی تن به روایت نمیدهند، اما صدور بعضی دیگر از اینگونه متنها در وجه روایت چندان هم دشوار نیست. او اظهار کرد: بحث درباره پیوند میان علم و روایت با تأکید بر این حقیقت دنبال میشود که پیش از تبادل گسترده آرا میان فلاسفه علم، جامعهشناسان معرفت، پژوهندگان تاریخ علم، زبانشناسان متن، تحلیلگران گفتمان و روایتپژوهان، ارزیابیِ نقش روایت در تولید و پرداخت نظریههای علمی همچنان مشروط به پاسخجویی برای این پرسش اساسی خواهد ماند که آیا روایت صرفاً ابزاری است برای انتقال آنچه در اصل از رهگذر مشاهده و نظریهپردازیِ علمی حاصل میشود؛ یا آنکه خود شاهکلید و حتا شالوده فعالیتهای علمی است؟! همچنین شهریار وقفیپور، مترجم و منتقد، در این نشست گفت: میتوان علم را مجموعهای از گفتهها، یعنی گزارهها، قضایا و در یک کلام اطلاعات دانست. در این دیدگاه، ادبیات نیز چیزی بیش از مجموعهای مشابه نخواهد بود و تنها تفاوتشان در اعضا یعنی محتوای گزارهها خواهد بود. در این صورت، آنچه در باب رابطه این دو مجموعه میتوان گفت، از صرفِ اشتراک گزارهای فراتر نمیرود. در این دیدگاه البته میتوان متخصصان و کارشناسانی را نیز دید که وظیفه مذکور را با ابزاری کاراتر پیش میبرند، مثلاً انواع و اقسام روشهای طبقهبندی کردن. از قضا، این شکل از تولید معرفت را میتوان در چارچوب مفهومی دید که فوکو در کتاب دیرینهشناسی دانش، آن را «اپیستمه» یا «ساختار معرفتی عصر» میخواند و اپیستمه عصر باستان را مبتنی بر «طبقهبندی»، چنان که اپیستمه عصر کلاسیک بر «بازنمایی» است. او در ادامه افزود: در اینجا من رابطه علم و ادبیات را به شکلی خاصتر بررسی میکنم و تنها به رابطه علم مدرن و ادبیات مدرن خواهم پرداخت. از آنجا که جهان مدرن جهان فرم است، این رابطه را نیز باید در سطح فرم دنبال کرد و نه در سطح محتوا. برخورد یا رفتار فرمال با این رابطه نیز تنها در سنت دکارتی مفصلبندی درخورش را مییابد؛ چرا که دکارت با ابداع کوگیتو (میاندیشم پس هستم)، نه تنها فلسفه مدرن که سوژه علم مدرن را نیز ابداع کرده است. وقفیپور در بخشی دیگری از صحبتهایش برای ارائه فهمی روشن از علم مدرن، به بینشهای دو فیلسوف معاصر الکساندر کوژو و الکساندر کویره. استناد داد و با تأکید بر این نکته که آرای این دو اندیشمند بر اندیشه نیمه دوم قرن بیستم و مابعدش تأثیری انکارناپذیر نهاده است، گفت: در مفصلبندی رابطه میان علم مدرن و ادبیات مدرن میتوان گفت که بر دو مفهوم اساسی «بینهایت» و «نوشتار» استوار هستند. از طرف دیگر، میتوان این رابطه را از دلِ یکی از طرفین رابطه استنتاج کرد. آن مفهوم علمی که میتواند به طور خلاصه این رابطه را بازنمایی کند، مفهوم «مجموعه تهی» است؛ مجموعهای که زیرمجموعه هر مجموعهای است، چرا که عضوی ندارد؛ به عبارت دیگر، عضوی نداشتن مازادی بر بیعضوی است. معمای وجودشناسی نیز همین است: زبان مازادی بر هستی (the Being) است؛ چرا که زبان نیستی را به هستی اضافه میکند و وجود هستی به اضافه زبان است. به همین دلیل، مجموعه تهی که عضوی ندارد، مجموعه است. به همین دلیل است که هر اتفاقی دو بار رخ میدهد، یک بار که هستی مییابد و بار دوم که نام میپذیرد. نام منطقه ناسازهای است که هستی و وجود را متمایز میسازد. ادبیات نیز مانند علم وجه خاصی از کارکرد «نامگذاری نخستین» است. انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]